153

کوه دیکچه

از کتاب: افسانه های قدیم شهر كابل

در بیست میلی کابل در قسمت جنوب تنگی هوتکی، چهار برادر و یک خواهر زندگی می‌کردند. نام آن محل کوه دیکچه بود که امروز اثری از آن باقی نیست. این خانواده با فروش هیزم معاش خود را تأمین می‌نمودند. روزی از بالای کوه دیدند که خیل دشمن از طرف جنوب نمودار می‌شود، زود بیامدند و مردم را خبر کردند. همه شهر به کوه پناه آوردند، چند شب و چند روزی که گذشت نان و آب ذخیره تمام شد. همگان به سراغ آب و نان شدند. یکی از آن چهار برادر به همشهریان خود گفت: دست دعا بردارید و از بارگاه خداوند استعانت جویید. همگی به تضرع افتادند پس برادر دیگر قدمی فراتر رفت و از چشمه زلال و گوارا بشارت داد. حینی که قوم از چشمه برگشتند دیدند که خوان نعمتی گسترده شده است و این همه از کرامات آن مردان بود.

پس از ساعتی دیدند که دشمنان شهر را غارت و نابود کردند و سر آن دارند که به کوه برآیند و قتل مردم کنند. در این میان سروشی از غیب بر گوش چهار برادر و یک خواهر فروخواند، زود پنهان شوید خداوند شما را به محل امن و آرامی رهنمایی می‌کند. لحظة نگذشته بود که هر پنج تن ناپدید شدند.

مردم، چهار ستیغ آن کوه را بنام چهار برادر و کوه پنجم را بنام خواهر یاد می‌کنند و می‌گویند که خواهر آنان در این کوه نان می‌پخت و برادران در آن چهار گوشه توزیع می‌کرد، سرنوشت مردم دیگر معلوم نیست.