از چه خار از من خوری ای جامه خارائی بیا
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
از چه خار از من خوری ای جامه خارائی بیا
جای ماهم یکشبی ای شوخ هر جای بیا
سر فگند پیش پایت ای بت طناز من
گر بزور وزر نیآئی با دل آسائی بیا
لایق بزم نیکویت را ندارد هیچ کس
کاش می گفتی مرا در خیل سرپائی بیا
یکسر موئی نگردد کم ز شان و شوکتت
بر سر مجنون خود مانند لیلائی بیا
میروی هر جا نگارا با لباس رنگ رنگ
جای ما هم جان من طرز اروپائی بیا
دختر ترسا چه خوش می گفت با صنعان پیر
گر تور عاشق گشته ای در کیش ترسائی بیا
جان خود را عشقری از تو نمیدارد دریغ
ای جفا جوی ستمگر هر چه میخواهی بیا