من هستم چاکرت اقای من باش

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

من هستم چاکرت اقای من باش

تو نور دیدۀ بینای من باش

به اشخاص دیگر هر گز نگردی

بهمر جا میروی همرای من باش

بودا این التجایم در شب و روز

تو یار و مونس و دلخوای من باش

بیا از روی غموخوار به سویم

طبیب زق غمهای من باش

روی هر  روزه در جای رقیبان

شبی در منزل و ماوای من باش

حساب عشقری پاک از تو میشه

چو هستی دفتری میرزای من باش