جنجال خانوادهگی
در کوچهی ما بعضآ جنگهای خانوادهگی اتفاق میافتاد و به مشاهده میرسید. منظور ما از جنگهای زنها با شوهرهایشان یا برعکس از شوهرها با زنهایشان است. اصلآ جنگ از اختلاف کوچکی آغاز میشود. وقتی که جنگ زبانی شعلهور شد کمکم کار به یگان پیاله و بشقاب پرتاب کردن و جارو کاری و (آش گز نوازی) میکشد.
بعد یکی از طرفین متخاصم به کوچه فرار میکند. این که کسی فرار میکند بسته به این است که چه کسی در خانه زور است. طبعآ یا بابه اولادها فرار را برقرار ترجیع میدهد یا این که مادر اولادها در طلب کمک از زن همسایه از خانه بیرون میشود.
امروز دیدیم که بابه بیجو زن خود را پیش انداخته با چکش بزرگ کُپی کشی از دنبالش دوان است. باید تذکر بدهم که بابه بیجو کپی کش است و یک کارگاه کپی کشی دارد. زن بابه بیجو دواندوان خود را به کوچه «تودری نی کوی» زد و چون دید بیجو هنوز هم از دنبالش میدود طرف کوچه … دوید از آن جا به کوچه دیگری و بعد دوباره به کوچه اولی وارد شد تا اینکه یکی پیش و دیگری چکش به دست در دنبال او مقابل بالکان تون (اداره ثبت آواز و چاپ ریکارد) رسیدند، در آنجا کسانی که دنبال ریکاردهای خود آمده بودند و هم چنان آنهای که دنبال حقالزحمه اشعار و تصانیف خود آمده بودند و این صحنه را تماشا میکردند.
لازم دیدند مداخله کنند، آنها بابه بیجو را محکم گرفتند و بعد دیدند که بالای زن خود خیلی عصبانی است هر دو را به محکمه گذر بردند تا هر کدام حرفهای خود را بیان کرده موضوع شکایت و دلیل این همه بدو بدو معلوم شود. از این مداخله بابه بیجو خیلی عصبانی بود مرتب فریاد میزد:
_ من قطعآ، این آهنگهای جاز را خوش ندارم، اصلآ از قیافه شاعری که برای آهنگهای جاز شعر میگویند خوشم نمیآید. من چه وقت به کار اینها مداخله کردهام.
هر وقت آهنگهای گوشخراششان را شنیدهام جزء اینکه به گوشهایم پنبه زدهام عکسالعمل دیگری از خود نشان ندادهام. خیلی از این کارشان عصبانی و متأسف هستم. آنها به زندهگی خصوصی من مداخله کردهاند و مرا از حق مسلمی که دارم محروم ساختهاند. آخ که از دست این شاعرهای نوپرداز دلم داغداغ است.
آنها مانع مشاجره خصوصی یک زن و شوهر شدهاند. اگر من به آهن داغ دست بزنم نمیگویند دستت میسوزد دستته پس کو … اما حالا که میخواهم زنم را چکش کاری کنم مرا محکم گرفته مانع کارم شدهاند….خلاصه بعد از این که شکایات بابه بیجو از دست شعرا و آواز خوانها تمام شد از او پرسیدند.
_ بیجو … بگو علت مشاجره تو همراه زنت چیست؟
آخر او چه کار کرده؟
بابه بیجو در حالی که گردنش را کج کرده بود گفت:
باز اصرار کردند. این بار با قهر گفت:
_ دگر میخواستین چه کند…؟ ای زن جلو زبان خوده گرفته نمیتانهای زن مرض انتقاد داره … مرض پر حرفی و مداخله کردن در کارهای دیگران داره …. اصلآ کار او ره جز فضولی و کلان کاری چیز دیگر نامیده نمیتانیم. زن خاموش بود. بابه بیجو دوباره شروع کرد:
_ خوب گوش کنین … ای زن اولتر از همه ده شفاخانه کار میکرد وظیفه او جمع و جارو کدن و صفایی بود. اما هر روز به داکترها تشریحات میداد که چه قسم عملیات کنند و چه قسم تداوی کنند و امثال ایِ قسم پر گوییها، خوب انتظار دارین با او چگونه رفتار میکردند؟ بلی … طبعآ رخصتش کدن…. از بسکه پر گویی کده بود، همه را به جان رسانیده بود.
بعد از آن به جای دیگه رفت و به کار آغاز کرد. اولتر از همه بالای مهندسان شروع به انتقاد کرد. عوض اینکه کلکینها و پنجرهها را بشوید و شیشهها را پاک کند شروع کرد به انتقاد.
_ این کلکینها را غلط ساختهاند، پنجرهها باید چنان میبود. دیوارها چنین میبود. خلاصه یک عالم انتقاد آن هم بالای مهندسان. شما خودتان فکر کنید. بعد از آن او را به اوپرا تبدیل کردند و او به عوض این که به صفایی و نظافت توجه کند شروع کرد به انتقاد بالای آواز خوانها و ممثلین اوپرا.
بعد از آن جا هم عذرش را خواستند. تا این جا قابل تحمل بود و آدم میتوانست حوصله کند. فرض کنید همین زن از جراحی سر رشتهای دارد، در امور مهندسی هم بلد است و راجع به آواز و آواز خوانی هم به قدر کافی میفهمد. حالا گوش کنید با من چه کرده است.
این قسم چکش نزن… چنین کن و چنان کن … به من کپی کشی یاد میدهد. من یک عمر در این کار مشغول بودهام. ریشم در این کار سفید شده باور کنید خیلی عصبانی شدم و با چکش دنبالش دویدم خواستم به او بفهمانم که کپی کشی را به قدر کافی یاد دارم.
بابه بیجو در اثنای حرف زدن چکش خود را مرتب به علامت تهدید تکان میداد. سرانجام به خانم (همه فن) او تأکید و تفهیم نمودند که بعد از این در کار هر کسی مداخله کند و در هر رشتهای ابراز نظر نماید به جز در کار کپی کشی شوهرش.