زنده باشی ای محبت با وقارم ساختی
زنده باشی ای محبت با وقارم ساختی
پیش چشم مردمان با اعتبارم ساختی
چر چه نقصانها ز تو دیدم مفادت هم رسید
در جهان تا صد قیامت نامدارم ساختی
مرزای من مراهم در شمار آورده ای
نزدیکان درت یا افتخامر ساختی
بارها گفتی و گوئی دوستی پنهان بکن
چون کنم پنهان به عشقت داغدارم ساختی
دادی آخرای محبت منصب تیغو نی ام
بر سر کوئی نکویان پهره دارم ساختی
ای وفا بیگانه از تو خورده ام خیلی فریب
بارها با وعده خام انتظام ساختی
تیغ ابرویت دیگر از من چه می خواهد بگو
شقه شقه پرچه پرچه تار تارم ساختی
ابتدای عمر بودم صاحب یار و دیار
عاقبت ای چرخ بی یار و دیارم ساختی
پوره مکاری خدا داند نداسنتم رقیب
تهمت بسیار برحکم فرارم ساختی
در میان شهر کابل کار داری کم نبود
شاه من مامورد پاره چنارم ساختی
خوب شد کز بیم رسوائی نکردم التفات
پیش روئ مردمان بیگانه وارم ساختی
ایینزمان شادم خدا داند ز صحبتهای تو
صاحب تاب و توان و برد و بارم ساختی
یک تبسم کردم سویم در اوایلهای حسن
قرنها شد سینه پر خون چون انارم ساختی
قطع بنمودی امید وصل خودرا از دلم
باجهان بیقراری بر قرارم ساختی
عشقری با سوزد ل بایارمی گفت این سخن
سوختی بر باد دادی چون غبارم ساختی