درد دلم تمنای کهسار پنجشیر است
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
درد دلم تمنای کهسار پنجشیر است
آرزوی من سیر لاله زار پنجشیر است
چارۀ دیگر نبود خاطرم ملولم را
آنچه غم برد از دل آبشار پنجشیر است
از هوا و آب آن روح تازه می گردد
بهر دفعه رنج و غم سبزه زار پنجشیر
آب روشن و صافش هر طرف بود جاری
نهر در سن کابل شرمسار پنجشیر است
کبک می پرد هر سو مستی دارد دریایش
جان من تماشا کن نو بهار پنجشیر است
جانب لباس شان منگری با چشم کم
زانکه چکمن و برزو افتخار پنجشیر است
از فلاخش خوفی بایدت بدل باشد
جنگجویان پرورده در کنار پنجشیر است
این سخن عیان گردد در نبرد جانبازی
در صف جوانمردان سر قطار پنجشیر است
ابتدایش دالان سنگ انتهای او خاواک
این همه دیارستان در شمار پنجشیر است
دل نبسته دیگر جای عشقری درین عالم
راست گر زمن پرسی بیقرار پنجشیر است