112

نقد مصطفی عمرزی بر کتاب «ما همه افغان نیستیم »

از کتاب: مقالات انفرادی
13 June 2022

تذکر:

مصطفی عمرزی، نویسنده ومترجم وژورنالیست جوان وپرکاری بودکه یک سال قبل در اوایل ماه جون براثر مرض کوید19 درکابل درگذشت وجامعه فرهنگی ما را از وجود یک صاحب قلم توانا محروم ساخت.از مصطفی عمرزی ده ها کتاب وهزاران مقاله به نشر رسیده است.یکی از آثارش کتاب ،«ماهمه افغان استیم» نام دارد که بجواب  کتاب «ماهمه افغان نیستیم» نوشته شده است.

منتقد که  باید یک ستمی باسد بر احمدشاه بابا چنین تاخته و نوشته است :

«پیش از احمدشاه ابدالی، این سرزمین، خالی از سکنه، مانند کانادا، ایالات متحده ی آمریکا، آسترالیا و یا زیلاند نو نبود که احمدشاه آمده و کدام تمدن بزرگ را مانند رهبران امریکا، به وجود آورده باشد. برخلاف، امپراتوری احمدشاه ابدالی، یک نظام غیر عقلانی، غیر علمی و متکی بر غصب و غارت بود و کدام افتخاری ندارد. امریکا در سال سوم پادشاهی تیمورشاه ابدالی/ 1776، استقلال گرفت؛ امروز متمدن ترین و قدرت مندترین کشور جهان است که امریکایی ها می توانند به آن افتخار کنند. اما از امپراتوری احمدشاه ابدالی، فضله ی شترهایش هم باقی نمانده است. پیش از احمدشاه ابدالی، جهان گشایان دیگری نیز بوده اند که احمدشاه ابدالی، دست پرورده ی یکی از آن ها(نادر قلی خان) است.» (همان ، ص ۱۸)

وعمرزی بجواب منتقد مینویسد:«فکر می کنید که آن سطور را یک آدم سلیم العقل، نوشته است؟! پیش از همه باید بگویم نویسنده یا نویسنده گان کتاب «ما همه افغان نیستیم!» با فضله ی شتر، چه کاری داشته اند؟ فضله ی شتر های کدام پادشاه دیگر بجا مانده است که از احمدشاه مانده باشد؟ همچنان در کجا آمده است که احمدشاه، با شتر سر و کار داشته است؟ نکند که فضله ی شتر نیز کدام نوع جدید خوراکه ی ستمیان را تشکیل می دهد. این کنایه ی زشت، مرا به یاد روایتی از بچه ی سقا که سمبول فقر فرهنگی شناخته می شود، می اندازد.

می گویند در اوایلی که حبیب الله کلکانی به ارگ آمده بود، به شوق نان تندور     خانه گی می افتد. چون در اطراف/ روستا ها از فضله ی حیوانات نیز برای آتش کردن استفاده می کنند، سفارش کرده بود نان را در تنوری بپزند که آتش آن از فضله ی حیوانات باشد؛ زیرا معتقد بود طعم و عطر آن را خوب می سازد.

گفته می شود در زمان ربانی، یکی از پروژه های مهم تاریخ شناسی، کشف کرُد های پیاز و کچالوی بچه ی سقا در ارگ بود.

مرحوم حبیب الله خان- هرچه باشد، از وطن و هموطن ماست و احترامش واجب- در ارگ با مشاهده ی گل و اشجار تزئینی، امر داده بود به جای آن ها که بی ثمر اند، تخم های پیاز و کچالو را کشت کنند.

جواب ما به نویسنده یا نویسنده گان بی منطق کتاب «ما همه افغان نیستیم!» این است که اولاً قیاس افغانستان با امریکا، قیاس آب و آتش است. نه فقط افغانستان، بل صدها کشور دیگر نیز نمی توانند به تناسب امریکا، تعریف شوند.

یکی از ویژه گی های رشد سریع امریکا، در کنار جغرافیای بزرگ که به استثنای آلاسکا، همه جای آن قابل استفاده است، دور ماندن از میدان های مستقیم منازعات می باشد. افزون بر این، در حالی که امریکا نیز روی استخوان ها و تاریخ مردمان بومی آن کشور که برای همیشه دفن یا اقلیت شده اند، شکل گرفته است، بیشتر با مهاجرت میلیونی میلیون ها اروپایی آگاه، دانشمند، هنرمند، مهندس و سیاستگرانی مرفه شده است که با تجربه ی رسانس اروپایی، آن کشور را ساخته اند. برخلاف، ناقلین آسیای میانه در افغانستان با فقر فرهنگی و شهرت «داملا ها» فقط بلای جان ما بوده اند/ استند.

امریکایی ها از مزیت دیگری نیز مستفید می باشند که بی نیاز از میراث فرهنگی باستانی، به هیچ پنداره ی قدیمی هویت طلبی اجازه نمی دهند به نام هژمونی قومی، به جان همدیگر بیافتند که چه کسی ماقبل و چه کسی مابعد بوده است.

در کتاب روح ملت ها- اثر آندره زیگفرید، خصوصیات روحی امریکایی یا یکی از مردمان صاحب جاه و عالی مقام به گونه ای توصیف شده است که در آن، نبود ذهنیت هایی مخرب قدیمی- باستانی، انسان امریکایی را تشویق می کند به عقب، فکر نکند.

یکی از مزایای حضور پشتون ها در افغانستان که باعث احیای کشور و دولتداری نوین با تمام مجموعه ی سنگین ساخت و ساز شد، در این است که آنان نیازی به عمق تاریخی باستانی نداشتند. این جوان ترین مجموعه ی انسانی، اگر زیر شدیدترین تقابل ها(شوروی و امریکا) قرار گرفته است، اما نابود نمی شود، به این دلیل نیز است که جوان، تنومند و قوی است.

در فرهنگ ما، فرسوده گی هایی که دیگران را به شوق مغاره نشین های چند هزار سال پیش، از زمان حال جدا کند، وجود ندارد؛ اما خدا نبخشد خاینانی را که به نام آریایی، خراسانی و فارسی، ذهنیت ساختند تا مردم ما نیز در مخدرات عتیقه، وقت و توان خویش را هدر دهند.

به پاس بزرگداشت از بزرگ ترین شخصیت تاریخ، نابغه ی مسلم نظامی، استاد نظم و نثر دری و پشتو و انسان شریف و آگاه و جهانگشای کبیر، اعلی حضرت احمدشاه بابا، همین قدر می گویم که او برای مردمش، جغرافیایی را گذشت که اگر جبر تاریخ و عامل استعمار سیاه، بخش هایی آن را بُریدند، اما یک واحد سیاسی مسجل و جهانی آن باقی ست که تا پای جان از هویت افغان و افغانستانش، دفاع خواهیم کرد.

فکر کنید، حتی سبزی پالک که در رشد سریع، نام دارد، آن قدر زود حاصل نمی دهد که نویسنده یا نویسنده گان جاهل کتاب «ما همه افغان نیستیم!» به احمدشاه بابا تاخته است/ اند، که کدام تمدنی را به جود نیاورده است؟

آیا آن چه را احمدشاه بابا به دست آورده بود، میراثی بود؟ او کشور و خاک هایی را احیا کرد که پس از تیموریان هرات،۲۴۰ سال حتی فاقد هویت های حوزه یی شده بود. چیزی از نظریه ی واحد موزون می دانید؟

امریکا اگر به رشد سریع رسید، هرگز محور جهانگشایان نبود. یک جغرافیای عاری از جنگ، به ویژه پس از جنگ های داخلی امریکاست که این کشور، با وجود معضلات وحشتناک مالی که ناشی از نظام سرمایه داری اند و یک بار در دهه ی بیست و بار دیگر در ریاست جمهوری بارک اوباما، حتی بنیان آن ها را تهدید می کند، ترقی کرده است. 

در افغانستان، فقط پس از مرگ اعلی حضرت تیمور شاه ابدالی، مصیبت استعمار انگلیس، ما را به قدری درگیر می سازد که از همان زمان تاکنون، موقعیت جیواستراتیژیک افغانستان یا تحریک خیزش های سیاسی نو، همیشه جلو آرامش هایی را گرفته است که اگر یافته ایم، ساخت و ساز و دولتداری، همه جا را فراگرفته است. اکثر آن چه را که خاینان جمعیتی- شورای نظاری در چهار سال تخریب کردند، میراث کی ها بودند؟ معلوم است که اکثر آن ها میراث تاریخ سازی پشتون ها بودند. در این رابطه، به هیچ کتابی مراجعه نکنید! آرشیف های جمعیت- شورای نظار، صدها ساعت فلم را ثبت کرده اند.

یادم نرود که احمدشاه بابا، دست پرورده ی نادر قلی نبود، بل به شهادت تاریخ، نزدیک ترین دوست و معتمد او بود. بابای ما به پاس این حرمت، حتی حرم نادر قلی را از بی عزتی مجوسانی نجات می دهد که حالا بازمانده گان شان به تاریخ نادر افشار، افتخار می کنند.

راستی اگر در بیش از دو قرن قبل «امپراتوری احمدشاه ابدالی، یک نظام غیر عقلانی، غیر علمی و متکی بر غصب و غارت بود»، نمونه های بهتر از نظام احمدشاه بابا، کدام ها بودند؟ مگر خود اعتراف نمی کنند که او اولین جهانگشا نیست. به این قیاس، بخشی از حضور تاریخی اعلی حضرت احمد شاه بابا، بی هیچ تردیدی مُدل سنن سیاسی قبلی بود. در آن روزگار، تعریف شده ترین دولت های جهان، قدرت های استعماری اروپا بودند که قرن ها پس از آن روزگار، هنوز هم از اثرات و تبعات بد استعمار و استثمار شان در عذاب استیم. یکی از ناسیونالیسم هایی که زاده ی استعمار است و بی لحاظ کرامت و حیثیت انسانی، همه را جدا می سازد، مکتب شوونیسم می باشد. نمونه ی واضح آن در افغانستان سالیان اخیر، شورای تاجکان است.

«در بامیان، کفر عدالت جریان دارد… ضرب المثل معروفی است که می گویند: قهر اوغان مساوی است به رحم ازبک.» (همان، ص ۱۴۲)

در میان مجوس ها مشهور است که «پشتون اگر صد سال هم کینه بورزد، باز هم می گوید کم است!» مردمی که با پیشه ی مداحی، حتی خودشان را زیر سوال می برند که برای ژاژخواهی بهتر بود از خود دم می زدند، نه از اوزبیک ها، به همان میزانی که از ما می ترسند، از هزاره گان و اوزبیکان نیز نفرت دارند. از یک مثل معروف هزاره گی می گذرم(هزره هزره، اوغو اوغو، این تا…….. کیه؟) اما هشدار می دهم که نوع ستیز با پشتون ها، بهانه ی ستیز با تمام اقوام افغانستان است. آن چه تلویحاً از بامیان آورده اند، دهن کجی به جامعه ی هزاره ی ماست که سعی می کنند به نام فارسی زبان در اتحاد مذموم پشتون ستیزی، دخیل بسازند.

خوشبختانه جامعه ی منور و فرهنگی هزاره گان ما آن قدر آگاهانه و علمی رشد می کنند که در 18 سال پسین، هیچ ریایی نتوانست آنان را به طور گسترده، به افغان ستیزی بکشاند. پاسخ های آنان با تداعی جنایات تاریخی جمعیت- شورای نظار در غرب کابل که در تاریخ کشور ما سابقه نداشت و همچنان اعتماد به نفس بالای قومی که هرگز مجوس را با ادعای هژمونی قومی، به رسمیت نمی شناسند، ساحه ی آلوده گی ها را در میان آن ها روزتاروز کمتر می سازد.»