116

بلبل من از کجا شیرین زبانی میکنی

از کتاب: دیوان اشعار ، غزل
11 April 2014

بلبل من از کجا شیرین زبانی میکنی

بر سر ما ناز و کبر نو جوانی میکنی


خورده ام پیکان عشق و بسملم در راه تو

ای پری تاکی به من نامهربانی میکنی


شور و آه و ناله ای من ششجهت در برگرفت

چهره ام را از غمی عشقت خزانی میکنی


کرده ای فوتبال قلبی ناتوانان را چرا

خویش را بازیگری جام جهانی میکنی


از خردمندان چه دیدی؟ جهل کردی انتخاب

در جمع نابخردان پاده چرانی میکنی


است اینجا گلشن امید جوش نوبهار

رفته ای بر مدعیان سایه بانی میکنی


نامه ای عهد و وفا از خون قلبم داشت رنگ

با من مسکین فقط عهد زبانی میکنی


حیفم آید از دل پاک و جوان و ساده ام

کاین چنین با من خطایی جاودانی میکنی


با همه لاف و گزاف و، وعده های خام خود

میگریزی و پیام لن ترانی میکنی


خیز و بشکن این طلسم ننگ و ناموزون را

تاکجا خود را فدای این و آنی میکنی


همچو کوه میباش،قاف همت خود را بناز

از خس و خاشاک تاکی پشتبانی میکنی


میشوی روزی پشیمان و، پریشان و غمین

با همه عقل که گویا نکته دانی میکنی


آخرین زور ات به محمود و وفا او رسید

خجلت محض است با من قهرمانی میکنی