36

تناقض در استدلال آقای سیستانی

از کتاب: نیلگون کمان ، بخش بخش سوم
امانت امانیت



تفاوت بین ذهنیت منجمد و تازه نگر   
    انسان اسیر و حصیر نفسانیت است و در قید آن به اعتیاد خود محوری مبتلا میگردد. راست بودن اعتقاد خود را در انحصار حق تعبیر کردن به پیلهٔ کرم ابریشمی میماند که در آسایش فکر خمود و جمود هلاک میشود. اکثر مردم اعتقادات را از روی عادت قبول میکنند، عوض آنکه حقایق امور را خود بسنجند و برای خود تحلیل کنند. بیشتر مفاهیم را بر حسب تعریف گذشتگان به گونهٔ پیشفرضهای دیانت و ملیگرایی را در جعبهٔ ذهنی خود قفل نموده کلید آنرا به دور می اندازند. ولی خداوند به انسان چنان قوهٔ تفکر آزاد داده است که انسان صرفنظر از راست بودن اعتقاد حاصله اش حتی اختیار انکار خداوند را هم دارد.

    خود اندیشیدن شکران نعمت است و به جا آوردن سپاس خالق لایزال که ما را مظهر عقل کل آفریده تا در او چنان بیاندیشیم تا او را در خود بیابیم و خود را از او بیابیم. خلاقیت بهترین عبادت است چون از راه آن انسان خالق بلواسطهٔ خالق مطق میگردد. بناً تفکر خلاق به منظور حقیقت یابی در واقع حق یابی است. ضرور نیست در وحله اول حق به جانب باشیم، ولی حتمی است تا در نهایت برای یافتن حق به راه حق قدم نهیم با فهم اینکه هدف حق است، نه راه رسیدن به حق.

    اخیراً نظر متفاوت و مغایر پیشفرضهای دهه های قرن اخیر را که چندی قبل در مصاحبهٔ اظهار کردم و با استقبال گرم وطنداران روشن نگر مواجه شده بود، مورد اعتراض شمار چندی واقع شد که با تازه نگریها حساسیت نشان داده، تعامل انسانهای متمدن و روشن ضمیر را کنار گذاشته، عوض افهام و تفهیم و تقابل اندیشه با نظریاتم، با شخص خودم سر عداوت و دشمنی در پیش گرفته اند. و در غفلت انحصار واقعیت بینی خود در خصم و خشم به تروریزم لفظی متوصل شده اند.

    این شیوه با طرزالعمل کموستهای نیم قرن اخیر در افغانستان شباهت زیاد دارد. اولین تجربه تلخ مظاهرات دوران پوهنتون کابل را به خاطرم می آورد. در یکی از روزهای مظاهرات پس از چند سخنگوئ یکنواخت و تکراری با کلمات و عبارات نامانوس بلاخره نوبت به یک تن رسید که در شرح مطالب معقول، و اندیشهٔ تازه و متفاوت سر سخن باز کرد. بعد از چند لحظهٔ کوتا سروصدا بلند شد بر سر او ریختند و او را به جرم «طرفدار میوندوال» از سر ستیج با بی حرمتی پائین کردند.

    صحنه سازیها و برخورد ایدیولوژیها متفاوت و متضاد واقعیت آن روزگار افغانستان بود ولی چیزی که در تماشای آن صحنهٔ فراموش ناشدنی مرا تکان داد تضاد بین اصل آزادئ بیان و انحصار جواز آن برای انحصار قدرت بود. در این رابطه در افغانستان نیم قرن اخیر هیچ تغییری به میان نیامده. بازی همان است ولی بازیگران عوض شده اند. این شماری از بیکاران که به کار و تحصیل من میتازند حتی در محیط آزادیهای مدنی غرب در برابر استقلال فکری میجنگند تا استقلال رسمی که از آن شمهٔ نمانده به نام دفاع از افتخارات کشور «دفاع» کرده باشند.

    این روند عام هر جامعه است که در برابر هر سنت شکنی شیوهٔ خصمانه می گزیند. اینگونه اختناقِ «بر خود تحمیل شده» پیام آوران خدا را که برضد طرز دیانت آبایی، طبق آیهٔ ۱۷۰ سورة البقره، مبارزه میکردند و حضرت رسول اکرم را متهم به اسطوره خوانی أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِين (قران- سورة القلم: آیهٔ ۱۵) دیوانه و مجنون میخواندند، تازه نگران چون آمان افغان را کافر میخواندند.... صرف فرصت سیر زمان بود که با شکستن قالبهای کهنه ابوالحکمان چند را ابوجهل ساختند تا نو اندیشی حکم زمان گردید.

    هر عصر از خود تقاضاهای دارد. شکران نعمت تازه نگری در تفکر آزاد است که گذشته را در آئینه حال ببینیم تا به فردای موعود برسیم. پیشفرضهای تاریخ را کورکورانه پرستش نکنیم، ولی از رموز وقایع آن درس عبرت گرفته، در عصر خود از بهر خود بیاندیشیم. نگذاریم دیگران از بهر ما بیاندیشند و برای ما فکر کنند. تنها و تنها وقتیکه از استقلال فکری خود اطمینان حاصل کردیم، ادعای دفاع از استقلال واقعی افغانستان را کرده میتوانیم.

     در جامعهٔ سربستهٔ چون افغانستان که وسایل ارتباط جمعی و معلومات استهلاک عامه همه در دست حکومت بود، اکثریت مردم تفاوت بین معلومات مستقل و تبلیغات حکومتی را نمیدانستند. بناً رسمیات و تبلیغات را به شکل واقعیت های عینی می پنداشتند که به مرور زمان جز اعتقادات جمعی شده با هر تکرار مکرر ذهنیت را برای واقعیت بودن آن آماده تر میساخت تا آنکه به حیث عرف اجتماع قبول میشد. اظهارنظر در مخالفت با این «عرف جمعی» همیشه با مقاومت روبرو میشد و تازه نگری را تکفیر میکردند. به این شکل جامعهٔ در ظلمت و سیاهی راکد و عاری از نو آوری می ماند.



امانت امانیت
    امیرامان الله خان از بهترین پادشاهان افغانستان بود، ولی لیاقتش در ستایش است، نه در پرستش.

آنهای که امانیست های امان پرست «بر وزن وطنپرست» هستند نعوذ بالله در خدا عیب می بینند ولی در امان الله خان عیب نمی بینند. برعکس، امانیست های که لیاقت امان الله خان را در ستایش می پویند، خوبی ها و بدی های او را جداگانه قمداد کرده، آنچه از او درخور ستایش است، تمجید می کنند، و آنچه نیست، بر باد انتقاد می گیرند. در نهایت می بینند که آسمان و زمین برهم نخورده اند. از همین جا تفکیک دو نوع امانیت پدیدار میشود: یکی امانیت ارتجاعی یا «نستلجیک» و خاطره ای، و دیگری امانیت متحرک، زنده، انقلابی، قالب شکن و مترقی.

    امانیست های ارتجاعی، دورهٔ امانی را یک مقطع منجمد و محکوم به زمان می دانند. اینها در اسارت خیال خاطرات یک قرن پیش دست و پا می زنند و هنوز هم اصلاحات دورهٔ امانیه را به معیار قرن بیست ویک تحول می پندارند. این امانیت ترسو، و بزدل است و از آزادی بیان و تحلیل وقایع می ترسد. از دیدگاهٔ روش ایدیولوژیک، امانست های عقبگرا با سلفی های داعش همصفت اند. افراط ملیگرایی صرف در یک مورد از افراط مذهبی تفاوت دارند: سلفیها میخواهند جامعه را ۱۴ قرن به عقب برگردانند، و امانیست های ارتجاعی صرف یک قرن. هردو مخالف تازه نگری اند و مخالفین خود را تکفیر میکنند. امانیست های ارتجاعی روحیه انقلابی امانیت واقعی را فراموش کرده اند و صرف با خاطرات «یادش بخیر» زنده اند.

    اما امانیست های مترقی و انقلابی امانیت را یک انقلاب از بالا به پائین می پندارند که اقلاً نیم قرن از مقطع زمانی خود به پیش می نگریست. برای امانیست های انقلابی روحیهٔ امانیت مهمتر از واقعیت زمانی دورهٔ امانی است. اینها به نام آمان الله خان نمی پیچند، بلکه با روحیهٔ پیشتاز امانیت می آمیزند. امانیت انقلابی تازه نگر است با ایجابات عصر جواب می دهد، حال را در آئینه فردا می بیند، از انتقاد نمی ترسد، به نو آوری و خلاقیت لبیک میگوید، از تحلیل و بررسی چشم نمیپوشد و خلاقانه می اندیشد.

    امانیت مترقی حکم می کند که تاریخ را چنان بررسی باید کرد، که موجبات سقوط دورهٔ امانی تکرار نشود. اگر امانیت وقت توانسته بود به معایب خود پی ببرد، ممکن دورهٔ امانی احتمالاً تا نیم قرن دیگر دوام میکرد. بدیهی است که واقعیت تاریخ تغییر نمی پذیرد، ولی میتوان ذهنیت را با ایجابات عصر چنان عیار ساخت که جوابگوی مشکلات باشد. امانیت انقلابی حکم میکند که از تاریخ باید درس عبرت گرفت و از معایب گذشته باید آموخت و نگذاشت که احساسات بر تدبیر و دوراندیشی چربی کند. از انتقاد باید نترسید ولو پیشفرضهای ما را متزلزل می سازد.

    امیر امان الله خان صاحب اوصاف بیشماری بود که میتوان آن بزرگمرد تاریخ را از روی آن بزرگداشت. ولی بزرگمنشی او را نباید بر چشم پوشی از واقعیتهای ناگوار دورهٔ سلطنتش بنیاد نهاد، از تشویش این که مبادا مسؤولیتی به او راجع شود. امر مسلم است که درک شرایط که امیر امان الله خان در آن قرار داشت و واقعیت های سیاسئ جهان متزلزلی که او با آنها روبرو بود، کار دشوار است. فهمیدن انگیزه های نهانی روحی و نفسانئ که او را وامیداشت تا واقعاً یا سیاستاً به کاری و ادعای متوصل شود، نهایت مشکل است. ولی برماست تا برای فهمیدن بهتر واقعیت ها پیشفرضها را زیر زره بین عصر و زمان خود با دقت ببینیم و از وقوع هیچ احتمالی چشم نپوشیم. صرفنظر از اینکه ادعایش از روی مصلحت سیاسی بوده باشد یا به استناد یک واقعیت تاریخی.

    اگر انتقادی متوجهٔ امیر آمان الله خان میشود به انسان بودنش دلالت میکند. وقتی اشتباهات او را در قرینهٔ زمان و مکان و شرایط که امیر امان الله خان با آن روبرو بود تحلیل کنیم، زحمات او را بیشتر تقدیر می کنیم، و او را از روی پیچیدگی های سیاست های جهانی وقت بهتر می شناسیم. واقعاً اگر امان الله خان را بزرگ می پنداریم، افغانستان را باید بزرگتر بدانیم، و افتخارات تاریخش را از آن هم گرامیتر. و از آنها چنان قدر کنیم که قابلیت تقدیر بیشتر و ارج بهتر را سزاوار است. امیر امان الله خان به خاطر افغانستان امیر بود، ولی افغانستان به خاطر امان الله خان یک کشور نبود. اما گرامیداشت یکی از احترام به دیگری نمی کاهد. دو مثبت یکدیگرا را نفی نمیکنند.

    در پهلوی همهٔ اوصاف اش امیر امان الله خان اشتباهاتی را هم مرتکب شد که در اثر آن دورهٔ امانی که توقع میرفت سلطهٔ آن اقلاً نیم قرن دوام کند، از دههٔ بیش تجاوز نکرد. تنها از راه بازگویی و شناخت و تحلیل این وقایع میتوان از تکرار احتمالی حوادث ناگوار مشابه به آن جلوگیری کرد. نزد صاحبان خرد تاریخ محض شعار نیست. بلی امیر امان الله خان به سان هر انسان نارسایی هائ داشت و سن جوانش او را از تجربهٔ لازم محروم ساخته بود که گاه گاهی تدبیرش در گرو احساسش اسیر و حصیر می ماند. یا هم ملحوظات و مراودات دربار ایجاب می کرد که او «سیاستاً» برای تقویهٔ روحیهٔ ملتش یا برای بالا بردن سطح اعتماد به نفس شان ادعای کند که با واقعیت در تضاد باشد.

    ما میتوانیم خوبیهای امیر امان الله خان را سرمشق زندگی خود سازیم، و آرزوهای بیشمار اعتلا و ترقی کشور را که او خیالش را با خود به خاک برد، زنده سازیم و جامهٔ عمل بپوشانیم. ضربان قلب ما باید با عشق میهنی او در اهتزاز احساس لبیک بگوید. ما باید دشت و دامان خشکیدهٔ افغانستان را با احیای دوبارهٔ آرمانهای والای او آبیاری کنیم. ما باید امیر امان الله خان را به نحوی گرامی بداریم تا احساس دوطن دوستئ که او در سطح زعامت کشور تبارز داد، ما در سطح مردمی نمایان کرده بتوانیم و همه همدیگر را در برادری و برابری با محبت وطنداری در آغوش بکشیم.    

    من امانیست نیستم ولی تازه نگری ام با اصول امانیت انقلابی و مترقی همنواست و با ایجابات عصر میسازد تا جوابگوی آینده باشد، نه اسیر گذشته.



از تشویش تا تکلیف روحی
    تهدید به هویت ملی و مملکتی افغانستان در سایهٔ دسایس دشمنان اندر کمین همه هموطنان ما را محتاط و ضرورتاً مشکوک ساخته. ولی برای بعضی ها این حساسیت ملی به سطح تکلیف روحی در آمده و هنوز هم در پشت هر سنگ عسکر و جاسوس انگلیس می بینند. نوشته های اینها تا جائیکه به نظریات من تعلق میگیرد روی محور ترس و تشویشی میچرخد که بر حسب نوشتهٔ داکتر زمانی گویا من به صف آنهایی قرار گرفته ام «که د ستوری و آگاهانه به تحريف و جعل سيستماتيک تاريخ معا صر ما کمر بسته و مانند د شمنان قسم خورده از اسم افغان و افغانستان و افتخارات ملی ما نفرت دارند. همان کسانی که افغانستان را کشور جعلی و استقلال آنرا نيز جعلی ميدانند.»   

    این تشویش و «سندروم» روانئ «مار گزیده از ریسمان میترسد» ایشان  قابل درک است. ولی سر خود را در زیر ریگ پنهان کردن باعث غیبت واقعیتها در سطح زمین نمی شود. در این عصر انقلاب اطلاعاتی نمی توانیم حقایق را در لف تجاهل الفاظ بپوشانیم یا وقایع  تاریخ کشور را زیر غبار زمانه ها پنهان کنیم. برعکس از راه تحلیل و بررسئ بهتر وقایع تاریخ از دیدگاه نو میتوان از تحریف، تعریف، و تعبیر نامناسب برای بهره بردارئ سیاسی ناجایز جلوگیری بهتر کرد. تازه نگریها ما را از غفلت ذهنیت های منجمد بیدار می سازد و صفوف افغاندوستی ما را قوت بیشتر می بخشد. تحقیق مشتق از حق است. حق نام خداست و حقیقت یابی انگیزهٔ انسانی است که ریشهٔ آن در باغ بهشت از چشمهٔ هویت و جوهر تصاحب اختیار آب میچشد.

    در برابر دسایس بیگانگان همانا قوهٔ تفکر و استدلال قوئ ملبس با فهم و دانش، و خلاقیت اندیشه از بهترین یاران نصرت ما هستند. با آنهای که افغانستان را کشور جعلی میدانند مقابله فکری لازم است تا مخاصمت لفظی. از روی تحلیل تاریخ شمهٔ از مقابله فکری من در برابر آنها چنین است:

    

    زمانی که سازماندهئ حملهٔ عراق بر ایران جلو توسعه و صدور انقلاب اسلامی را به سمت جنوبغرب متوقف ساخت، جمهورئ اسلامی جهت توسعه اش را به شمالغرب و مرامش را به  تسلطه بر پارسیگویان آسیای میانه تغییر داد. اضمحلال و فروپاشئ روسیهٔ شوروی فرصت را برای این دسیسه مساعدتر ساخت تا ذهنیت ها را برای پر کردن خلای قدرت سیاسی در آسیای میانه آماده کنند. موجودیت افغانستان مستقل سد بزرگی بر سر راه این دسیسهٔ استعمار «فرهنگی» قرار داشت. بناً پلانهای تجزیهٔ احتمالی افغانستان از راه تحدید هویت افغانی به یک نژاد، و تضعیف آن از راه جنگهای فرقه ای داخلی بر مبنای حمایت از هویت های لسانی و مذهبی زیر دست گرفته شد. در این رابطه کشالهٔ انتخابات کنونئ افغانستان کوشش صریح است برای تداوم انحصار قدرت سیاسی و نظامی توسط ائتلاف شمال چه از راه انتخابات، چه از راه تهدید کودتای نظامی. همچنان در بخش ثقافتی رسانه های خبری و مطبوعات افغانستان برای ایرانیسازی چنان عیار گشته اند که زبان دری در حالت نیمه جان و «کوما» به سر میبرد.

    برای دفع ذهنیت منفئ در برابر دسیسهٔ تجزیه احتمالی افغانستان، زیر نام خراسان بزرگ کوشش شد به این ذهنیت جهت مثبت بدهند و بر استناد معاهدهٔ ۱۸۰۹ به آن مشروعیت ببخشند.

    این بهترین مورد است که تحلیل و بررسئ وقایع تاریخی از روی تازه نگری قویترین دلیل «خراسانیان» را رد میکند. من بارها گفته ام که استعمال عبارت «پادشاه خراسان» در معاهدهٔ  سال ۱۸۰۹ م بین لارد آکلند و شاه شجاع دلالت به  کشوری به نام خراسان نمیکند، بلکه استعمال آن عبارت، بیانگر انگیزهٔ توسعه طلبی استعمار انگلیس بود که از طریق اعطای القاب بزرگتر به همبازیان سیاسی خود ادعای مالکیت خطهٔ های بزرگتر جغرافیایی را میکردند. ضرورت به تعمیل چنین یک اجندای استعماری خاصتاً در همان مقطع تاریخ محسوس بود زیرا ناپلیون میخواست  به کمک پارس صفوی از راه افغانستان بالای هند حمله کند. بناً انگلیسها ضرورت داشتند که شاه شجاع را پادشاه خراسان بنامند، تا از یکطرف سرحدات متعلقهٔ پارس، یعنی متحد احتمالی فرانسه، را محدود سازند و ازطرف دیگر سلطهٔ خود را از طریق شاه شجاع یعنی متحدسیاسئ خود بالای قسمت اعظم از آسیای میانه تحکیم بخشند. فقط و فقط برای همین مقصد شوم استعماری در معاهده نام خراسان را بر افغانستان ترجیح دادند چون خراسان خٓطهٔ جغرافیایی بزرگتر و بدون سرحدات مشخص بود که برای مرامها توسعه طلبی استعمار انگلیس نهایت مساعد بود. میتوان از راه چنین بررسی و تحلیل از تحریف و سؤ تعبیر استناد جعلی جلوگیری کرد. 

    از راه تاز ه نگری و تحلیل بهتر تاریخ میتوان به ارزشهای پی برد که در این مرحله حساس حلال مشکل افغانستان شده میتواند. اگر تحلیل را بر تجلیل بیافزایم و تعقل را بر احساسات مسلط سازیم، ضرورت به تقلید از روشهای ناهنجار بیگانان نمی ماند. ولی ذهنیت عامه با تازه نگری حساسیت دارد و محض شنیدن یک نظریهٔ مغایر پیشفرضهای شان از همان قمچین کهنهٔ اختناق عامه استفاده کرده میگویند «بیادر توره به ای گپا چی، شولی ته بخو پردی ته بکو». در تداوم این ذهنیت اختناق به شعر وجیزهٔ پناه می بریم: دشمن دانا به ز نادان دوست.



فقدان بصیرت
    وقایع تاریخ را میتوان یا شعار تلقی کرد، یا عبرت پنداشت. در اولی کفران نعمت است و در دومی خیر و فلاح. تکرار گفتن وقایع تاریخ بدون تحلیل و بررسی سادوگری است، ولی یک عالم باید با ستفاده از فراخنای زمان و استنتاج از تسلسل وقایع از سادو و مداح فاصله بگیرد. من سادو و مداح نیستم. آنچنانکه آقای سیستانی به استهزا اشاره نموده اند، لیک یک واقعیت است که به امید خدمت به میهن برای تحصیلات عالی به امریکا آمده ام. پس برای آنکه ادای دین کرده باشم، باید تا حد توان رنجهای وطن را التیام کرد.

    یکی از دردهای مهلک جوامع عقب ماندهٔ چون افغانستان عقب نگری است. جوامع که از دیدن عیوب خود در حال کور اند، و به آینده امیدی ندارند، ناگزیر به خیال ماضی پناه ببرند، که بعضاً آنقدر در مقطع انجماد ماضی اسیر می مانند، که نمی توانند واقعیتهای تلخ را به دیدهٔ نقد ببینند. برای علاج این تکلیف داروئ بینایی و بصیرت تجویز میشود.

    در واقع تجربهٔ عینیت بیرونی با بصیرت درونی بستگی دارد. آن یکی بر جهانبینئ دانش استوار است و این دیگری بر جانبینی بینش. برای کسب عینیت دانستن تفاوت بین انتقاد و نقد حتمی است. بر ماست تا حقایق را در خودفریبی از خود نپوشانیم. برماست تا در آیینهٔ عبرت تاریخ چنان نظر کنیم، که نواقص خود را در آن دیده بتوانیم. در غیر آن در آئینه نگریستن نابجاست. بر ماست تا نهفته ها را عیان کنیم و عیان را چنان بیان کنیم که وجدان آگاه به درک آن امر میکند. تحلیل وبیان وقایع ناگوار ولی عبرت انگیز تاریخ یک فریضه ملی است تا مبادا رهبر نابینای دیگری که زمام امور کشور را به دست می گیرد، در همان چاه بافتد. و گر خاموش بنشینی گناه است.