نسبت آه ماه سیما نقرۀ خام است و بس

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

نسبت آه ماه سیما نقرۀ خام است و بس 

حرف اگر بی پرده گویم مغز بادام است و بس

هر نفس دورش که می گردم بصد جان و جگر

بر لب آن تند خویم حرف دشنام است و بس

بسکه تیغ ابرویش تیز است در خون ریختن

هرکه پیش چشمش آید حکم اعدام است و بس

و اصل بزمش نگردیدم از کم جرأتی

دیدوادید من و یار از لب بام است و بس

دست اشخاص دیگر از دامن شان کوته است

محرم این نو خطاین شهر حجام است و بس

عاشقان از دور خط ساده رویان برخورند

صبح انید غریبان در دم شام است و بس

ای پسر با پودر و صابون میارا خوش را

زیب و زینت جان من از بهر مادام است و بس

گر زنان خارجی بی پرده گرد دعیب نیست

روی پوشی در جهان مخصوص اسلام است و بس

آنقدر عمری ندارم اگر چه هستم مو سفید

قامت خم گشته ام از جور ایام است و بس

صاحب سرمایه و دارائی نشماری مرا

بیمتاعی های دکانم همه وام است و بس

اعتبار هستیم را عشقری دیگر مپرس

هر چه دارم بر سر بازار لیلام است و بس

نا توانی می بنوس و می بنوشان عشقری

هستئ این زندگانی گردش جام است و بس