مرا اگر می خریدی خدمتت بسیار می کردم
مرا اگر می خریدی خدمتت بسیار می کردم
بکارت از دوعام خویش را بیکار می کردم
اگر یوسف وشی از کاروانی می شدی پیدا
به پیش مقدمش هستی خود ایثار می کردم
مرا در پیش رویت جرأت حرف و سخن نبود
و گرنه راز خود را یک به یک اظهار می کردم
اگر من می شدم واقف که نشنید ست گوش تو
حضورت عرض حال خویش را تکرار می کردم
بامیدیکه خواند در غیابم میرزای من
یگان اشعار خود را نشرد اخبار میکردم
اگر آگاه میبودم که در هر مهره اش ماریست
چه گفته استراحت زیر این دیوار می کردم
نمی گشتم دچار این علایقهای بی حاصل
اگر بازار سر خویش پیچش دستار می کردم
بهر خوانی زاهد همرۀ من هم طبق می شد
جبینش را خیال کاسۀ آچار می کردم
بود تحریر اشعارم سر تا پا بخون دل
بکن باور که در هر بیت صد نصوار می کردم
سرم را بر سر زانوی خود نگذاشتی افسوس
من ازین اشک رنگین دامنت گلنار می گردم
بیار خویش می گفت عشقری نگذاشتی مارا
مثال بندگان در بزم نازت کار می کردم