جانا بحسن خود چقدر ناز می کنی
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
جانا بحسن خود چقدر ناز می کنی
استاده پیش آیئنه پرداز می کنی
سوزد بحال من اگر اید دلربا دلت
انجامهای کار من اغاز می کنی
نه بال و پر ترا ایدل نه دست و پا
در شش جهت بیک مژه پرواز میکنی
نزدیک من ری به تغافل گذر کنی
از راه دور بر سرم آواز می کنی
دارم یقین به سنگدلیهایت ای صنم
در روز مرگ و مردان من سازمی کنی
منظور تست حرف بد اندیش چون کنم
برمن غصب به نگتۀ غماز می کنی
خاصیت هزار مسیحا به لعل تست
صدره مرا تو زنده به اعجاز می کنی
خوی تو دوست کشتن و بیگانه پروریست
مارا خجل رقیب سرافراز می کنی
دلدار گفت عشقری در پیش هر کس
صندوق رازعشق مرا باز می کنی