چو پیران در جوانی لاغر هستم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

چو پیران در جوانی لاغر هستم

زهیر و زار و یک مشت پر هستم

ز شومیهای نفسم پر حذر باش

سراپا مجرم دامن تو هستم

بگفت مردم غماز بد بین

ز بزم یا عمری شد پرهستم

بود دکان من در سنگتراشی

بشور بازار پر شور و شر هستم

باین حالم که میبینی چه پرسی

ز بیداد و جفای دلبر هستم

کمینه بنده ام خلاق خود را

من از جان امت پیغمبر هستم

دگر نسبت حضور شاه ندارم

غلام و خاک راه قمبر هستم

بود در گوشۀ ویرانۀ جایم

بدنیا شخص بی بام و در هستم

به بحر عشق می گردم سرازیر

مثال کشتئ بی لنگر هستم

مثال مر تری بچ کرده تیرم

بدشت نا مرادی  پنچر هستم

نداری میل یاری همرل من

بود عیبم که بی سیم و زر هستم

بکش قدری بلند آواز خود را

که من از گوشها قدری کرهستم

یقین میدانم هر چیزیکه گوئی

ز روی راستی خوش باور هستم

هزاران عیب دارم کس نداند

مثال شیخ زیر چادر هستم

بجز گریه دگر کارم نباشد

مثال کودک بی مادر هستم

زکام یار پرسان کرد گفتم

ببازا غمت سوداگر هستم

در جانان زدم گفتا که باشی

بگفتم گر شنا عشقر هستم

چرا نشناسی جانا عشقری را

ترا شد سالها من چاکر هستم