هرکی عاشق شد جگر خون و پریشان می شود

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

هرکی عاشق شد جگر خون و پریشان می شود

گر بود شاه جهان با خاک یکسان می شود

ساده روی من بصبح ساده روئی ها مناز

خط مشکین چون رسد شام غریبان می شود

همچو مجنون در جهان بیخانمان خواهد گذشت

آخر این ویرانه میدانم که ویران می شود

من بوقت طفلی ای ایدل نمی گفتم ترا

ماین پریرو در جوانی ما تابان می شود

شیون ذو لانه در پای تو می گفت این سخن

هر که حسن یوسفی دارد بزندان می شود

گر چه در روی جهان امروز روز محرم است

گربیائی بر سر من عید قربان می شود

گربه عشق خو برویان پاکبازی عشقری

ختم کارت عاقبت با نور ایمان می شود