بایار خورده گیری بسیار خوب نیست

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

بایار خورده گیری بسیار خوب نیست

همرای وی شکایت و گفتار خوب نیست

یکبار گفتۀ تو چو نشیند دم مزن

حرف زلب برآمده تکرار خوب نیست

بادارتست یا نفر خدمت مدان

او را امر نمودن پئی کار خوب نیست

چون دلبرت نشسته بود بین آفتاب

استادنت به سایۀ دیوار خوب نیست

در پیش مست بتان باش با ادب

گستاخی ات بمردم بیمار خوب نیست

یارت چو نیست روزه بخون جگر کشا

با آب خضر گر کنی افطار خوب است

من آزموده ام بخدا خوش نمیشود

در نزد یار شکوه ز اغیار خوب نیست

در محفلی که دیدی نشسته است بینوا

یاد آروی دالر و کلدار خوب نیست

جانا بشب در آئینه دیدن خطا بود

در جا نشسته بستن دستار خوب نیست

افزون ز حاجت پئ دنیا مکن تلاش

پیچدنت بجیفۀ مردار خوب نیست

گر گشنۀ بخون رعیت گذاره کن

اخذ و حز از خزینۀ سرکار خوب نیست

کمتر بر آزر خانه است ای ساده روی من

گردیدن تو بر سر بازار خوب نیست

خواهی که ره ببزم بتابان یا بی شاده باش

هوشیار بودن عشقری بسیار خوب نیست