مقدمه چاپ دوم

از کتاب: شرح حال و تحلیل اشعار صوفی عشقری

هنگامیکه این زیست نامه در پرتو عنایت و کرم خداوند ، بار دوم اقبال چاپ میباید از وفات سخنور دوست داشتنی همه حلقات فرهنگی ما زنده یاد صوفی عشقری ، درست بیست و دو سال میگذرد بیست و دو سالیکه بجز آتش و خون، چپاول و غارت، ویرانی و بربادی و سر انجام آواره گی و دربدری و از هم پاشیده گی، شیرازه حیات اجتماعی و نظام اداری و صدها رویداد مرگبار حاصل دیگری ندارد روزی که صوفی عشقری در ۹ سرطان ١٣٥٨ هـ ش. ندای ارجعی را لبیک گفت، کشور با عظیم ترین حوادث درد ناک و کشتارهای دسته جمعی و گرفتاریهای گروهی و زدوبندهای ضد انسانی در سطوح مذهبی، زبانی وقومی دست، و گریبان بود مرگ شاعر ملی و مردمی ما با احساساتی که در خور شان و سزاوار مقام و منزلت منبع او بود از طرف مقامات رسمی دولت مواجه نگردید و هیچ تکانه ای ازین ضایعه بزرگ در نهادهای فرهنگی، ادبی و هنری دولت وقت طوریکه انتظار میرفت بوجود نیامد و این بی تفاوتی هم از بی مایه گی اندیشه بینش و دانشی ناشی میشد که اربابان به قدرت رسیده بر آن متکی بودند، و به ارجمندیهای آن می اندیشیدند و بر نتیجه گیری های ذهنی خود میبالیدند و الحق که این سبکسریه از جهان بینی بی مایه میگرفت که بنیاد استوار نداشت به شهادت تاریخ موهبت سرافرازی و زعامت سالم را گروهی نصیب میشوند که پایه های تفکر سیاسی خود را بر مبنای اراده و خواست ملی استوار سازند و با اتکا بر نیروی تزلزل ناپذیر مردم سیر خود را بسوی کمال طی نمایند.

با اندوه فراوان باید ابراز کنیم که پس از مرگ صوفی عشقری کسانیکه براریکه قدرت افغانستان تکیه زدند و سریر آرای مسند فرماندهی این کشور باستانی گردیدند؛ زالو وار خون مردم را نوشیدند و تمساح وار هستی مردم را بلعیدند و همه ارزشها را به بادنیستی دادند و پایه ها و مایه های زنده گی مردم را دستخوش غارت و چپاول کردند صوفی عشقری وضعیت نکبت بار بعد از مرگ خود را در غزلی چقدر روشن انعکاس داده است؛ که آنرا در زیر بخوانش میگیریم:

خانه خود را پر از غم کرده ایم 

در گریبان سیر عالم کرده ایم 

عالمی بر عیش و عشرت شاد و ما 

گوشه ی بنشسته ماتم کرده ایم 

از قضا و از قدر تقصیر نیست 

رزق خود از معصیت کم کرده ایم 

پی نبردیم حیف براسرار جام 

سالها شد خدمت جم کرده ایم 

در نهاد ما کدورت جا بجاست 

غسلها بر آب زمزم کرده ایم 

باقبا و با عباو باردا 

خویش را هر جا مکرم کرده ایم 

هیچ فعل از دست ما ثابت نشده 

کارها بس نا منظم کرده ایم 

امروز فرزندان رشید افغانستان در هر جای که هستند درد مندانه حال کشور و مردم خود را زیر نظر دارند و نجیبانه بر اوضاع آن می اندیشند و اسناد و مدارکی را که روزی شب پرستان خفاش سیرت آنها را از مگویات قلمداد کرده بودند، یکی پی دیگر در روشنی اندیشه بیدار و قلم سحار خود، باز میگویند و آن اسناد را در معرض قضاوت پژوهندگان روشن بین و کاوشگران ژرفنگر حلقات فرهنگی و علمی جهان بوسیله نشریه های خویش تقدیم می نمایند. نشرات غنامند فرزندان صدیق این سر زمین حوادث بار مطالب کافی و در خور سنجش اهل بینش و دانش را در بر دارند لذا درین مقدمه از آن حالات اندوهبار گذشته چیزی نبشتن، زیره بکرمان بردن است. ناگزیر باید گفت که سیمانگاری مردی چون صوفی عشقری که زنده گی اش آمیخته با ابهام و اسرار است، سخت دشوار و تاقت فرسا است. اما نگارنده در حد توانمندی خود کوشیدم تا مطالب و مواردی را که پژوهندگان ادب شناسان، نقادان و محققان را در روند زمان در زمینه شناختن ابعاد مختلف زندگی یک شاعر بکار آید، درین شرح حال بگنجانم. و تاکید باید کرد: که اثر پذیریها و اثر گذاریهای او در جامعه ایکه در آن زندگی کرد، فراز و فرودی را که طی نمود فقر و غنای که دامنگیرش شد ز دو بندهای که با مردم داشت و سفرهای که در داخل و خارج نمود و بر داشتی که درین سفرها از آداب و رسوم مردم کرد و بالاخره آنچه که به زندگی او مربوط بود و بیان آنرا لازم میدید درین زنده گی نامه از زبان خود شاعر درج و ثبت شده است. و خوش بختانه پیش از آنکه کسوت چاپ در بر کند، ابواب و فصول آن چندین بار در مجلسی که دوستان یکدل صوفی عشقری هم حاضر بودند در حضورش قرائت شده و به تائید و صحت نظرش رسیده است، بنابر آن مستند ترین و موثقترین مطالب را در باره صوفی عشقری این زندگینامه، از لحاظ ارایه استاد در بر دارد شعر را ندای دل و زبان درد میگویند نقادانی که هنر شعر را درسیر فرهنگ بشری ارزیابی مینمایند زبان شعر را زبان متعالی Heightened language خوانده اند، و این همان زبانیست که در کلیه ابعاد فرهنگی حضور دارد و هیچ پدیده هنری نمیتواند از آن خالی باشد. و صوفی عشقری نیز برای بیان درد خود به همین زبان متعالی چنگ زد و آنچه در نهاد دردمندش بود همه را به همین وسیله برون ریخت لذا شعرا و آیینه تمام نمای زندگی اوست. او حق دارد بگوید:

باغ و زمین و قصر و سرای نداشتم 

این یک دو صفحه بیت و غزل یادگار ماست

ویا:

از چه رو این ذوقها در طبع ناشاد منست 

نام شرین که یارب ور دو او را دمنست 

بعد من باقی نخواهد ماند آثار دگر 

قدر اشعار مرا دانی که اولاد منست 

واقعاً مردانی در روند زمان ظهور کردند و اعقابی از خود بجا گذاشتند و رفتند. که همین باقیات الصالحات ذکر خیر آن مردان را در حلقات رنده نگاه میدارند، و آنها به همان اعقاب تعلق دارند. اما ویژه گی صوفی عشقری در آن است که این مرد مردستان ادب و فرهنگ با همه فرهنگیان بیدار دل پیوند بلافصل معنوی دارد. از انرو همه کس در بلند بردن و زنده نگهداشتن نام و نشان او از مطبوعات تا جذب و شور خانقاه ها خود را مسؤل و موظف میدانند و همین فرزندان معنوی وی زمان تا زمان تداوم خواهد یافت و نام وی را بر ذروه قاف انسانیت عروج خواهند داد. او از سخنورانیست که با کمال ساده گی و بی پیرایه گی سخن خود را بیان میکرد چون اشعارش تجلیگاه اندیشه و آداب و رسوم مردم بود، محبت او در دل ها نفوذ میکرد و بهتر بودنش در نظر هر صاحب در کی انکار ناپذیر بود چنانکه واقعه زیر شاهد راستین این بیان است.

در سال ۱۳۳۰ هـ . ش مرحوم سعید نفیسی ادب شناس و پژوهشگر و استاد دانشگاه تهران سفری بافغانستان کرده در شهر کابل با ادبا سخنوران، محققان، استادان و فرهنگیان حلقات مختلف دیدارهای داشت و نشست های بعمل آورد او چندین بار با صوفی عشقری طرح صحبت ریخته بود و بدین منوال از هر فرهیخته، فرزانه یاد داشتهای فراهم آورد. تاره آورد سفر وی در نزد فرهنگیان و علما و دانشمندان ایران باشد و در زمره کسانی که استاد نفیسی برای ایشان این تحایف را اهدا کرده بود یکی هم روان شاد ملک الشعراء بهار بود. مجلۀ آینده در یکی از شمارههای خود به نشر بخشی از خاطرات استاد بهار همت گماشته که تحفه سفر افغانستان استاد نفیسی را نیز در بر دارد. ملک الشعراء بهار درین باره نوشته است که از بهترین و عالی ترین تحایفی که سعید نفیسی برای من آورده دو غزل از دو شاعر افغانستان است. یک غزل از صوفی عشقری بمطلع:

بدین تمکین که ساقی باده در پیمانه میریزد

رسد تا دور ما دیوار این میخانه میریزد

که این غزل انصافاً از آن شاه غزلهای است که در روند ادبیات یکصد سال افغانستان نظیر و مثال ندارد و موئد اوج مندی طبع و قاد صوفی عشقری در حلقات ادبی و فرهنگی زبان فارسی دری میباشد.

دو دیگر غزلی از شایق جمال بایی مطلع:

بازبگلشن بیا آبرخ گل بریز

شانه بکاکل بزن نگهت سنبل بریز

که این غزل نیز از غزلهای یکتاز و بی رقیب حوزه های ادبی و فرهنگی افغانستان است.

بی تردید بایست گفت که مرحوم بهار از صدر نشینان دانش و فرهنگ و ادب زمانش بود او در شناخت شعر و تعیین مقام و منزلت شعرا از چیره دستان و صاحب صلاحیتان روزگارش بحساب میآمد و این قوت را نظراتش تا امروز نیز داراست. لذا او آگاهانه سخن میگفت و موقف هریک را مشخص میکرد و هر دانشمند سخن شناس اگر اشعار صوفی عشقری را مبنی بر معیار ها و موازینی که یک سخن موثر و بارور در اذهان تداعی میکند. مورد ارزیابی قرار دهد بدون مبالغه به همان نظری که ملک الشعرا بهار رسیده است نایل خواهد شد. صوفی عشقری آزاده مردی بود. دور از وابسته گی ها او با همه کسانی که به دیدارش نایل میشدند بدون تبعیض یکسان و یکنواخت پیشامد میکرد و بر خوردش چنان گرم و با حرارت بود که آن مرد بکلی مطمن می شد که صوفی ارادتش استقبال کرده و محبتش را پذیرفته است چنانکه خودش درین باره میگوید:

چون داده خداوند بمن وسعت مشرب

همراه بد و نیک چو شیر و شکر استم 

در این جمله یک تعداد کسانی بود که صوفی عشقری با ایشان در هر کجایی که بودند رشته دوستی و مؤدت را محکم بسته بود یکی از آن جمله حیدری وجودی میباشد.

حیدری وجودی از همان سال ۱۳۳۳ هـ . ش که وارد کابل شد، نخست در حلقه شاگردان و اخلاصمندان مرحوم مولوی خال محمد خسته (متوفی ١٣٥٢ هـ ش) شامل گردیده و از آن بزرگمرد استفاده های زیادی کرد. پس از آن با صوفی عشقری طرح دوستی وارادت ریخته و در پایه داری و ماندگاری این رابطه و بلافصل شدن این پیوند تا آن حد کوشید. که از وارئان معنوی صوفی عشقری گردید. او نظر به محبتی که به وی داشت در اشعار خود از حیدری زیاد نام برده است بعضی خورده گیران بر این شیوه صوفی انتقاد میکردند، و میگفتند که این نام بردنها در آینده شعر را منسوب به حیدری  وجودی خواهد ساخت لیکن صوفی عشقری با تبسم معناداری بی اعتنای خود را در برابر این اعتراض نشان میداد و میگفت: "از من و بابه حیدری تقسیم نیست باز هر کس از خود شیوه و اسلوبی دارد و کسانی که از روش شعرا آگاه اند چنین اشتباهی را مرتکب نخواهند شد." حیدری کسی است که در فکر و اندیشۀ خود از چگونگی احوال صوفی عشقری آگاهانه مایه گذاری کرده و از اسرار آن مرد اندوخته های فراهم نموده است. و همین درآمد وی در رازهای نهانی صوفی سبب شد که آن مرحوم در تنقیح اشعار خود بوی اعتماد کند و دیوان و بیاضچه های اشعار اش را به وی بسپارد.

به پای مردی حیدری وجودی تعدادی از دوستان دیگر چون نثار احمد نثاری - نثار احمد نوری، محمد نعیم صدیق داکتر ملا امیر خان عزیزی - نیلاب رحیمی - شکیب میرزا و شهید مرحوم شقایق... و دیگران محضر صوفی عشقری را درک کردند و با وی مأنوس شدند و درین جمله مردی که افتخار خدمات بیشتر را برای صوفی نصیب گردید نثار احمد نثاری است و صوفی عشقری در بعضی اشعار خود از وی نیز یاد آور شده است و پس از حیدری نزدیکترین کس به صوفی عشقری نثاری بود. رابطه تنگاتنگ او با حیدری وجودی طرف تائید صوفی عشقری نیز بود چنانکه درین باره میگوید: 

کی شود اجرا امورات جهان بیواسطه 

گر بود با حیدری کارت نثاری را ببین

صوفی عشقری در مزار شریف دوستان یک دل و فداکاری داشت که غالباً مردان عیار منش، جوانمرد. مهمان نواز و کاکه بودند. او هنگامیکه در آغاز هر سال برای اشتراک فعال در مراسم بر افراشتن علم مبارک شاه ولایت مآب حضرت علی کرم الله وجهه به مزار شریف میرفت روزی چند را با همین دوستان وفادار و با اخلاص خود میگذرانید. او در منزل کاکا فیض الله خان که از مردان با ایثار فداکار و از دوستان سرسپرده و ارادتمند صوفی عشقری بود و صوفی به پاس محبتی که باین مرد داشت یک نسخه از اشعارش را به خط و سواد خود تدوین کرده به وی اهدا کرده بود، مرکز میگرفت و در آن جا دوستان و اخلاصمندان او. چون: شریف جان وکیل ، ملا عبدالقدیر، محمد عمر فرزاد، سید حسن آقای مسکین و کاکا احمد الله تاشقرغانی و دیگران جمع می شدند و ملا قدیر با لحن داودی ایکه خداوند برایش عنایت کرده است اشعار صوفی عشقری را زمزمه میکرد و یاران در پرتو حضور صوفی و مفاهیم اشعار و اثر او از ملا قدیر در اوجها سیر میکردند. و شور و شعف و جذب و شوق زایدالوصفی جو حاکم بر مجلس را فرا میگرفت و چنین نشست پر سوز و گدازی در منزل دوستانی چون شریف جان وکیل و سید حسن آقای و محمد عمر فرزاد نیز تداوم می یافت و حلقه دوستان را در مزار شریف استحکام مزید میداد و در حیات صوفی عشقری این نشستهای پرکیف و لذت بخش همه ساله روحیه عرفان گرای یاران را نوازش میداد وغنا می بخشید و فرزندان آن بزرگان چون مولانا قاسم فرزند کاکا فیض الله خان و سائرین که ازین نشستهای پر حرارت عرفانی الهام گرفته بودند، اخلاص و ارادت خود را به صوفی عشقری و اشعارش چون پدران مغفور خویش استوار و پایه دار حفظ کرده اند و یک نسخه از اشعار خویش را صوفی بخط و سواد خود به کاکا احمد الله تاشقرغانی نیز تحفه داده بود و در باره دوستان مزاری خویش چون کاکا فیض الله خان - شریف جان وکیل - ملا قدیر و محمد عمر فرزاد و سید حسن آقای مسکین، صوفی عشقری غزلها و مثنوی های دارد که برای جلو گیری از اطناب کلام از آوردن آن اشعار خود داری شد. صاحب این قلم نیز با بعضی ازین یاران بزرکمنش صوفی عشقری مأنوس بودم. خصلت و عادات ایشان انعکاس خصلت و عادات صوفی عشقری بود صوفی عشقری در پنجشیر هم اخلاصمندانی داشت که در همین زندگینامه از آنها یاد آوری شده است و علاوه بر آنها دوستداران دیگری چون: شهید نجیب الله رحیق ، عزیز الرحمن سیاهپوش عیارمنش، رشاد وسا - مرحوم مامور محمد عارف پنجشیری (متوفی ۱۷ سنبله سال ١٣٤٧ هـ . ش)  که وی و یک تعداد دوستان دیگری که در زیر نام شان آمده بوسیله حیدری وجودی با صوفی عشقری آشنا شدند چون: ملا محمد امین، عبدالحی شبگیر، شکیب میرزا، داکتر فضل هادی هادی و محمد زکریای مشتاق و آواز خوان مشهور عبد المجید و دهها و صدها کسان دیگر بودند که همه روزه محبت خود را نثار صوفی عشقری میکردند و از محضر فیاض او خود را مستفیض میساختند. سفرهای صوفی عشقری چه در داخل کشور و چه در خارج بارور و سودمند بود. او بایزید وار در هر جای که وارد میشد در صدد پیدا کردن مردی بود و یا مزار مردی و این خاصیت را تا واپسین سال زندگی خود حفظ کرد و در سفریکه به هند کرد به مزارات بزرگان عرفان بمنظور کسب فیض وارد گردید. او شبی در عرس خواجه غریب نواز حضرت معین الدین چشتی رحمت الله علیه در اجمیر از فیوضات معنوی رقاصهای بهره مند شد که در حین رقص از سوز و دار و محبت و عرفان میگریست و قرار فرموده صوفی عشقری هر قطره اشک او جهانی از اسرار عرفان را در برداشت و هر چرخ که میزد شخص صاحب بصیرت افلاک را باوی در حرکت و چرخ زدن میدید و از شیون زتک پای او ملکوت به ناله در میآمد. صوفی عشقری این منظره دردناک را که وقور تجلییات بر آن منزلت معنوی داده بود. در غزلی سخت زیبا پرورده و تمثیل کرده است. که برهانی روشن از رهیافت شاعر به اسرار و رموز نهانی عرفان میباشد از انرو بخشی از مگویات را در قالب بیان ریخته است. 

طوریکه در زیر میخوانیم:

با این قد وقامت رسایت بمرم 

با چشم سیاه سرمه سایت بمرم 

سر تا قدم تود لربای دارد 

با ناز و کرشمه و ادایت بمرم 

بر جامه خود چین بسر چین داری 

با شیون زنگ بند پایت بمرم 

صد جان به نگاه چشم مستت بدهم 

بر پنجه دست پر حنایت بمرم 

از چرخ تو چرخ بر سرم میچرخد 

از لرزش گیسوی دو تابت بمرم 

هر چیز که میکنی پسندات پسند 

بر کار روا و ناروایت بمرم 

در رقص بگریه میکنی یاد خدا 

با این دل پر صدق و صفایت بمرم 

باشی گل من تو سر فراز جاوید 

خواهم ز خدا که بر دعایت بمرم 

صوفی عشقری همانطوریکه عارف شاعر و شاعر عارف حیدری وجودی در مقدمه کتاب اشعار صوفی "از خاک تا افلاک عشق" نوشته است، صوفی عشقری مشرب جمال گرایی داشت که پیش از وی تعدادی از عرفای بزرگ درین جولانگا جلوه گری کرده جمال خوبانرا مظهر اسما و صفات خداوند دانسته اند و صوفی این مشرب را در مکتب ادبی و فکری و معنوی خود قوت داد و مایه ور گردانید وقا و پایه داری صوفی درین مشرب از اشعارش بروشنی پدیدار است. 

چنانکه میگوید:

آبادی و خرابی سر راه عشق نیست

برهم خورد زمین و زمان می پرستمت 

میگفت دوش با صنم خویش عشقر

تا بر من است تاب و توان می پرستمت 


و یا درین ابیات:

دلم تنگ است غوغا میکنم یار 

صدای خویش بالا میکنم یار

به هر صورت که شد در وقت مردن 

ترا در خویش پیدا میکنم یار 

عبدالرحیم شیون از سر داران و جوانان حسین و صاحب جمال دلربا و با وجاهت روزگارش بود حسنش چنان طوفانی در دلها بر می انگیخت که همه هوش و توان فکر و خرد را با خویش میبرد وی بنابر بعضی ملحوظات سیاسی مجبور به ترک وطن شده در مسکو سگنا پذیر گردید. او خود شاعر بود و اشعاری از وی به نشر رسیده است. او توسط محمد آصف رئیس سیلوی مرکز، در ضمن یک سفر رسمی که در آن شهر از وی دیدن کرده بود، نامه ی برای صوفی عشقری ارسال کرده، از وی خواسته بود که از اشعار قدیمی خویش چند غزل را بخط خود برایش بفرستد. صوفی که که مبنی بر مشربش حسن شهر آشوب او را از یاد نبرده بود، این خواست را پذیرفت و یک تعداد غزل های قدیمی اش را تدوین کرد. اما به یاد جلوه های شورانگیز شیون غزلهای نوی نیز سرود که خواندن آن غزلها خواننده را به عالم دیگری میکشاند.

چون غزلی به مطلع:

ایکه چشمت باج از چشم غزالان میگرفت 

و ز نگاه و لفریبت مردمان جان میگرفت 

حسن زیبایت سراپا صاحب اعجاز بود 

عنبرین مویت خراج از کافرستان میگرفت

و هم چنین غزلی باین مطلع:

ایکه بودی چند روزی خوب رو، رویت چه شد

ناز میکردی بزلف و کاکلت مویت چه شد

کسیکه این غزلها را برای شیون برده شاهد چنان به سوز و درد گریستن او بود که حتی اهل مجلس را وادار به همراهی خود در گریستن کرد. زیرا او از خوانش غزلهای ارسالی صوفی به یاد دوران جوانی افتاد. صوفی عشقری از نخبه مردان با اراده، متین، با ثبات و پاک دامن بود. روزی در مجلس مرحوم شایق جمال (متوفى ١٣٥٣هـ . ش) سخن ور برجسته و از یاران دیرینه صوفی عشقری، این بیت صوفی را خوانده بودند که میگوید: 

بوصل بتان در نهان خانه ها 

کشوده نشد تسمنه ی بر جسم 

شایق جمال با تاکید گفته بود من شهادت میدهم، در تمادی شصت سالی که با این مرد عرصهء محبت و عشق بی آلایش، مانوس هستم و او را می شناسم که نه تنها تسمهء بر حبسش کشوده نشده بلکه حتی چشمش به ملوثات آلوده نگردیده است مناعت نفس و همت والای این مرد تا آنجا بود که تا آخرین روزهای زندگی خویش طلب استعانت از کسی نکرد. و استغنای عارفانه او ازین گفته اش پیداست که میفرماید:

به هیچ دربگدای نرفته ام گاهی

بجز خدا که درش مرجع گدای من است

و کتابی که در معرفی چنین ابر مردی پرداخته شده، اینک بار دوم حله چاپ را در بر میکند. چون چاپ دوم در پر تو عنایت و موهیت خدای یکتا و بی همتا و توجه و راهنمودهای جناب حیدری و جودی، که صاحب این قلم همیشه ریزه خوار خوان معرفت این فرهیخته مرد فرزانه و عارف بینادل هستم و همت و همکاری نجیبانه و شریفانه برادر جوانمرد و با معرفت مولانا محمد قاسم فرزند، مرد مردانه مرحوم کاکا فیض الله خان مزاری (متوفى حوت ١٣٥٨هـ.ش) به ثمر رسیده است لذا وجیبهء خود میدانم که از یاری و یاوری ایشان درین راه اظهار امتنان و شکران نمایم. امید وارم هستم که خداوند حی و قیوم این ایثار و جوانمردی را اجر جزیل و خیر کثیر عنایت فرماید و از کرم و لطف خود ایشان را بهره فراوان ارزانی دارد.

در پایان برسبیل حسن ختام و به یاد دوست سفر کرده خود ذروه نشین قاف دانش و فرهنگ زمان ما محترم استاد واصف باختری، که شناخت عمیقی از صوفی عشقری داشت و و شعر آن مرحوم را با واقع بینی عالمانه ارزیابی میکرد و متاسفانه بروز دو شبنه ۲۰ اگست ۲۰۰۱ میلادی برابر به ۲۹ اسد ۱۳۸۰ خورشیدی بعد از انتظار فرساینده، از پشاور جانب امریکا مهاجرت فرمود. از مجموعه "از میعاد تا هرگز" او که در سلسله نشرات انجمن نویسندگان افغانستان در کابل به چاپ رسیده است. بخشی از شعر "طلسم شکستهء" او را در اینجا می آورم:

روشن شد این حدیث دلا را که تا هنوز 

گوش زمانه در پی آواز شاعر است 

سمین و تابناک بود گوهر هنر 

چشم جهان به کلک سخن ساز شاعر است

ای شعر نانوشته بیا آشتی کنیم 

جانم ازین سکوت غم انگیز خسته شد 

در آسمان خاطرم از آذرخش عشق 

تابید اخگری و طلسمی شکسته شد

دستان سرای عشقم و گوهر نگار شعر 

بی عشق و شعر نیست امید بقای من 

باشد که جاودانه بماند بروزگار 

آوای جان گداز من و ناله های من 

باشد که من بمیرم و این شعر آتشین 

بخشایش مرا طلبد از خدای من

خداوند بفضل عمیم و لطف کریم خود صلح و سلام را در کشور بلا کشیده ما حاکم گرداند، و زمان مهاجرت و دوری دوستان فیاضمان ، از جمله استاد واصف باختری، را کوتاه سازد و چشمهای هموطنان ما را بدیدار عزیزان شان روشن کناد آمین یارب العالمین


نیلاب رحیمی

دانش آباد - پشاور

شب دو شنبه

ه سنبله سال ۱۳۸۰ هـ.ش ۲۷ اگست ۲۰۰۱ م .