121

سیستان پرورشگاه تمدن های قدیم ۲

از کتاب: مجموعه ۱

تمدن سیستان

از نگاه تاریخ تمدن ساحهٔ فرهنگی سیستان که توسط رود هیلمند، و معاونینش ، خاشرود، فراه رود وشاخه ‌های دیگر رودهیلمند بنام‌های «رام‌رود» و «سنارود» آبیاری میگردید مانند حوزهٔ ثقافتی باختر ازعصر اوستایی تا ظهور دودمان مقتدر ساکه ها ، در قرن اول میلادی تمدن خاصی داشت. حوزهٔ فرهنگی سیستان زادگاه پهلوانان اوستایی افسانوی، چون گیو، افریدون، رستم، گرشاسپ و کک کهزاد و رزمجویان عشایر ساکه بود که قرار یافته های زبانشناسان اسم سیستان نیزریشه یافته ازنام ساکه هاست. درهنگام اقتدار ساکه ها ، پهلوا ها و پارتهای برخاسته از باختر در ساحهٔ گسترده از کابل تا زرنج نشانه های مدنیتی بجا مانده که. آثار آنرا از پکتیا و زابل تا لشکرگاه ، فراه و نیمروز میبینیم. درینگاه هنوز ازدولت ساسانی های فارس خبری نبود وبخشهای عمدهٔ فارس یا ایران امروزی تحت تسلط پارتها و دولت سلوکی یونان قرار داشت. از سکه های باستانی این ساحه، از زمان حکمروایی ساکه ها تا عهد یفتلی ها پیداست که فرهنگ هلنستیک باختری درین حوزهٔ فرهنگی نیز موجود بوده ؛ زیرا مسکوکات شاهان فرمانروایان آن با رسم الخط یونانی و خط خروشتی باختری مزین میباشد. درنگایانا، یا زرنگ به اساس مندرجات اوستا چنانچه در وندیداد ویشت فروردین ذکر یافته ازجملهٔ ۱۶ شهراصلی آریانا ویجه یا آریانا بود. تمدن ساکه ها و پارتها (پهلواها) از جلگه های شمال افغانستان تا اراضی جنوب هندوکش و کوه بابا پهن بود. ازینرو سکه های ایندوره حاکی ازآمیزیش عشایر ساکه و پهلوا با پکت هاست. چنانچه در سکه های شاهان ساکه کلمه چیشتانا یا څیښتانا CHASTANA(څیښتن) به معنی خداوند نگاشته شده؛ و پشت سکه ها با تصویر، ورونا الهه نور یا (رنا) درپشتو مزین است.


برخی از تاریخنگاران کلمهٔ سیستان را بر گرفته شده از واژهٔ سیشتن نیز میدانند. در سکهٔ آزیلاسس دوم شاه ساکه برعلاوهٔ نام او کلمهٔ سیشتانا دیده میشود. درروی دیگر این سکه تمثال ورونا الهه نور بمشاهده میرسد و کلمهٔ «پیسی» بمعنی پول درآن هویداست. کلمهٔ «پیسه» در افغانستان تا حال مروج است.


در ادوار قدیم جادهٔ باستانی تجارت لاجورد از ناحیهٔ سرسنگ بدخشان تا به وادی هیلمندمیرسیدو از ین سرزمین حاصلخیز پس از عبور از «شهرسوخته» درمرز کنونی افغانستان و ایران به شهر شوش ، مرکز مدنیت عیلامی ره میافت و بالاخره به بین النهرین و مصر باستان وصل میگردید، ازینرو نام زرنج به تلفظ «درنگیانه» و «زرنگیانه» در کتیبه های های عیلامی ها ، هخامنشی ها و مصر یان قدیم یاد شده ؛ درین رابطه میتوان از کتیبهٔ مصری بنام «زرنکا» Zranka که باخط تصوری در دورهٔ تسلط هخامنشیان بر مصر نقش یافته یاد کرد, بابلیان قدیم آنرا «زر نگه» خوانده اند تاریخنگاران یونان و روم باستان مانند هرودوت Herodotus ازساحهٔ باستانی و سرسبر درنگیانه Drangiana ویا زرنگیانه Zarangiana درجوار رود هیلمند یاد آورشده. شهر زرنج مانند شهرهای باستانی دیگر که مثال آنرا در آی خانم هم دیده میتوانیم از سه بخش یعنی منطقه بالا حصار (کهندژ) منطقه داخل شهر (اندرون یا شارستان) که شامل منازل رهایشی ، بازر ومسجد بود و دیوار های قطوری آنرا محافظت میکرد و منطقه (بیرون شهر) یا «ربض» بنا بر یاداشتهای مورخین ادوار اسلامی که آنهم با خندق و دیوارهای دفاعی نگهبانی میشد، طرح گردیده بود. ربض در عربی معنای دیوار گرداگرد شهر را میدهدو همچنان به جایکه درآن گوسپندان نگهداری میگردد اطلاق میگردد. در شهر زرنج باغها وخانه های شخصی توسط نهرهای که عموماً از رود هیلمند منبع میگرفت آبیاری مشید. مشهور ترین این نهرها که نامشان در متون تاریخی یاد گردیده عبارت از «جوی کهنه» ، «جوی در نو» و «جوی درطعام» بودند. حوض های هم در داخل شهر وجود داشت که بر زیبایی آن می افزود، بخصوص حوض بزرگی که در نزدیک مسجد جامع زرنج واقع بود وآب روان درآن جریان داشت گواه پیشرفت تمدن این شهر تاریخی بود.


هرچند از آغاز ادوار اسلامی نممونه های زیادی آثار هنرهای تصویری وتجسمی بجا نمانده، اما آنچه از نگاه تاریخ ثقافت و فرهنگ قابل ارزش است نوشته های میباشد که در مورد شهرهای قدیم افغانستان معلومات ارزشمندی را در اختیار ما میگذارد. بطور مثال در (حدود العالم) به این معلومات برمیخوریم که نهایت دلچسپ است: "درسیستان قصبه ٔ او را زرنگ خوانند و شهر او را پنج در است از آهن و ربض. او باره دارد و او را سیزده در است . هری شهری بزرگ است و شهرستان وی سخت استوار است و او را قهندژ است و ربض است. بلخ را شهرستانی است با باره ٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیار است." ودرین رابطه یکی از بنای های نهایت شکوهمند در زرنج قلعهٔ فتح میباشد که دربحث آینده نظری بدان می افگنیم.


آریاسپه نام کهن دیگریست برای این ساحهٔ تاریخی که از زمرهٔ ۱۶ شهر اوستایی آریانا ویجه بشمار میرود .درهنگام ورود اسکندر مقدونی بخاک آریانا بحوالهٔ پتالیمی یا بطلیموس سوتر اول Ptolemy I Soter جنرال وهمرکاب اسکندر ساحهٔ آباد و مرفه آریاسپه در جوار رود هیلمند فرهنگ وتمدن فرهیخته ای داشته که یونانیان سخت مجذوب آن گشته بودند.


در دههٔ شصت درنتیجهٔ کاوشهای باستان شناسی و تحقیقات گریشمنGhrishman درناحیهٔ نادعلی، در ولایت نیمورز بقایای ابنیه باستانی ای کشف گردید که قدامت آن به هزارهٔ دوم قبل از میلاد ، یعنی ۳۷۰۰ سال پیش میرسد وبه گمان اغلب به عصر تمدن اوستایی متعلق میباشد.


متأسفانه از دههٔ هفتاد به بعد حفریات باستان شناسی دقیق در ساحهٔ سیستان تاریخی شامل ولایت فراه نیمروز هیلمند و زابل صورت نگرفته تا معلومات دقیقتری در مورد ارائه گردد. لیکن چنانچه از قراین پیداست درین ساحه بنا های تاریخی زیادی وجود دارد که نمادی ازیک تمدن از یاد رفتهٔ پارینه است.


در اواخر قرن نهم میلادی هنگامیکه دولت طاهری ، در دورهٔ زمامداری عبدالله بن طلحه روبه تضعیف مینهاد ومردم بخاطر ضعف اداری ورشوه ستانی های والیان وحکمداران او به ستوه بودند یعقوب لیث منحیث رهبر نیرومندی ظهور کرد. درینگاه مخالفت های که میتوان آنرا جدی خواند در زرنج ، فراه ،زمین داور وبُست در برابر دولت طاهری هرات روبه افزایش بود. خلفای عباسی با استفاده از فرصت به فکر تسخیر دوبارهٔ خراسان افتیدند. گروه خوارج واهل مطوعه درسیستان صاحبان قدرت بودند. مردم عام که از یکسو از جنگ ومنازعهٔ اهل مطوعه وخوارج ومظالم آنها به ستوه آمده بودند وهر روز کشته میدادند واز سوی دیگر از زر اندوزی وزور گویی حاکمان والیان ظالم بیزار بودند، درانتظار کسیکه آنها از اینهمه ظلم و تعدی برهاند دقیقه شماری میکردند. درین میان یعقوب جوان راد مرد ورشیدی که پسر لیث صفار یا (مسگر) بود اوضاع را با دقت میدید و منتظر فرصتی بود تا کاری بسود مردم بی دفاع انجام دهد چون میدانست که خوارج با تعصب وپندارهای خود باعث ویرانگری های زیادی درجامعه خواهند گردید.


یعقوب درقریهٔ کوچک قرنین سیستان پا به جهان نهاد. در کودکی مانند پدر همراه بابرادرانش به شغل مسگری در شهر پر ازدحام زرنج مشغول بود و از قلب جامعه برمیخاست. مردم اورا بنام «سندان» یاد میکردند که اسم با مسمایی به خاطر شغل پدری ومقاومت و سرسختی اش در هنگام نبرد بود، چون «سندان» معنی آلهٔ آهنینی را میدهد که آهنگران ومسگران پاره های آهن و مس را با پتک برآن میکوبند ومقاومت زیادی دارد. یعقوب بخاطر ذکاوت وشجاعتش به سرکردگی گروه عیاران سیستان رسید. عیاران مردمان آزاده وراد منشی بودند که شمشیر شان بجز در دفاع از مضلومین و تنبیه ستمگران از نیام نمی برامد و بخصوص اهل مروت را حمایت میکردند.


اهل مروت یا به قولی اهل فتوت زنان و مردان خیراندیشی بودند که به مساکین وضعفا مساعدت میکردند و به عُرفا ومتصوفین ارج فراوان داشتند. بدیهیست که خوارج و اهل مطوعه با آنها سر سازگاری نداشته و به آزار واذیت شان میپتداختند. درین حال یعقوب میدانست که دولت طاهری با زعامت ضعیف عبدالله بن طلحه نمیتواند در برابر نفوذ سیاسی و نظامی خلفای بغداد دیری تاب بیاورد. ازینرو به کمک عیاران وفادار خود نخست حاکمان و زورمندانی راکه باظلم و تعدی بامردم رفتار میکردند از قدرت بر انداخت ودارایی هایشان را ضبط نمود، بخشی آنرا درمیان مردم نادار و مستحق توزیع کرد وبخشی آنرا برای مصارف نظامی خود نگهداشت. سپس به قلع وقم گروه خوارج پراخت وچون درین نبرد سخت به کمک نظامی بیشتر ضرورت داشت برای مدتی سپهسالاری صالح بن نصر را پذیرفت. لیکن پس از پیروزی برخوارج سیستان را از وجود اهل مطوعه که با خلیفهٔ بغداد روابطی داشتند نیز پاک کرد. یعقوب پس از تسخیر هرات و نیشاپور زمین داور کندهار و زابل را فتح نمود وسپس با بودائیان بامیان که بازماندگان کیدارشاهان بودند رزمید وآنان را به دین اسلام دعوت کرد. بعد ازآن آهنگ کابل نمود و آنشهر تاریخی را که با دیوارها و حصار مستحکمی بر فراز کوه آسمایی وشیر دروازه محافظت میشد فتح نمود. به گفتهٔ پوهاند عبدالحی حبیبی از سکه های که یعقوب لیث در «پنج هیر» (پنجشیر) ضرب زده پیداست که تمام کابلستان را درین حمله تسخیر کرده بود. پس از تسخیر کابل تخاراستان وبلخ را گشود. در هرات بقایای خوارج را سرکوب کرد ، وپس از گشودن کرمان و فارس عزم تسخیر بغداد نمود تا خلافت عباسیان را ازمیان برچیند. یعقوب لیث در سال ۲۶۲ از فارس به خوزستان حمله برد که این حمله لرزه بر خلافت بغداد افگند، المعتمد برادرش موفق بالله، را به جنگ یعقوب فرستاد. موفق بالله با تغیر دادن مسیر دجله وایجاد گل ولای توانست تا در برابر سپاه یعقوب ایستادگی کند. بالاخره پس از پیشنهادات صلح از طرف المعتمد که یعقوب آنرا نپذیرفت ونبردهای که شرح آن خارج از حوصله این بحث است، این مرد آهنین اهل زرنج در اثر بیماری درد مفاصل درسال ۲۶۵ هجری درخوزستان در گذشت و درهمانجا بخاک سپرده شد وبر لوح مزراش ابیات را بزبانهای عربی و پارسی دری نگاشتند:


خُراسانَ احویِهَا وَ اکناف فارِسِ وَ ما کُنتُ عَن مُلکِ العِرآقِ بِآیِسٍ

سَلامٌ الدُنیا و طیِبِ بَسِیِمها کَان لَم یَکُن یَعقُوبُ فیِها بِجَالِسٍ


بگرفتم این خراسان با ملک پارس یکسان

ملک عراق یکسر از من نبود رَشته

بدرود باد گیتی با بوی نوبهاران

یعقوب لیث گویی در وی نَبُد نشسته


روایت است روزی شاعری قصیده غرای را در مدح یعقوب بزبان عربی سرود. یعقوب در جواب گفت چرا شعری را که معنی آنرا نمیدانم در وصفم میسرایی؟ شعر بزبانی گو که هردو از آن لذت بریم. گویند محمد بن وصیف عهده دار ادارهٔ امور دیوان یعقوب چون این سخن را شنید شعری بزبان دری در وصف یعقوب نگاشت که آغازش چنین است:


ای امیری که امیران جهان خاصه وعام

بنده و چاکرو مولای و سگبند و غلام

ازلی خطی در لوح که ملکی بدید

بی ابی ‌یوسف یعقوب بن اللیث همام


اکثر مورخین علت حمله یعقوب را بر بغداد نامهٔ تهدید آمیز المقتدر میدانند که باعث بر افروختگی خاطر یعقوب گردید وپاسخی جدی به المقتدر به بغداد فرستاد. یعقوب پس از آن امر به الغای زبان عربی در مراسلات دولتی داد. پاسخ یعقوب لیث صفاری بنامۀ تهدید آمیز المقتدر خلیفۀ عباسی در قالب منظومۀ المتوکلی شاعر درباراو بزبان عربی بود . این نامهٔ مهم تاریخی را مرحوم علامه حبیبی به نثر دری برگرداند و شادروان استاد عبدالرحمن پژوک آنر در قالب نظم درآورد که خود ارزش تاریخی فراوان دارد و درینجا چند بیتی منتخب از این منظومهٔ طویل را ارائه میداریم:


بگوئیـــد از ما به شاه عـــرب که ای مقتدر پادشاه عرب

مرا آرزو خدمت مردم است که نیروی من همت مردم است

به این آرزو و باین زور من نباشد بجز از صلح منظور من

ترا دجله بی آب و پرخون همه مرا هیرمند همچو هامون همه

به روز نخستین خداوندگار مرا کوه داد و ترا ریگزار

ترا خیمه بر دشت هموارهشت مرا غژدی بر فرق کهسار هشت

تو گردی زدشت ومنم جسم کوه توئی پرغبار ومنم پرشکوه

بنی هاشمان را به اندرز پاک بگویم گذارند این مرزو خاک

وگر نه ز کرده پیشمان شوند بدندان چو انگشت نادان شوند

نشاید که بغداد واژون شود زخون عرب دجله پرخون شود

نداریم ما آرزوی نبرد که جزصلح ناید ز فرزانه مرد

تجاوز به ناموس کار خطاست نه شرع محمد نه راه خداست

عبدالرحمان پژواک سال ۱۳۵۱ ، نیویارک



خلیفه بغداد به این نامه وقعی نگذاشت و یعقوب ناگزیر به حمله بر بغداد شد و طوریکه پیشتر ذکریافت در خوزستان اجل مهلتش نداد وچشم از جهان بست. هرچند بسیاری از تاریخنگاران برشجاعت ورزمجویی یعقوب تأکید دارند، اما فتوحات او در افغانستان ازینجهت دارای اهمیت است که در نتیجهٔ آن فرهنگ های پارینه ایکه درین مرز بوم ازعصر اوستایی تا دورهٔ کوشانو ـ یفتلی موجود بود ودر نتیجهٔ تقسیمات اداری خلفای اموی و عباسی خدشه دار گشته بود باهم پیوند دوباره یافت و درمجموع ثقافت و فرهنگ امروزی افغانستان را احیای دوباره کرد. بطور مثال هنر یونان بودایی وثقافت شیوایی برهمنی کابلستان وزابل قدیم که تأثیرات تا حوزهٔ ثقافتی باختر مشهود است با تمدن موجود درحوزهٔ تمدنی سیستان و هریوا شامل بادغیس وغور باهم دوباره مزج یافت.


پس از مرگ یعقوب برادرش عمرولیث جا نشین او شد. هرچند المعتمد خلیفهٔ عباسی فرمانروایی اورا بر خراسان ، سیتسان ،طبرستان و فارس برسمیت شناخت، ولی شورشهای را برای برانداختن دولت صفاری براه انداخت تا نتواند مانند یعقوب در برابر خلافت بغداد بایستد. شورشها دوام یافت تا اینکه درسال ۲۸۳ هجری عمرولیث درنبردی به تحریک المعتمد خلیفهٔ بغداد دربلخ دربرابر اسمعیل سامانی بنا بر خدعهٔ ای گرفتار آمدو به بغداد فرستاده شد. در تاریخ طبری آمده وقتی عمرولیث در بغداد اسیر بود، المعتمد به او پیشنهاد نمود که اگر اسمعیل سامانی را از میان بردارد ازاو پشتیبانی خواهد نمود. اما عمرولیث نپذیرفت زیرا دانست که مراد خلیفه تشدید خانه جنگی درخراسان است. المعتمد به غضب آمد وبه وزیرش صفی الحورامی امر داد تا عمرولیث را بکشد. اما صفی که به رادمردی ورشادت عمرولیث حرمت فراوان داشت اورا نکشت و به خلیفه چنان وا نمود کرد که امر اورا بجا آورده است. طبری می افزاید: وقتی المکتفی بالله خلیفه جوان بجای المعتمد که به کهولت رسیده بود وارد بغداد شد و آگاه شدکه عمر ولیث هنوز زنده است با مسرت امر رهایی اورا داد، چون از رشادت و رادمردی های او داستانها شنیده بود. لیکن پیش از آنکه امر خلیفه جوان بجا آید یکی از وزرای محافظه کار وطرفدار افکار المعتمد بنام القاسم بن عبیدالله عمرولیث را درمخفیگاه زندان به قتل رسانید و بدین ترتیب زندگانی دلیرمردی به پایان رسید. لیکن مردم زرنج، بخصوص عیاران واهل عطوفت به پاس رادمردی های ایندو برادرحرمت بازماندگان شان علی وطاهر برادران یعقوب واخلاف آنها را برای مدتهای درازی به دل داشتند.


یکی ازخاندان های مقتدر وصاحب نفوذ نیمروز وهیلمند خانوادهٔ کیانی بود که نصب شان به کی گشتاسب وکی خسرو فرمانروایان بلخ باستان میرسید. آنها «آتشکدهٔ کرکویه» واقع درحاشیهٔ شهر زرنج را محافظت میکردند و مانند «آریان شاران غور» داستانهای حماسی پهلوانان اوستایی را درسینه داشتند. زمانی به اسلام گرویدند آن داستانها را باخود به جهان شعر وادب پارسی دری درسده های چارم و پنجم به ارمغان آوردند که منبع مهمی برای سرایش شاهنامه فردوسی درعصرغزنویان گردید. خانوادهٔ کیانی آل صفاررا ازریشه ودودمان خود میپنداشتند وبرخی از تاریخنگاران آنان را بخاطر این قرابت فرمان روایان صفاری نیز خوانده اند. لیکن دو دسته از خانوادهٔ کیانیان زرنج ، بنامهای «ملوک نصری» و«ملوک مهربانی» درتاریخ مشهورند که در مهمان نوازی ، شجاعت، عیاری ورساندن کمک به دیگران زبان زد خاص وعام بودند. هرچند سلطان محمود شاهنشاه غزنه امیر خلف بن محمد نبیره ٔ دختر عمروبن لیث را از مقامش برکنار نمود، اما بصورت کل حرمت آنان را داشت، بخصوص اینکه پدر شاعر معروف دربار او، فرخی سیستانی از ملازمان امیر خلف بود و سلطان سخت اشعار اورا می پسندید. درمورد زندگانی ابوالحسن علی فرخی فرزند دهقانی بنام جلوغ سخن بسیار است، اما شرح زندگی او که ازسیستان تا دربار چغانیان امرای باختر و از زرنج تا به غزنه میرسید، درحقیت شرح فرهنگ فرهیخته ایست که چون هلالی از جنوب تا جنوبغرب وازآنجا تا شمال در دَورادَور کوه بابا وسلسله جبال هندوکش امتداد داشت. ؛ ودرین میان سیستان تاریخی بقول فرخی «من قیاس از سیستان آرم که آن شهر من است» شامل فراه، نیمروز، هیلمند و زابل یکی از گهواره های تمدن در ساحهٔ شعر ادب و صنعت معماری بود.


سیستان با رودهای پرآبش هیلمند، خاشرود و فراه رود از زمانه های دور ساحهٔ آبادانی بود ، ولی با ظهوردوبرادریکه از رویگری به پادشاهی رسیدند، ارزش های تمدنی آن تا بُست ، غزنه ، کابل ، بامیان، بادغیس، هری ، مرغاب واقصای باختر پخش شد.


عمرانات دورهٔ صفاری ها:

در دورهٔ طاهریان هرات ومتعاقب آن درعهد صفاریان زرنج شهری بود و پراز رفت و آمد کارون های بازرگانان که دیوارهای قطور و باروهای مستحکم آن آنشهر مزدحم را محافظت مینمود .هرچند یعقوب لیث وبردارنش عمرو، طاهر وعلی در تاریخ به مردمان عیار و رزمجویی شهرت دارند، اما آل، صفار توجه زیادی به عمارانات و تقویهٔ اصالت های فرهنگی سرزمین خویش داشتند. چنانچه به امر یعقوب کاخ شکوهمندی که درآن محوطه رهایشی نیز وجود داشت در شهر باستانی زرنج اعمار گردید. این قصر با عظمت که از صلابت خاصی بر خوردار بود در فاصله میان دو دروازهٔ شهر مشهور به «دروازهٔ طعام»و «دروازهٔ فارس » بنا یافته بود. رواق رفیع و طاقهای تزئینی این قصر بزرگ در اوج دیوار های مرتفع آن صلابت سبک معماری سده های هشتم ونهم میلادی را در سرزمین باستانی افغانستان نشان میدهد.


زرنج از زمانه های باستان یعنی دورهٔ اوستایی شهر تجارتی و سر سبزی بود در انتهای رود پرآب هیلمند ودهانهٔ غدیر سیستان قرار داشت. راه تجارتی هرات تا کندهار ازین شهر تاریخی میگذشت وراهی هم بسوی فارس میرفت. در دوطرف جاده های تجارتی بازراهای مزدحمی بود پُر از امتعه ایکه بازرگانان از دیار های دورو نزدیک می آوردند. یعقوب که خود اهل همین بازار بود به ترمیم و توسعه آن علاقه فراوان داشت. ازینرو بازارهای را که بخصوص در اطراف مسجد آدینه قرار داشتند رونق بیشتر بخشید. این بازار عاید فراوانی داشت و یعقوب قسمت زیاد آنرا که روزانه به هزار درهم میرسید، وقف مصارف مسجد آدینه مینمود. بخشی عواید هم به مسجد الحرام به مکه فرستاده میشد. قرار یادداشتهای مورخین عرب ، از جمله طبری مسجد آدینه نخستین مسجدی بود که در اوایل اسلام توسط حسن بصری در سیستان بنا نهاده شد واز همانجا تدریس تعالیم اسلامی درافغانستان آغاز گشت. از مسجد آدینه بجز ستون پایه عظیمی چیزی بجا نمامده لیکن با آنهم سبک معماری شکوهمند آنرا ازقطر و ارتفاع آن با آنکه قسمت های با لای این مناره رفیع ویران گردیده حدث زده میتوانیم.


آنچه از مطالعه آثار تاریخی فراه و زرنج بر می آید، سبک معماری خاصیست که دیوار های قطور و مرتفع وسرا ها وحویلی های پیوست بهم از ممیزات بارز آن بوده ؛ واین شیوه معماری صلابت وشکوهمندی زیادی به این عمارات میداده است.


متأسفانه پس از دهه هفتاد کاوش های باستان شناسی در حوزهٔ جنوبغرب افغانستان که یکی از ساحات بسیار مهم در کشور است صورت نگرفته ؛ این ساحهٔ باستانی دستنخوره میتواند پرده از اسرار بسی سوالات تاریخی از عهد تمدن اوستایی تا قرن چهاردهم میلادی بردارد. هرچند در خلای معلومات دقیق باستانشناسی نمیتوان به شرح جزئیات هر بنا پرداخت ؛ اما این بنا های کهن بصورت عام خصوصیاتی دارند که میتوان یک تصویر کلی از آن ترسیم کرد. بطور مثال رواقهای بسیار بلند در ورودگاه هربنا به ارتفاع ۲۰ متر ویا بیشتر از یکی از خصوصیات بارز سبک معماری این دوره است. شیوه معماری ایکه درعهد زمامداری طاهریان در هرات، دوره صفاریان دربست ، نیمروز و فراه ودرعصر سامانیان درباختر درسده های سوم وچهارم هجری خورشیدی پدید آمد، درحقیقت شیوه های معماری شکوهمند عصرغزنویان وغوریان را درقرن پنجم وششم هجری پایه گزاری نمود. این شیوه را برخی از هنرشناسان بنام سبک خراسانی یاد میکنند که خراسان قدیم به معنی وسیع آن اکثرنقاط افغانستان امروزی را احتوا میکرد. هنرمعماری در ادوار اسلامی درمقایسه با هنرهای تجسمی وتصویری سیرارتقای بیشتری داشت. باآنکه با ظهوردین اسلام فرهنگ تقریبا مشابهی درکشورهای اسلامی پدید آمد وخلفای اموی کوشش فراوان نمودند تا این تجانس فرهنگی را درتمام سرزمین های تحت سیطره شان از اندلس تا ماوراء النهر همگون سازند، ولی با آنهم شیوه های متفاوت معماری درساحه وسیع خلافت اسلامی ظهور نمود که هریک بیانگر اصالتهای فرهنگی خاصی بود.


درعهد زمامداری صفاریان شهر سَینج در نزدیکی کرمان بنا یافت که مورخین آبادی آنرا به عمرو لیث نسبت میدهند. از نگاه ساختمانی اکثر بنا های که در ایران امروزی در عصر طاهریان و صفاریان درنزدیک مرز افغانستان آباد گردیده، درحقیت دنبالهٔ همان تمدن پارینهٔ هرات و زرنگ است؛ اما درسرزمین های مفتوحهٔ دیگر صفاریان درایران کنونی ، بخصوص در ایالات فارس وخوزستان که منطقه متنازعفیه میان دولت صفاری و خلفای عباسی بود ، فرهنگ بسیار متفاوتی ازسیستان وجود داشت. چنانچه پس از مرگ یعقوب آرمگاه او که درآن دیار دور از زادگاهش به ذوق وسلیقهٔ معماران آنجا بنا یافته از سبک معماری رایج در زرنج تفاوت کلی دارد، بخصوص ساختمان مخروطی ایکه بر فراز بام آن بجای گنبد بچشم میخورد نمایانگر فرهنگ و ثقافت دیگریست.


یعقوب از سیستان برخاسته بود وساحه باستانی سیستان در جنوبغرب افغانستان شامل ولایات نیمروز ، فراه هیلمند، (زمین داور) ارزگان ، دایکندی، غزنه و زابل را در برمیگرفت . بخش خورد تری ازسیستان تاریخی بجانب غرب وجنوبغرب درآنسوی مرز یعنی آنطرف غدیرسیستان (هامون پوزک، هامون سابوری وهامون هیرمند) قرار دارد. در جنوب آن منطقهٔ گودرز و مکران دربلوچستان امروزی واقع است. درسال ۱۹۲۸ شاه رضا ، پدرمحمد رضا شاه پهلوی نام قدیمی کرمان و هرمزگان را ، به ولایت سیستان و بلوچستان تبدیل کرد ؛ اما از نگاه جغرافیایی ، کویر بایر لوت ساحهٔ سیستان تاریخی را که رود هیلمند شاهرگ حیاتی آنست از حوزهٔ کرمان ، فارس و خوزستان مجزا میسازد.