دلبر من از خدا خواهم منظورت شوم
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
دلبر من از خدا خواهم منظورت شوم
زآن ادای دلبری ممنون و مشکورت شوم
با سفالین کاسه ای روزی اگر آبم دهی
گویمت خیرات این چینئ فغفورت شوم
چون بنزدیکم رسی از من تغافل می کنی
صدقۀ آن دیدن پنوهائی دورت شوم
پیش پای قامت سرورانت ماه من
سر نهم برخاک میرم بلکه منظورن شوم
این امید از بخت خود کی دارم ای دلدار من
در جهان یک لحظه خوشنود و مسرورت شوم
ای خدایا این چه انوار است بر ریو بتان
بخیود و سرشار و مظهر طورت شوم
تا بروز رستخیز و حشر خواهم بودمست
گر شبی مهمان بزم آب انگورت شوم
دلربای عشقری با عشقری می گفت دوش
غم مخور مرحم گذار زخم ناسورت شوم