سخندانیکه می فهمند سخن بسیار کم باشد

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

سخندانیکه می فهمند سخن بسیار کم باشد

ازین باعث همیشه در دلم دریای غم باشد

تعجب اور است این دور اگر هوشی بسر داری

بذلت مردم دانا و نادان محترم باشد

ز کیش و مذهب خود غرق حیرت مانده ام یاران

صمدی می گویم و در پیش روی من صنم باشد

گیله از مردم دنیا نمودن نا رسائیهاست

که روز و شب بفکر و ذکر دنیا و درم باشد

نکردم در تمام عمر خود جز عشق بازیها

مرا با تار تار کاکل خوبان قسم باشد

هوای این جهان هستی دیدم ام الامراض است

نمیدانم چه آب و تاب در ملک عدم باشد

رماضی وز مستقبل چه حاصل قصه خوانی ها

به این موجود حالت شکر می کن مغتنم باشد

بروز شب رقیبا من دعا گوی تو می باشم

وجودت را خدا از بزم یارم زود بردارد

یار انصاف می گویم که اشعارش بود شیرین

زبان حیدری چون طوطی هندی شکر دارد

جو و کاهی بقاضی برکه دعوایت صحت یابد

خبر دارم که در اصطبل خود یک کره خردارد

خدا خواهد که منظورت شود ای شهر یار من

حضرت عشقری امروز عرض مختصر دارد