آرزو دارم که گردی آشنای عشقری

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

آرزو دارم که گردی آشنای عشقری

آشنای مهربان با وفای عشقری

صدی دام کاکلت مرغ دلگ گردیده است

نیست جز دیدار رویت مدعای عشقری

فکر و ذکیر من بود در روز و شب نام خوشت

زندۀ جاوید باشی از دعای عشقری

جان من از من نرنجد هوشداری خاطرت

 بشنوی عرض دل  و صدق و صفای عشقری

امتحان حاجت ندارد بد گمانیها مکن

بر سر کوئی غلط ننهاد پای عشقری

نقد جان خو نثارت گر کنم منظور دار

چون توئی سردار با ناز و ادای عشقری

گر بدقت این غزل خوانی بود نام کسی

هست از هر بیت حرفی مدعای عشقری