116

به خدا پست و ستم کار بدم می آید

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط
08 April 2013

به  خدا پست و ستم کار بدم می آید

سگ صفت نوکر اغیار بدم می آید

شعر بی قافیه چون مار بدم می آید

دوستان ؛دزد و تبهکار بدم می آید

جانی و قاتل و غدار بدم می اید


این جهان بهر خودش دانه و دامی دارد

بیت اشعار بخود پخته و خامی دارد

ز ظفر بهر منش نیک پیامی دارد

مفلسی خوب و جوانمرد مقامی دارد

پول داران ربا خوار بدم می آید



کاشکی جام ِ می و ساغر و مینا باشد

به برم سرو سمن سا و دلآرا باشد

چشم ها بسته و دل ها همه بینا باشد

مرحبا باده فروشی که مصفا باشد

 چهره ای  زاهد مکار بدم می آید



ششجهت عالمی امکان گزند است ولی

یکی را بینی به دیگر شده بند است ولی

این پرند در نظر من چو پرند است ولی

همت دشمن یکرنگ بلند است ولی

یار  دو روی و دو کردار بدم می آید



دود تریاک درین عصر که جولان دارد

به همه خورد کلان دست و گریبان دارد

چرسی تا نشه شود نه عهد و پیمان دارد

سگرت هر چند ضرر های فراوان دارد

تف و پف کردن نصوار بدم می آید



ز چپ و راست که خون ریخت بباغ و چمنم

کفن سرخ نمود در بدنم پیرهنم

جاهلِ چند به برده است بدور کهنم

خوش بود دیدن گلزارو هوای وطنم

لیکن از طا لب و اشرار بدم می اید



دل ” محمود” بدینگونه صدا میدارد

ناله و شیون خود سوی شما میدارد

رشته ی لفظ و سخن را به حیا میدارد

مغرض هر جا که بود فتنه بپا میدارد

فتنه گرتا به کلان کار بدم می آید