شیون کابلی
محمد رحیم ضیایی متخلص به « شیون کابلی » فرزند سردار محمد عمر خان، نواسه امیر عبدالرحمان خان « ضیا ملت و الدین» درهفتم جون 1895 م برابر سرطان 1274 خورشیدی در شهر کابل به دنیا آمد.
شیون کابلی از طفولیت تا جوانی تحت تربیه مستقیم مادر کلان خود - بی بی حلیمه- مشهور به بوبو جان، جغه دار همسر امیر عبدالرحمّان خان « ملکه رسمی افغانستان، دختر میر عتیق الله خان کابلی، نبیره « میر واعظ » روحانیی معروف کابل قرار داشته و از همان آوان شباب به مطالعه و خواندن آثار بزرگان و به شعر و شاعری تمایل داشته است.
شیون کابلی در شعر و ادب زیاد تر از فیض کلام مرحوم قاری عبدالله، ملک الشعرا وقت بهره می برد. شیون کابل مرد نیکو کار، وطن پرست و شاعر شیواه بیان بوده و درهنر موسیقی و آواز خوانی هم ید طولا داشت. خاصتاً از آلات موسیقی وطن رباب و هارمونیه را به مهارت تمام می نواخت.
سردار محمد رحیم مکتب حبیبیه را خواند و زبان های انگلیسی، هندی ، ترکی و عربی را در همین کانون فراگرفت.
شیون کابلی به محمود طرزی نویسنده، شاعر و ژورنالیست مشهور مشروطیت در افغانستان علاقه وافر داشته و از اینجاست که پیوند معنوی وی را با سیاست ها ی محمود طرزی و ادبیات در آن زمان در می یابیم.
در رابطه با شاه امان الله، نویسنده می نگارد: شیوه کابلی از شیفتگان اعلیحضرت امان الله خان بود و تجدد و نوآوری های او را بدیدهء قدر نگریسته اورا به حیث پیشوا و رهبر خود می دانست. شیون کابلی سخت طرفدار نهضت و تعالی زن در جامعه افغانستان بود و درین راه با اعلیحضرت امان الله خان همرزم و همگام بود.
شیون کابلی بین سالهای 1926 و 1929 م حاکم ولسوالی حضرت امام بود. شیون کابلی در سالهای جوانی با دختر یکی از خوانین ولایت بدخشان ازدواج کرد و از او صاحب دختری شد به نام خدیجه، که همانا میرمن پروین آواز خان مشهور کشور و اولین آواز خوان زن و هنرمند آزاده افغانستان شد.
شیون پس از فاجعه سقوط شاه امان الله و وقوع اغتشاش 1308 ه.ش برابر 1929 م ، محرومیت هجرت را به گردن خرید و در تاشکند مقیم گشت:
زتنهایی به تنگ آمد دلم کو یار دمسازی
که پیشش سر دهم اشکی و گویم شمه رازی
پر بشکسته و کنج قفس گرید، مقدورم
ولی نتوان بیرون کرد از دلم امید پروازی
ز تنهایی دلم خون شد ندارم یار ولسوزی
گره شد در گلویم گریه، ایدل سرکش آوازی
در کتاب شیون کابلی، اثر ولی احمد نوری به ارتباط ادامه زنده گی « شیون کابلی» می خوانیم:
" پس از استقرار سلطنت اعلیحضرت محمد نادر شاه « شیون کابلی» به افغانستان باز می گردد و در کابل سکونت اختیار میکند، ولی در اثر فعالیت های سیاسی و سخنان بی پرده و اشعار نیش دارش بزودی مغضوب می گردد... و بالاخره از راهی که آمده بود بر می گردد و تا آخر عمر در شوروی روزگار را می گذراند. برگشت دوباره « شیون کابلی» به شوروی در سال 1939راهش را به زندان های سایبریا می کشاند تا این که در سال 1953 به ماسکو آمد و در انستیتوت شرقشناسی به کار پرداخت. وی به تاریخ 15فبروری 1987 م در ماسکو در گذشت و او را در حظیره ء مسلمانان شهر تفلیسی دفن کردند. در رابطه به خصوصیات شخصی شیون در کتاب شیون کابلی اثر ولی احمد نوری چنین آمده است :
" شیون کابلی انسانی آزاده و سخت سَری بود که حتی هفت سال زندان و مشقت در اردوگاه سایبریا هم نتوانست معنویات اورا برهم زند چنانچه گفته است:
آزاده و ملنگم، ذوقم به کرو فر نیست
رفتم زخود بجایی، کز عالمم خبر نیست
هامون زندگی را طی می کنم به تجرید
بار گران ندارم، کارم به گاو خر نیست
از ناکسان نباید، چشم و فا نمودن
طبع کلوخ هرگز، دارنده شرر نیست
از تلخ کامی دهر، عمری به شیونم من
حاصل ازین نیستان، یک ذره شکر نیست
در سطر های دیگر باز می خوانیم:
در ایام اسارت در کمپِ کار اجباری سایبریا بود که « شیون کابلی» در لحظه های تنهایی رو به طرف آسما می کرد و یک رباعی « حالت ترکمانی» را با تمام وجود خود زمزمه می کند:
چون ننالم درین سینه دل زاری است
راحتی نیست در آنجا نه که بیماری است
دلم از سینه به تنگ آمد خدایا برهان
هرکجا در قفسی مرغ گرفتای است
جالب است، درین بخش به قصه های شخصی و خانواده گی شیون کابلی به اختصار یاد نماییم و پیش از آن باز هم به شعر و شاعری و آنچه به آن مربوط می شود را به کاوش گیریم
همسر نخست رحیم ضایی بی بی کو نام داشت که از وی صاحب دختری به نا م بی بی خدیجه شد که بعدها با نام هنری میرمن پروین شهرت یافت و نخستین بانوی آواز خوان معاصر افغانستان بود.( روحش شاد باد)
بار دوم، دل سردار محمد رحیم ضیایی « شیون کابلی»، در تاشکند گروگان زیباروی، روسی می شود که نامش را، سیما می گذارد و از وی یک پسری به دنیا می آید به نام عبدالرحمن، که در شیون دوری پدر، آنهم در ایام زندان، دنیا را ترک می کند و داغ همیشه گی را بر روح و روان پدر می گذارد و بنای روابطش نیز با خانم روسی برهم می خورد. تا این که دلش گرو مَهروی « گرجی» از زیبا رویان قفقاز می شود که تا آخر عمر با وی همه فراز و فرود های زنده گی را می گذراند و به آرمان این که جسدش را به کشور آبایی اش انتقال دهند در گرجستان چشمان زیبا و محزونش را بر روی زمین و زمان می بندد و پیکرش را نیز در سرزمین بیگانه اما نزدیک باغ و راغ زن و فرزندش به خاک می سپارند. شوره خانم، همسر سوم شیون کابلی تا آخر عمر یار شب های تار شیون بوده و با عزت تمام از وی پرستاری نموده و آن را با دست های خود به خاک سپرده است و اکنون به اسم آن دیاران، روی آرامگاهش همیشه دسته های گل می گذارد. از شیون کابلی، یک پسر به نام محمد امین بری ضیایی، و یک دختر به نام هما بر جا مانده اند.
خلیل الله خلیلی در باره نثر شیون کابلی گفته بود:
از نثر زیبای « شیون کابلی» بوی مدرسه سنایی می آید و شعر شویای او نگهت ندیم و جامی دارد.
دکتور محمد اکرم عثمان می نویسد: شیون کابلی مرد سخت دانا، صاحب قریحه و وطندوست بود و دَین بزرگی بر گردن فرهیخته گان روزگار ما دارد. این مرد داستانی ترین سیمای نهضت ادبی نود سال اخیر کشور ماست و به دلایل خاص سیاسی تا آخر عمر فرصت نیافت دیده به دیدار خانه و خانواده زادگاهش روشن کند و با حسرت و حرمان زیاد چهره در نقاب خاک کشید.
شیرین مجروح نیز به زبان شعر در باره وی می گوید که آن را می آوریم:
ز توصیف شعرت نویسم چه سان
تو صاحب کلامی و من نا توان
فقط اینقدر گویمت ای جناب
که از شعر نغزت بسوزم چنان
توگویی که پروانه سوزد به شمع
تپد، جان دهد، برنیارد فغان
زمن برتو، ای استاد سخن
درود و سلامی بود جاودان
بهروز یکی از یاران نزدیک شیون کابلی اهل قلم و پژوهش اند و شعر هم می گوید و اکنون نیز در مسکو زندگی می کند در باره چنین گفته است:
یاد شیون کی شود زایل ز ذهن روزگار
چونکه برتن کسوت عشق وطن پوشیده است
قدر دان کیف یکرنگیست « بهروز» از ازل
تا ابد از فرقه و اهل فرق رنجیده است
محمد نسیم اسیر شاعر و صاحب قلم، که در ماسکو با شیون کابلی افتخار آشنایی و دوستی می یابد در باره وی چنین نوشته است:
شیون کابلی از مردان راستین و دانشمند کشور ما بود. او عاشق افغانستان بود و روحش به آن دیار پیوند داشت و چهل سال در حسرت دیدارش دقیقه شماری کرد. هرکه عازم میهن می شد او قطره اشکی نثار راهش می کرد و می گفت:
می روی سوی وطن، جان مرا نیز ببر
جان من این دل ویران مرا نیز ببر
دو قطه شعر یکی از شیون کابلی، خطاب به ابوالقاسم لاهوتی و از لاهوتی به شیون را نقل می کنیم:
از شیون به لاهوتی
آنکه رخشنده چو خاور به سماء سخن است
طبع عالیش در آفاق بسی مبرهن است
پیش صاحب نظران قدر بزرگی دارد
شاعران را همه چون جان گرامی به تن است
صاحب علم و ادب کامل شعر و عرفان
سرو بستان کمال و گل باغ چمن است
تا که از عالم لاهوت بدنیا پا ماند
سخنش زینت اطراف زمین و چمن است
مسلکش، مسلک انسانی و حزبش صدق است
بدلش عاطفه و ذکر وفا در دهن است
هر که یکبار مشرف به ملاقاتش شد
دل او تا ابد شیفته و در رهن است
روی آیینهء طبعش نه نشیند گردی
تا که خورشید شعاع افگن این انجمن است
آنکه دل بسته او نیست چو « شیون» شاید
نیست از جنس بشر، بل او پسر اهمریمن است
از لاهوتی به شیون:
نامه دوست رسیدست و اتاق چمن است
خامه ام روشن از آن خامهء پرتو فگن است
خط از او، کاغذ ازاو، پاکت ازاو، شعر از او
چمن اندر چمن اندر چمن اندر چمن است
نام ناخوانده، از آن عطر و حلاوت که در اوست
نامه خود گفت گزان طوطی شکر شکن است
من زمین سخن، او مهر درخشان سخن
این عجب نیست که روی سخن او بمن است
عجب این است که از گرمی آن آب نشد
دل که دل نیست، پدر سوخته گویا چُدن است
من او هر دو ز گلزار حیاتیم، ولی
سایه ظلم بر افتاده برآن چون کفن است
ای خوش اندام که شود خانه آزادی و بخت
گلشن ما که کنون لانه زاغ و زغن است
شیون، آنروز شود شادی مطلق آری
خندد آن دیده که بکشاده بروی وطن است
و لاهوتی در زیر شعرش چنین نوشته است: با ارادت و اخلاص در جواب منظومه شاعر شیوا بیان « محمد رحیم شیون! » بداهتاً عرض شد. مسکو 24 مهر ماه 1950
لازم دانستم تا چند برگی ازین کتاب، در مورد آشنایی شیون کابلی با سلیمان لایق بخوانیم که، از روی تصادف، شخصی بنام وهاب حکمت که مصروف تحصیل طبابت در مسکو بود، پس از تکمیل تعطیلاتش از کابل به مسکو برمی گردد و چند کست آهنگ های زیبای وطن را به شیون کابلی هدیه می کند، که از جمله اشعاری که درین کست ها ثبت شده بود، توجه شیون را بر می انگیزد. از جمله به صدای احمد ولی، ترانهء:
میهن تویی یگانه امید جهان من
خورشید من ستاره من کهکشان من
تو مهد افتخار قرون و زمانه ها
ای جاودان زمین من و آسمان من
همین طور درین کست از لابلای موسیقی، آواز زیبا و خانه بر انداز فریده انوری شنیده می شود که می گوید:
دوست دارم این وطن را
دوست دارم این وطن را
خاک او را، ... ابر ها مست و هیبت خاک او را
رودهای یاغی و بی باک اورا
بر فراز کوهساران، آسمان پاک اورا
دوست دارم این وطن را
با شنیدن این آهنگ ها و سرود های وطنی از قلم محترم نوری می خوانیم:
باران اشک از چشمان حزین شیون کابلی سرازیر می شود و همه هستی اش و همه وجودش و همه تارو پودش توته از عشق سوزان وطن می گردد. و شیون کابلی از وهاب حکمت می پرسد « میدانی این شعر آسمانی از طبع عشق آفرین چه کسانی سروده شده؟ » وهاب جواب میدهد: فکر می کنم از سلیمان لایق باشد.
شیون سلیمان لایق را نمی شناسد و این اولین باریست که اسم اورا می شنود و البته پسان ها، چنان می شود که میرمن پروین در جمع یک گروه هنری عازم مسکو می شود و در برگشت نامه پدر را از مسکو به سلیمان لایق می رساند و لایق در جواب نامه شیون کابلی می نویسد:
کاکای محترم، سردار بزرگ!
همشیرهء محترم پروین پیام دوستانهء شما را بمن باز گفتند، از اینکه روستا پسری مورد نظر شما قرار گرفته است و با تمام بی سامانی وی، از وی یادی کرده اید سپاسگذارم. " سوختگان وارث یک دیگرند"
من پسر مرد روحانی استم، سرنوشت راه مرا با گذشتگانم تفریق کرد و کلمات شعر بمن آموخت. برای اینکه به هیجانات اندرونیم تسکین بدهم آنچه بر دلم گذشت به قلم آوردم و صاحبان درد آنرا پذیرفتند، تشویق شدم و هنوز هم درین راه پیش می روم. از تولدم 33 سال می گذرد و کودکی ام با صحرا نوردان بادیه نشین سپری شده است، نه ساله بودم که به شهر آمدم، مرابه تعلیم علوم شرعیه گماشتند اما فطرتم مرا به فلسفه و ادبیات کشاند. زندگی من پُر از محنت و آلام پیگیر بوده من ازین درد ها بسیار آموخته ام...
چون اشعار فارسی بنده بیمایه و ناچیز بود از تقدیم آن منصرف شدم و صرف یک شکایت نامه را که بمناسبت کتابی نوشته ام تقدیم کردم. ولی از اشعار پشتوی خود یک مجموعهء ملکمل تقدیم کردم، با اینکه دستبرد زیادی دیده است، هنوز حکایتی از دردها را می توان گفت. آنرا بپذیرید و همینکه کتاب دوم من از طبع برآید، تقدیم خواهم کرد.
چندی بعد سلیمان لایق دیوان اشعار پشتویش را با چندین عزلیات، قطعات و چند پارچه قصاید خود را به زبان دری به سردار می فرستد که بسیار طرف توجه او قرار می گیرد. و از آنها خوشش می آید ودر چندین جا از طبع رساو سخن دانی سلیمان لایق تعریف و وصف می کند.
هنگامیکه این اشعار به سردار می رسند، مریض می باشد و در شفاخانه بستری، پس در پاسخ به نامه واشعار سلیمان لایق تأخیر رخ می دهد. بعداً وقتی برایش می نویسد، آغاز نامه اش چنین می باشد.
مرغ بی بال
نه سخندانم و نی فاضل و نی شعر سرا
از قصاید نَبوَد بهره ام و ز مدح و نوا
هرچه بیرون شده از خامهء من هزیانست
نیست مفهوم در آن هیچ، ندارد سروپا
مرغ بی بالم و محروم ز فیض پرواز
بازم امید که روزی بنمایم پر، وا
بستری بودم و یک آبله سر تا پایم
پاسخ نامه ات ار دیر رسد، عفو نما
جواب دیررس شیون
نامه ام دیر تر ار دست تو بوسد ببخش
بستری بودم و از فکر نوشتن معذور
« شیون» از عجز بخود جوش خجالت دارد
« لایق» شان « سلیمان» چه بود تحفهء مور