نسبت آه ماه سیما نقرۀ خام است و بس
نسبت آه ماه سیما نقرۀ خام است و بس
حرف اگر بی پرده گویم مغز بادام است و بس
هر نفس دورش که می گردم بصد جان و جگر
بر لب آن تند خویم حرف دشنام است و بس
بسکه تیغ ابرویش تیز است در خون ریختن
هرکه پیش چشمش آید حکم اعدام است و بس
و اصل بزمش نگردیدم از کم جرأتی
دیدوادید من و یار از لب بام است و بس
دست اشخاص دیگر از دامن شان کوته است
محرم این نو خطاین شهر حجام است و بس
عاشقان از دور خط ساده رویان برخورند
صبح انید غریبان در دم شام است و بس
ای پسر با پودر و صابون میارا خوش را
زیب و زینت جان من از بهر مادام است و بس
گر زنان خارجی بی پرده گرد دعیب نیست
روی پوشی در جهان مخصوص اسلام است و بس
آنقدر عمری ندارم اگر چه هستم مو سفید
قامت خم گشته ام از جور ایام است و بس
صاحب سرمایه و دارائی نشماری مرا
بیمتاعی های دکانم همه وام است و بس
اعتبار هستیم را عشقری دیگر مپرس
هر چه دارم بر سر بازار لیلام است و بس
نا توانی می بنوس و می بنوشان عشقری
هستئ این زندگانی گردش جام است و بس