گر برق جلوه اش بزلیخا نمیرسید
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
گر برق جلوه اش بزلیخا نمیرسید
یوسف بشهر مصر به سودا نمیرسد
در بین چاه برسر مجنون چه میگذشت
آن شب اگر حماری لیلا نمیرسد
از ناز زیاره پاره نموده است نامه ام
عرض نیاز کاش به ان «شا» نمیرسید
شامل اگر بمکتب عشقت نمیشوم
افکارم اینقدر پئ معنا نمیرسد
میزد چسان کنون ز توانائی لاف ها
گر قطرۀ ضعیف بدریا نمیرسد
گر سایۀ قد تو نمیبود بر سرم
فریاد من بعالم بالا نمیرسد
گر بهره از سحاب قناعت نداشتی
هر گز صدف به لؤلؤی لالا نمیرسد
گر حیدری غزل نسرائیدی این چنین
نامش به عشقبازی بهر جا نمیرسد
همرای کاروان حجاز امد عشقری
عذرش بکن قبول تنها نمیرسد