37

باز تاب عناصر زبان گفتار ی در ی زبانان افغانستان در شعر مولانا

از کتاب: گرآورده های مهم

14=  (گرو) این واژه که از ماند ه های زبان پهلوی اشکانیست اصل آن (گروبو یا گرابو )بود که بمرور زمان به گرو تغییر پذیرفته است به قول دهخدا  این واژه در افغا نستان کار برد دارد که در سایر کشورهای فارسی زبان بمعنی رهن میباشد وآن بمعنی مال ویا چیزی گه قرض گیرنده نزد قرض دهنده گذارد که تا پس ازادای قرض مسترد دارد . مولا نا جلال الدین محمد بلخی این واژه را در نظرداشته وبکار برده است چنانکه در بیت شماره 4737 دفتر سوم  مثنوی کفته است :


گویمش زآن پیش که گردی گرو


تا نیاید آفتی مستی بر و.


15= ( بروت )این واژه که در بین مردم افغا نستان  کار برد دارد به قول غیاٍ اللغه شارب یا سبیل ویا موی بالای لب را گویند . که در فرهنگ ها به معنی شارب ، درزیاب ، سباله یا سبلتان یاسودل نیز آمده است ا مولا نا این واژه را با همین معنی آن در نظر داشته وبکار برده است . چنانکه در بیت شماره 4632دفتر سوم مثنوی فرموده است :


کیست آن ظالم که از بار وبروت


ظلم کردست و خراشیدست  روت


16=بتنگ : ( مصدر مرکب ) به جان آوردن به ستوه رسانیدن وزله کردن را گویند این واژه در بین دری زبا نان مردم کابل کار برد گسترده دارد واز آن ترکیب های بتنگ ساختن ، بتنگ آوردن وبدون (با) با ترکیب های تنگی بمعنی جای تنگ ، تنگ غارو  (نام محلیست در شرق کابل ) بوت تنگ وغیره ساخته اند مولا نا این واژه را با همین معنی چنین بکار برده است :


ما زظلم او بتنگی اندریم


 با لب بسته از وخون میخوریم


17=پگاه این واژه که در با ستان زمانه ها کار برد داشت بمعنی سپیده دم ، با مداد زود ، سفیدهء صبح ، سحر گاه معنی میدهد . که امروز از گویش اکثر مناطق دری زبانان افتیده ولی مردم شمالی کابل هنوز هم آنرا به همین معنی ومنظور بکار میبرند . مولانا جلا ل الدین محمد بلخی این واژه را با همین معنی میشناخته وآنرا بکار برده است . چنانیکه می گوید :


ای دویده سوی دکان از پگاه


هین بمسجد رو بجو رزق اله


(بیت شماره 4533 دفتر سوم مثنوی )


رفت پس پیش کفن خواهی پگاه


که بپیچم در نمد نه پیش راه


18= تیز وتیز تیز  این واژه نیز از واژه های باستانی است که در اوستا بگونه یی ( تئه ژا ) در هندی با ستانی (تیج ) ودری پیشین بشکل (تیز) کار برد داشته وبقول مرحوم دهخدا افغانی این واژه تیز است که در افغا نستان بکار میرود وبگفتاورد (قول ) آنند راج بران وبرنده راگویند  که در برابر کند قرار می گیرد . ودر ترکیب تأ کیدی تیز تیز بمعنی پر شتاب تند تند وسریع سریع معنی میدهد . مولا نا این تر کیب را با همین معنی که در افغا نستان کاربرد دارد در دیده داشته  وگفته است :


باد چون بشنید آمد تیز تیز


پشه بگرفت آن زمان راه گریز


(بیت شماره 46 53 دفتر سوم )


19= میکشمتان   مولانا   فعل ترکیبی می کشانمتان را به به زبان عامیانه مردم افغانستان به گونه یی گفتاری بکار برده وچنانیکه گفته است :


زان همی خندم که با زنجیر وغل


می کشمتان سوی سرو ستان وگل


(بیت 4577 دفتر سوم )


20= کرت  گرچه این واژه  در اصل عربی است و(کره ) نگاشته میشود . که بمعنی  دفعه ، بار ونوبت معنی میدهد در باستان زمانه ها کار برد گسترده داشت . که اکنون تنها در بین مردم افغا نستان مروج بوده ودر فرهنگ عامیانه  کار برد دارد. مولانا  این واژه را با همین معنی میشناخته وآنرا بکار برده است :


پنج کرت این چنین آواز سخت


می رسید ودل همی شد لخت ، لخت


(بیت شماره 4324 دفتر سوم مثنوی )


آخرین کرت سه ماه آن پهلوان


خوان نهادش بهاران وخزان


21=گرد (با کسر اول) بمعنی مدور . ریشه یی این واژه در پهلوی اشکانی (گرت )بوده که شکل تغییر پذیرفته ((گیرتگ))است که بمرور زمان به (گرد)بر گردیده است . این واژه در باستان زمانه ها کاربرد گسترده داشت ، که بمرور زمان در سایر قلمرو زبان فارسی از کار برد افتیده تنها در افغانستان هنوز هم بکار میرود مولا نا جلال الدین محمد بلخی این واژه را میشناخته وآنرا بکار برده است :


از دلش چندان برامد های هوی


حلقه کرد اهل بخارا گرد روی


کاشکی من گرد گلخن گشتمی


بر در این خانقاه نگذشتمی


(بیت شماره405 دفتر دوم مثنوی )


22= وبال : بمعنی عذاب ، گناه ، تقصیر ، عیب و خطا  بکاربرده شده است . اگر چه اصل واژ ه عربی است ولی در میان مردم افغانستان کار برد دارد از لهجه های سایر کشور های دری زبان از کار برد افتیده است  مولا نا گوید :


تا بدانی که زیان جسم ومال


سود جان باشد رهاند از وبال


چون نیابد صورت آ ید در خیال


تا کشاند آ ن خیالت در وبال


(بیت شماره 641 دفتر دوم مثنوی )


23= ترش رو : به معنی مکدر وخشمناک ( عبدالله افغانی نویس لغات عامیانه مردم افغانستان ) آنکه دارای روی در هم کشیده باشد  ( آنند راج ) وبد خلق معنی میدهد  در فرهنگ عا میانه مردم افغانستان کار برد دارد  مولانا میگوید:


می دود بی دهشت وگستاخ او


خشمگین و تند و تیز و ترش رو


(بیت 1151 دفتر چهارم)


زین ترش رو خاک صورت ها کنم


خنده ء پنهانش را پیدا کنم


گر ترش رو بودن آمد شکر وبس


همچوسرکه شکر گویی نیست کس


همنشینی کو ترش  رو شد زمن


هست خوشتر از جبین او قفا


من زشیرنی نشستم رو ترش


من زپری سخن باشم خموش


(بیت 1760 دفتر چهارم )


23=چرک :از واژه های کهن زبان دریست وکثافتی را گویند ، که بر بدن وجامه پدیدار گردد. وهمچنان به معنی ریمی که از زخم برآید . به هندی آنرا (پیپ) وبعربی (وسخ) گویند مردم افغانستان افزون برآن به هر آنچیزی که از بدن ا نسان با کیسه ویا لیف با مالیدن فتیله شود وبریزد چرک گویند . واز آن ترکیب های  (چرک او ) آب کثیفی که پس ازشستن لباس از تغاره لباس شوی دور ریزند وهم بمعنی آ بپاشی راه ، ( چرک پر کردن ) جمع شدن ماده فاسد در بدن ، (چرک سوز) جامه یی که از زیادی کثافت در وقت شستن خوب پاک نشود ،


( چرک گرفتن ) کثیف شدن سامان والات جنگی  ،(چرک وردار ) پارچه یی که در آن چرک معلوم نشود ، (چرک وچتل )  بسیار کثیف ،(چرکوک) چرکین و (چرک دل ) آدم کینه توز  را بکار میبرند . مولا نا  این واژ ه را شنا خته وبکار برده است :


سر بگوش برد همچو راز گو


پس نهاد آن چرک بر بینی او


مرده پیش او کشی  زنده شود


چرک در پالیز روینده شود


پس بگو تونیی صاحب ذهب


بیست سله چرک بردم تا بشب(بیت شماره 248 دفتر چهارم مثنوی ).


آفتاب که دم از آتش زند


چرک ترا لایق آتش کند


( بیت شماره 251 دفتر چهارم مثنوی )


آنک گوید مال گرد آورده ام


چیست یعنی چرک چندین برده ام


( بیت شماره 253 دفتر چهارم مثنوی )


24= و ا ر : ( پسوند ) که بمعنی  مانند ، شبیه و نظیر معنی میدهد . زمانی با صفت پیوند می یابد واغلب قید می سازد . چون متفکر وار ، عاجز وار  وگاهی با اسم عام می پیوندد وصفت یا قید میسازد مانند پسروار ، پدر وار .


در فرهنگ عا میانه مردم افغانستان پسوند (وار ) با (یای) اضافی تر کیبات زیرین را میسازد :


با اسم خاص  ترکیب میشود  وصفت میسازد


 ما نند :( احمد  رستم واری زور آور است ) .با اسم عام ترکیب میشود وقید میسازد ، چون :


( این کار را نرواری انجام دادم ) و(یا این دوار را بخور فردا گل واری جور میشی ). برای مولانا این ترکیبات بیگانه نیست وآنرا بکار برده است :


دل که در نالهء زار آمده بلبل واری


وصف  روی  یار کرده ادا گل واری


سر نهد بر پای تو قصاب وار


دم دهد تا خونت ریزد زار زار


( بیت شمار ه 260 دفتر دوم مثنوی )


25=گژدم : که آنرا درعربی عقرب میگویند یکی از کهن ترین واژگان زبان دریست که کار برد آن در برخی از مناطق زبان دری فارسی از کار افتیده ، ولی میان مردم افغا نستان هنوز هم کار برد دارد . مولانا این واژ ه را میدانسته و استفاده کرده است :


در میان مار وگژدم گر ترا


با خیالات خوشان دارد خدا


( بیت 597 دفتر دوم مثنوی )


26=گله :  شکایت دوستانه را گویند . این واژه در اوستا بگونه یی (کرزه) در هندی باستانی (گره) یا (گرهتی) ودر دری پیشینه بگونه ای کنونی (گله )


امده است . در فرهنگ عامیانه مردم افغانستان از آن ترکیب های (گله گذاری )  شکایت دوستانه ،  (گله گک) اندک شکایت دوستانه ، (گله گی ) اندکی شکایت و(گله مند ) کسی که از کسی رنجیده باشد پدیدار گشته است .مولا نا جلال الدین محمد بلخی گفته است :


ما نداریم از رضای حق گله


عار ناید شیر را از سلسله


ای جان من تا کی گله


یک خر نو کم گیر ازگله


نقل هر چیز بود هم لایقش


لایق گله بود هم سایقش


( بیت شماره 263 دفتر دوم مثنوی )


 


27- لته : تکه وپارچه کهن  را گویند ودر فرهنگ عامیانه مردم افغا نستان از آن تر کیب ها ی :(لته اشتک ) پارچه یی که در قنداق زیر پای کودک اندازند ، (لته چربک) پارچه یی که بآن تابه را چرب کنند . ( لته خور) گاو وگوساله یی که لته می خورد. (لته دود ) پارچه یی که آ نرا بسوزانند وبر زخم بندند .( لته کشی کردن) میل تفنگ را با سیخ وپارچه پاک کردن . مولانا این واژ را چنین بکار برده است :    لنگ رو چونکه در این کوی همه لنگانند


لته بر پای پیچ وکژ ومژ کن سرو پا


( از غزل 169 دیوان کبیر )


28- لت  :در فرهنگ عامیانه مردم افغانستان  زدن و کتک کاری را گویند وافزون بر آن به معنی  ادم بیکاره وتنبل ، کارتوس پران تفنگ ، آمیخته