بازیهائ سیاسی با هویت زبان
زندگئ نا آزموده به زنده بودنش نمی ارزد. - سقراط حکیم
ولی آزمون نباید بر باورهای نا بارور چنان بیافزاید که بر وجدان سنگینی کند.
از دیر زمانی بدینسو اصالتِ فرهنگِ سیاسی در افغانستان از تهدید تعصب رنج می کشد. شلاقهای ستمِ رد یا قبول اینکه کی هستم یا کی نیستم پیوسته بر پیکر هویت ملی حواله می گردد. در کشوری که عوامفریبی پرمنفعت ترین تجارت است، هویت سازان از خوشباوریهای مردم هر چیزی که فرمایش بدهند برای شان می سازند: قامت سبز، رنگ فربه، نژاد دراز، ریشهٔ خاکی، چشمِ سفید، زبانِ دراز… آنها «فرهنگ ستیزئ قرن ۲۱» را در «برترئ نژادئ قرن ۲۰» پیچانده در خریطهٔ وارداتئ «تفرقه انداز و حکومت کنِ قرن ۱۹» دو دسته به مشتریان عرضه می دارند.
برترئ نژادی با هویت مرگبارِ فاشیزم اروپایی بعد از سفر دور و دراز صد ساله با چپن ریا، دستار تظاهر، و خورجین نفرت به چایخانهٔ مزدحم «قلب آسیا» منزل می گزیند. جلو آئینهٔ غبار آلود وجدان می ایستد ولی نه درآن دیو خودی را می بیند، نه دیوار تفرقه را. زهردود خود مرکز پندارئ چلمِ گردان چایخانه همه را چنان مست کرده که لاف و گزاف خودستایئ شان از خم و پیچ سرحدات استعمارزدهٔ افغانستان بیرون می ریزند.
جنگسالاران بیرقدار سوار بر اسپ تکبر پیش چشم یتیمان تشنه لب و گرسنه شکم و جامه دریدهٔ کنارِ سرک سوزنمایی و خودنمایی می کنند. شعارهای وطنپرستی، نژاد پرستی، قوم پرستی، منطقه پرستی، زبان پرستی،… خلاصه هرچه، جز خدا پرستی آسمان و اذهان را همسان مکدر ساخته تا ثابت کنند که خونی که در رگهای آنها می دود رنگینتر و برتر است. ژولیده پوشی در گوشهٔ «صدای پای آب» سهراب سپهری را زمزمه می کند:
«اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی پدرم پشت زمان ها مرده است»
برترئ نژادی خود فریبئ بیش نیست چون ساختار جینومیک هر شخص در ده نسل به بیش از هزار نفر تعلق می گیرد. اثبات «خالص بودن خون» در طول سه صد و چند سال از امکان و احتمال بیرون است. آن هم به شرطی که خالص بودن خون را تعریف کرده بتوانیم.
دوست محترمی در اعتراض می نویسند:
«یک نکته را بارها ازشما شنیده ام وتا امروزدرحیرتم، که این ادعای شما که برادران پشتوزبان ما درجغرافیای افغانستان اکثریت اند، را ازکجا درٱوردید؟
کدام سرشماری؟ کدام سند؟
حداقل ازنگاه جامعه شناسی وتاریخ این سخن شما نادرست است. حداقل نود درسد نامهای مناطق درافغانستان ریشه فارسی دارند، حتی مناطقی که امروزبرادران پشتوزبان دران ساکنند.
نام دریاها، کوه ها، تپه ها. اینرا چگونه توضیح میدهید؟»
سرشماری و احصائیه
سرشمارئ دقیق نفوس به استثنای احتمالئ جاپان و یکی دو کشور اروپایی در هیچ کشور دنیا معمول و ممکن نیست. ارقام احصائیه های رسمی صرف تخمین است. هم اکنون در ایالات متحدهٔ امریکا باوجود عصریترین وسایل سرشماری نتنها ۱۱- ۱۵ ملیون مهاجرغیرقانونی در سرشماری سهم نمی گیرند، بلکه علی الرغم تبلیغ و تشویق حکومت یک تعداد شهروندان اوراق سرشماری را تکمیل نمی کنند و برخی دیگر وفیات را به حکومت گزارش نمی دهند.
در اکثر کشورهای جهان روشهای تخمین نفوس مروج بود و هست. در افغانستان احصائیهٔ نفوس را از روی تذکره نفوس، مالیات برعایدات، خدمت عسکری هشت نفری و انفرادی، سهمیهٔ لشکرهای ایلجاری و لشکرهای قومئ درحالت اضطرار تخمین می کردند. اکثریت و اقلیتهای نفوس کشور روی همین نوع سرشماریها تخمین می شد.
اینکه در افغانستان اکثریتی هست یا نیست باید با گروه های سیاسئ مطرح شود که خود را مستحق امتیازات اقلیتی میدانند. چون وجود یکی اثبات دیگر است.
ضمناً نقش اکثریت و اقلیتها را میتوان از ستراتیژئ استعمارئ امپریالیزم غرب استنباط کرد. قدرتهای استعماری در آغاز تجاوز شان به بهانهٔ دفاع از منافع اقلیتها آنها را در مقابل اکثریت یک کشور استعمال می کنند و در پایان تجاوز با اقلیتها خیانت می کنند و دوباره از اکثریت جانبداری می کنند.
در آغاز جنگ اول اروپایی انگلیسها اقلیتهای یونانی، ارمنی، و عربی را در مقابل اکثریت ترکهای عثمانی استعمال کردند، ولی در آخر کار با همان اقلیتها خیانت کردند اعراب را مستعمره خود ساختند، زمینهای شان را به صهیونستها دادند، و آتا ترک را قهرمان اعلان کردند. روسها در آغاز مداخلاتش در ایران امروزی با تشکیل حکومت خودمختار آذربایجان و جمهوری مهاباد کردستان آنها را برضد اکثریت پارسیان گماشتند، ولی در پایان تجاوز با آذریها و کردها خیانت کردند و از تهران جانبداری کردند. انگلیسها در آغاز مداخلات شان در هند اقلیتها را، به شمول مسلمانان، برضد اکثریت هندوان برانگیختند، ولی در آخر با مسلمانان جفا کردند و کشمیر را خلاف قرارداد تقسیم هند از پاکستان گرفته به اکثریت هندوان دادند. روسها در زمان تجاوز بر افغانستان ببرک تاجیک را به قدرت رساند، ولی قبل از خروج قشون سرخ ببرک و ملیشه های «ملتهای زحمتکش» را رها کردند و به داکتر نجیب پشتون روی آوردند. امریکاییها در آغاز تهاجم شان اقلیتهای ائتلاف سمت شمال را استعمال کردند، اکنون پیش از خروج احتمالی شان به طلبان پشتون برمی گردند. از هموگونئ موازات مثالهای بالا و ده ها مثال دیگر نقش اکثریت و اقلیتهای کشورهای قربانئ امپریالیزم غرب را تثبیت کرده می توانیم.
از عملیات نظامی که انگلیسها به نام پشتونهای سلحشور، شورویها به نام مجاهدین و اشرار، و امریکاییها به نام ترورست و طالبان پشتونها را هدف عمدهٔ حملات خود قرار دادند استنباط کرده می توانیم که پشتونها به جرم اکثریت نفوس کشور هدف بیشترین خسارات جانی و مالی قرار گرفتند. همین سیاست در جنگهای امروزئ افغانستان به شکل امپریالیزم نیابتئ ادامه دارد. پاکستان با مهارت اغواگرانه اکثریت پشتونها را در دم تیغ می گذارد و ایران امروزی مداخله خود را با نیرنگ دفاع منافع اقلیتها توجیه می کند.
ریشهٔ فارسئ نامهای مناطق
مسأله ریشهٔ فارسی نامهای مناطق مستلزم تحلیل مستدل وقایع تاریخ و شناختی از زبانهای اریایی است. اینجا صرف در رابطه با سیاستبازیهائ ادوار مختلف تاریخ افغانستان روی آن بحث می کنیم، ولی با رعایت سه اصل:
۱- سرحدات بین کشورها عمدتاً برای جداکردن مردم نیست، بلکه برای تعین حد صلاحیت حکومتها است.
۲ - حکومتها پیوسته در فکر گسترش سلطهٔ حاکمیت هستند تا خود را به نام خدا و دین یا مردم بر بیشترین تعداد مردم تحمیل کنند. حکومتها از خود قدرت ندارند، مگر آنکه به بهانه و توجیه قدرت را از مردم تصاحب کرده مالِک مُلک و دین و دولت آنها شوند.
۳- همهٔ انسانها باهم خواهر و برادر اند. با اصرار و تاکید می گویم که انتقاد این تحلیل به هیچ وجه متوجه مردم کشورهای همجوار و اعتقادات آنها نیست، بلکه متوجهٔ حاکمان وقت است که هرمامول و معمول را بر محور حاکمیت خود می چرخاندند.
بدیهی است که مردم یک منطقه قصبات و شهرهای خود را به زبان خود نامگذاری می کنند. تغییر در تراکم و بالارفتن تناسب نفوس یک گروه زبانی بر گویندگان زبان دیگر بعضاً به تغییر نامهای محلات منتج می شود. در آسیای میانه سرازیر شدن اقوام تورانی و جاگزینی آنها در مناطق اقوام اریایی نامهای بسیاری شهرها را عوض کرد. شهرهای چاچ، مرکنده، ختن، کاشغر، و خُلم بالترتیب به تاشکند، سمرقند، خوچی، کاشی، و تاشقرغان تبدیل شدند. آقچه، آی خانم، اورته بلاقی، قطغن، بوینه قره، شبرغان حتماً در سابق نامهای اریایی داشتند. همچنان امام صاحب، خواجه بهاوالدین، علی آباد، میمنه، و اسلام قلعه باید قبل از دورهٔ عربی/اسلامی نامهای اریایی می داشتند.
دوران اختناق صفوی - مغلی
در دو قرن قبل از تشکیل دولت مستقل افغانستان کشور ما میدان رقابت و زور آزمایی بین مغلهائ سنی مذهب هند و صفویهائ شیعه مذهب پارس بود. سرزمین ما میدان بزکشی بیش نبود و هربار قدرت سیاسی میان این دو رقیب دست به دست میشد مردم ما زیر چکمه های قشون مغلی و صفوی پایمال می شدند. سطع زجر، تباهی، و شدت خونریزی این جنگهای رقابتی را میتوان از تناوب و تکرار وقایع آن روزگار حدس زد که شمهٔ آنرا به اختصار حکایت می کنیم.
در سال ۱۵۳۰م (م = سنهٔ مشترک) در حالیکه شهزادگان مغلی هندال میرزا و عسکری میرزا بر سر تخت سلطنتئ کابل باهم می جنگیدند، کامران میرزا کندهار را به نام برادر تنی (سَکه) اش همایون جز قلمرو هند مغلی ساخت. همایون بعد از شکست از شیرشاه سوری به تهماسب صفوی پناه برد و به کمک او دوبارهٔ در دهلی بر اریکهٔ قدرت نشست. همایون در پاداش شهر کندهار را به تهماسب تحفه داد. مغلها چند سال بعد کندهار را دوباره تصرف کردند. در ۱۵۵۸م تهماسب یک بار دیگر کندهار را از جلال الدین اکبر تصرف کرد. جلال الدین اکبر در سال ۱۵۶۰م شهر ادیناپور/جوشاهی را به نام خود جلال آباد نامید. او در۱۵۹۰م کندهار را یک بار دیگر از صفویان گرفت.
شاه عباس خواستار استرداد کندهار شد ولی زمانی که او با عثمانیها درگیر جنگ بود، شیبانیها اوزبیک چشم به کندهار دوختند. مظفرحسین حاکم صفوی کندهار چون از کمک اصفهان نا امید شد در سال ۱۵۹۳م خود به مغلها پناه برد. در ۱۵۹۵م کندهار دوباره به تصرف مغلها درآمد. بین سالهای ۱۶۲۲ - ۱۶۲۳م صفویها بعد از دو سال جنگ متواتر با جهانگیر کندهار را دوباره تسخیر کرده گنج علی خان را حاکم شهر مقرر کردند. در سال ۱۶۳۸م علیمردانخان کُردی کندهار را پس به جهانگیر داد و مغلها برعلاوهٔ آن کابل را هم تصرف کردند. بین ۱۶۴۹-۱۶۵۳م برای چهار سال متواتر کندهار زیر سُم اسپهای مغلها و صفویها لگد کوب گردید. در آخر مغلها با خانات بخارا درگیر مناقشه شدند و صفویهای کندهار را یک بار دیگر تصرف کرده در سال ۱۷۰۳م گرگین را حاکم شهر مقرر کردند.
بزرگمردان تاریخ مردم ستم دیدهٔ ما را از چنین وضع تباه کن نجات داده دولت مستقل افغانستان را تشکیل دادند. در بیخبری از وضع مرگبارِ دو قرن ممکن سرودن «پا فشاری برجدای مرزبندی ابلهی است» معقول به نظر بیاید، ولی صِرف زمانی تفاوت بین نمازخواندن جبرئ دورهٔ طالبان و شیعه سازی جبری دورهٔ صفویان را درک کرده می توانیم که زهرمطلق العنانئ دیانتی در مضیقهٔ اجندای سیاسئ حکومتهای غیر را چشیده باشیم. امروز نقش صفویها از طریق قاجارها به آخوندها به میراث رسیده و میراث مغلها از طریق هند بریتانوی به پاکستان تعلق گرفته.
برای صفویها و مغلها تغییر دادن نامهای شهرها، قصبات، و اقوام انگیزه های سیاسی/مذهبی داشت و نشانهٔ قدرتنمایی و مالکیت میان دو ابر قدرت منطقه پنداشته می شد. چون زبان رسمئ هردو دولت فارسی بود، فارسی ساختن نامها مناطق و اقوام رسم عام گردید. از مثالها و توضیحاتی که مطرح میشوند خواهیم دید که چگونه بیگانگان سرنوشت ما را نوشتند، نامهای ما را عوض کردند، زبان ما را بریدند، هویت ما را ساختند، و مذهب خود را برما تحمیل کردند:
مغلهای هند فرمان روایان قسمت شرقی افغانستان بودند و برای اثبات مالکیت خود به تغییر نام جلال آباد اکتفا نکردند. آنها نامهای شهرها و قصبات دیگر را نیز فارسی ساختند. روشنترین نمونهٔ فارسی سازئ نامهای محلات و قصبات را در ولایت لوگر مشاهده کرده می توانیم جائیکه صوبه دار، حواله دار، تحصیلدار، رساله دار،... در مراکز ادارئ مغلی جوار سرک عمومی به زبان فارسی حکم می راند همهٔ نامها فارسی شدند. ساکنین این محلات چون چهارآسیاب، سفید سنگ، زید آباد، محمد آغه، ده نو، کلنگار (کلنگ کار)، با آنکه اکثرهویت پشتون دارند، به سبب آمیزش با حاکمان مغلی به لهجهٔ خاص مختلط دری/پشتو صحبت می کنند. محض اینکه نیم کیلومتر از این اقمار ادارئ مغلها قدم فراتر بگذارید، اکثریت محلات نامهای پشتو دارند چون تور ورسک، موسهی، کتب خیل، کوډګی، ازره، لویه کلا، زړه کلا، خړکاریز، زرغون ښار،…. و مردم با استثناأت به زبان پشتوصحبت می کنند.
مغلها همچنان نامهای اقوام پشتون را فارسی ساختند: ایسپزي > یوسف زی، اپریدی > افریدی، مسیت > مسعود، ساپی > صافی، ځاځی > جاجی، ځدراڼ > جدران، اندړ> اندر، وېردګ > وردک، ستانیزی > استانیکزایی… اکثر پشتونها تا امروز این نامها را به املای فارسی می نویسند.
مقاومتهای آزادیخواهی پشتونها در مقابل مغلها خصوصاً تشکیل حکومت نهضت روشانیهٔ پیر روشان در کاڼی کرم و حکومت خوشحال خان خټک در اکوړه در عملیات فارسی سازی مغلها در منطقه رکود نسبی ایجاد کرد. این کار سبب رشد فرهنگ زبان پشتو در منطقه گردید. اکثریت قاطع فضلا، ادبا، و شعرای زبان پشتوی آن عصر از بایزید انصاری تا رحمن بابا، از حمید ماشوخیل تا حلیمهٔ خټکه از سرزمین تحت سایهٔ مغلها برخاسته اند. در مقایسه در قلمرو صفویها در دو قرن تمام هیچ شاعر، ادیب، یا نویسندهٔ زبان پشتو ظهور نکرد که به دلایل ذیل تعجب آور نیست.
اختناق فرهنگئ که صفویها بالای مردم غرب افغانستان تحمیل کردند در تاریخ بشریت کم نظیر است. بدیهی است جائیکه صحبت کردن به زبان پشتو جرم پنداشته میشد، و متخلفین را زبان می بریدند، سرودن شعر به زبان پشتو بالاتر از توقع بود. صفویها زبان پشتوی «پاړسیبانان» کندهار را کاملاً پاړسی ساختند و زبان پشتوی منطقه را با تهدید بریدن زبان جبراً چنان مفرس ساختند که جملات آن لهجه با استعمال اسم و صفت و قید پارسی کمتر از ۲۵٪ پشتو باقی مانده. به طور مثال جملهٔ پشتوی «د مڼې د ونې سیوری ته کښېنه» در پشتوی مفرس کندهار چنین گفته میشود: «د سیب د درختی سایی ته کښېنه». صفویهای به مردم تلقین می کردند که لهجهٔ پشتوی (تلخ) کندهار به سبب استعمال کلمات فارسی شیرین شده است.
صفویها با این آله پشتوزبانانی را که به زبان پشتوی مختلط با فارسی صحبت نمی کردند زبان می بریدند
محدود آثار زبان پشتوی دورهٔ کوتاه هوتکیان در کتابسوزیهای نادر افشار از بین رفت. نسخه های قلمئ آثاری چون پټه خزانه، «گنج پنهان» پنهانی دست به دست میشد. عدهٔ با انکاراز وجود پټه خزانه ناخود آگاه نقش وارثان دورهٔ صفویه را ایفا می کنند و در واقع می کوشند ثابت سازند که پشتونها از شدت اختناق فرهنگئ صفویان نتوانستند هیچ اثری را به رشتهٔ قلم درآورند. این سیاه اندیشان در دفاع از ظالم، مظلوم را دوبار محکوم کرده در طعن پشتونها را به نداشتن آثار ادبی «بی فرهنگ» می خوانند و بیشرمانه بر شگوفایئ هان عصر آثار ادبی پشتو در آن نصف دیگر سرزمین پشتونها چشم می پوشند.
برای صفویان فقط فارسی گفتن و شیعه بودن ارزش داشت و یکی را وسیلهٔ ترویج دیگرساخته بودند تا در تحمیل مذهب و زبان خصوصاً در افغانستان مرکزی دست آزاد داشته باشند.
افغانستان مرکزی تا قبل از هجوم چنگیز سرزمین پشتونها بود و مردم آن به سبب سردئ اقلیمِ منطقه طرز زندگی کوچی گزیده در زمستان به هند کوچ می کردند و در تابستان به بلندیهای هندوکش و کوه بابا برمی گشتند. بعد از اسکان مغلها در منطقه تناسب نفوس به تدریج به نفع مغلها (خواهران و برادران هزاره) تغییر کرد چنان که امروز پشتونهای کوچی از رفتن به سرزمین آبایی شان محروم شده اند.
غور و اشکال لهجه ای آن غُر/غَر/غِر کلمهٔ پشتو به معنای کوه است که در اثر اِبدالهای صوتئ متأثر از فارسی/عربی مشتقات ذیل از آن حاصل شده:
غُر/غَر/غِر = کوه
غرځی/غرزی = کوه زاده / متولد در کوه/ باشندهٔ کوه
صوت /ځ/ (ز پشتو) در کلمهٔ غرځی هم ردیف ځاځی و ځدراڼ به غرجی مفرس شده است.
غرجی در دوران سلطنت دهلی، که غرځی ها در آن نقش محوری داشتند، به غلجی و خلجی تبدیل شده. دودمانهای سلطنتی خلجی از بحیرهٔ خزر تا بحیرهٔ بنگال حکمروایی داشتند: آزادخان خلجی آذربایجان، غیاث الدین غوری غزنی، علاوالدین خلجی دهلی، عوض خلجی بنگال.
در اوایل سلطهٔ اعراب نام منطقه همردیف هزاره جات در جمع عربی از غور به غورات تبدیل شد که
شکل مفرس آن غوریستان، غورجستان یا غرجستان به معنی سرزمین کوه زاده گان نامیده می شد. کلمهٔ غور به معنی کوه در ترکیب نامهای محلات دیگر کشور نیزمشهود است مانند غورقل، (دهنهٔ) غوری، غورماچ، غوربند، غوریان....
اقوام پشتون چون مومند، داودزي، څمکني، دولتیار، و زیړاني که زمان هجوم چنگیز جان به سلامت برده در شرق مسکن گزیدند هنوزهم خود را غوری و غوریاخیل می نامند. اقوم دیگر چون بامیزي (با مفرس بامیزايي) ریشهٔ کلمهٔ بامیان را در نام خود نگه داشته اند.
نام بامیان/بامی به مردمی اطلاق می شد که از بلخ بامی به طرف جنوب کوه ها پناه گزین شده بودند. در متون ۱۵۰۰ سال پیش نام شهر بامیانه/بامیاڼه آمده که پسوند پشتوی «یانه/یاڼه» آن معادل « - ستان» در دری به معنای مسکن یا جای است، مانند زوزیانه = خارستان و کوکیاڼه = گلستان. هیربند/ایل بند از ریشهٔ اوستا «هیر» به معنای کوه یا دره یعنی بند میان کوه یا دره که در دوران صفویه به افتخار امیرالمومنین حضرت علی (ک) به بند امیر مسمی شد. یا کلمهٔ شیبر که می تواند اسم بالمسمی از «شه بَر» یعنی نهایت بلند (کوتل شیبر) باشد. تنها نام محلی که شکل اصلی پشتو را حفظ کرده «اوبی» به معنی (چشمهٔ آب) در غرب غور است.
در کُل، کمتر اثری از نامهای پشتوئ دوران قبل از هجوم چنگیز را در منطقه یافته می توانیم، مگر آنکه از روی توصیف و ساختار جغرافیایی اسم بالمسمی پشتو باشد و از دو مرحلهٔ نامگذاریهای های مغلهای محلی و صفویها جان به سلامت برده باشد. چون صفویها علاوه بر از بین بردن زبان مغلی و مذهب شامنی، هویت منطقه را با نامگذاری پارسی کاملاً عوض کردند مانند شیخ علی، بیگ علی، ایداد کربلایی، کرمان، باباجی، شهرستان، چهلستون، بند امیر، بند قمبر…همین شیوه نامگذاری در برخی از نامهای جنوبغرب افغانستان هم مشهود است مثل دلارام، پنجوایی، ارغستان، آغا احمد، زین آباد، کجکی، نادعلی....
وطنداران هزاره ما تا چندی قبل با استناد تاریخ نام منطقهٔ غرجستان را دوباره زنده ساختند که کار شایسته بود. زمانی چند برادر هزاره را به خاطر احیائ مجدد نام غرجستان تقدیر کردم و تاریخ و ریشهٔ پشتوی این نام را برای آنها توضیح کردم، با شنیدن توضیحاتم مأیوس شدند چون ادعای مالکیت آنها را بر منطقه باطل می ساخت. احتمالاً به همین سبب در این اواخر نام غرجستان از نظر افتیده و عوض آن نام «هزارستان» محبوبیت پیدا کرده است.
هویت سازی جعلی
تنها هزاره ها نیستند که برتاریخ و هویت پشتونها ادعای مالکیت می کنند. بعضی ها کلمهٔ غور و غوریان را حتی پشتو نمی دانند. در صفحهٔ فیسبوک «تاجیکان» نوشته اند: «غلجایی به گمان اغلب از طرف پدر تاجیکان غوری هستند و از طرف مادر ترک های مهاجر آسیای میانه. غلجایی ها در ائتلاف با غوری های تاجیک بر دهلی یورش بردند ولی به آنها خیانت نموده سلطنت غلجی یا خلجی را در آنجا برپا نمودند. زبان آنها در اوایل پارسی و چغتایی بوده ولی به مرور زمان غلجایی های هندی اردو زبان شدند و غلجایی های کشور ما پشتونیزه شدند.»
گنجانیدن اینقدر ادعاهای متناقض، متضاد، و غیرمستند در سه جمله یک شهکار لاطائل و اباطیل است. ولی این ادعا ناخودآگاه مشکلی را حل میکند. اینکه تا دیروز پشتونها را به سبب باشندگان اصلئ غور قوم یهود و بیگانه قلمداد می کردند. حال که ریشهٔ تاجیکها هم با قبیلهٔ گمشدهٔ بنی اسرائیلِ غور گره می خورد، اتهام بیگانگئ پشتونها باطل میشود.
طوری که قبلاً اشاره شد در وضع سیال و همیشه در تغییر که شهرها و قصبات پیوسته بین مغلها و صفویها دست به دست می شدند، هویت تابعیت یک دولت کم ارزش شده بود. در عوض مغلها و صفویها به هویت قومی و منطقه ای اعتبار بیشتر می دادند. بناً تعاملی را رسمیت بخشیدند که حسب آن در پهلوی نام و ولد شخص هویت قوم و منطقه او را نیز درج «سجل» میکردند.
در روستاها که رویهمرفته محل بود و باش پشتونها، اوزبیکها، هزاره ها و اقوام دیگر بود این تعامل یک امر عادی پنداشته می شد. ولی در شهرها که هویت های قومی به نحوی مختلط و ذوب میشدند، این رسم کتابداری مشکل ایجاد می کرد. پس حسب ضرورت شرایط کاتبان در مقابل نام اشخاصی که هویتِ مشخصِ قومی نداشتند بر مصلحت پیشفرض «تاجک» می نوشتند - ولی نه به مفهوم هویت قومی، بلکه به معنای نداشتن هویت قومی. احتمالاً حساسیت تاجیکان شهری در مقابل هویت قومی/قبیله ای روستایان از همین جا ریشه گرفته.
تاجیک میدیا می نویسد: «در کشوری که به نام افغانستان یاد می شود، تاجیکان در شعر و دیگر آفرینش های ادبی خویش، بسیار کم به مساله هویت می پرداختند. به مشکل میتوان یافت که مثلن در صد سال پسین یک شاعر تاجیک در شعر خویش به تاجیک بودن خود اشاره کرده باشد. طرح جستار هویت در شعر، یک گرایش نوین است در میان شاعران تاجیک افغانستان.»
غالباً منظور نویسنده استنباط مطلب دیگری بود، ولی ناخودآگاه دلیلی برای اثبات قومی نبودن هویت تاجیک ارایه کرده اند. اینکه تاجیک نه هویت قومی بود و نه رنگ سیاسی گرفته بود بلکه یک هویت مساعد الحال بود که مفهوم نداشتن هویت قومی را افاده میکرد. به همین سبب کسی به تاجیک بودن خود در شعر و ادب اشاره نمی کرد. نویسندهٔ محترم حتماً از تاریخ ادبیات فارسی آگاهئ کافی دارند و میدانند که در ادبیات کهن فارسی کلمهٔ تاجیک به نسبت ارتباط آن با تازیک عرب معمولاً به شکل اسم تحقیر به کار می رفت:
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
(دفتر اول مثنوی معنوی)
تناقض در تغییر ذهنیت و تغییر موضِع هموطنان تاجیک ما در خور توجه است که از یک طرف هویت قومی دیگران را تحقیر می کنند، از طرف دیگر خود هویت تاجیک را شکل قومی داده هر پارسی زبان و صاحب هویت غیرقومئ کتابت و سیاست را «قوم تاجیک» قلمداد میکنند. این اقدام به دوران ملت سازی شورویها در آسیای میانه برمی گردد.
در پایان جنگ بزرگ اروپایی هویت سازی و ملت سازی در ایدیولوژی فاشیزم به نام «نظم جدید» شکل گرفت. کشورهای ترکیه، پارس، و افغانستان بنا بر راوبط حسنهٔ شان با المان، در غربگرایی فاشیزم نازیها را یک جنبش انقلابی پذیرفته خواستند جوامع خود را از راه ملت سازئ نوع فاشیستی در برتری نژادی عیار سازند. به همین سبب در پارس و افغانستان کلمهٔ اریایی را که معنای کشاورزی داشت بیرون از سیاق تاریخی و فرهنگی آن در نجابت تفوقگرایی نژادی تعریف کردند - سرآغاز شعارهای خودبزرگ پنداری اریا، اریانا، اریامهر، ارین، ایران…
حکومت تازه به قدرت رسیدهٔ بلشویکها نخواستند از این بازی عقب بمانند و در سال ۱۹۲۴ خواستند مستعمرات امپراتوری تزاری آسیای میانه را در نقاب ملتها هویتسازی کنند که حسب آن مردم در جمهوریتهای با سرحدات مصنوعی صاحب هویتهای ملتهای مصنوعی شدند. این هویتهای ملی لزوماً با هویت های زبانی یا نژادی مردم مطابقت نداشت. مثلاً تمام باشندگان جمهوری تاجیکستان بدون رعایت هویت اصلی زبانی و نژادی رسماً تاجیک شناخته شدند. واسیلی بارتولد (Vasily V. Bartold) بشرشناس نامور روسی آن عصر می نویسد که مردمان این خطه با هویتهای محلی وشهری چون دروازی، کلابی، روشانی، شغنانی، یغنابی (سغدی معاصر)... همه رسماً تاجیک شدند، در حالیکه «اکثریت نفوس این مناطق را رویهمرفته غلچه/غرچه می نامیدند.» محققین زبانشناس سیمون بیک و دانیله بییر(Simone Beck & Daniela Beyer) به تائید او مینویسند که «بعد از ۱۹۲۴ هویت تاجیک بالای گویندگان زبانهای دیگر چون دروازی و تنغوری یا تانگشیوی (گوردن) تحمیل شد.»
از برکت روابط حسنه با تاجیکستان در زمان حکومت برهان الدین ربانی روند تاجیکسازی از دریای آمو عبور کرد و در نتیجهٔ آن اکثر گویندگان زبانهای اریایی شرقی مانند یدغی، مُنجی، واخی، شغنی، بارتنگی، اشکاشمی، خوفی، روشانی، سنگلیچی، سرکولی، یزغلامی، پراچی، اورموری،.... و هر پارسی زبان دیگر صرفنظر از اصلیت هویت قومی/زبانی اش علی الرغم اعتراضات در شناسنامه های جدید تاجیک معرفی شدند. در نتیجهٔ این جعل فیصدی نفوس «تاجیک شناسایی شده» بالا رفت.
دری/پارسی یا پشتو
ذهنیت انحصار خود محوری مشکل دیگر است که بعضی از هموطنان دری زبان ما ناخودآگاه اسیر آن گردیده اند. بعضی ها محض به سبب آشنا بودن یک کلمه، آنرا فارسی می دانند، بدون آن که فکر کنند که همهٔ زبانهای اریایی از اوستا و فُرس قدیم ریشه گرفته اند. زبانهای همریشهٔ یک فرهنگ مشترک نمی توانند آنقدر از هم متفاوت باشند که هر زبان برای هرشی کلمه یا نام جداگانه داشته باشد.
زبانهای پشتو و دری آنقدرهمریشه اند که بسیاری ترکیبات دستوری بین شان همگون و کم تفاوت اند. نام «گل دره» را ممکن بعضی ها دری پندارند. حال آنکه از نگاه ترکیب صفت و موصوف به ساختار پشتوی ګل غوټۍ، ګل ګېډۍ، گل غنډۍ، ګل څانګه، ګل دره... نزدیکتر است.
در ترکیب اضافهٔ زبان دری اگر مضاف صفت و مضاف الیه اسم باشد، مثل پشتو صفت پیش از اسم می آید، مثلاً سرخ کوتل، سفید کوه، خورد کابل، و سیاه سنگ. ولی اگر مضاف و مضاف الیه هردو اسم باشند، ترتیب معکوس با کسرهٔ اضافه، حرف «یا» یا همزه معمولتر است، مثلاً آبِ استاده، باغِ بابر، دشتِ لیلی، دوآبِ میخِ زرین، جوئ شیر، کوهٔ آسمای، درهٔ صوف، و درهٔ گل.
خلاصهٔ مطلب
اگر«جامعه شناسی وتاریخ» را همراه با زبانشناسی با جزئیات و دقت مطالعه و تحلیل نمائیم، خواهیم دید اینکه «حداقل نود درسد نامهای مناطق در افغانستان ریشه فارسی دارند»، دلیل آن نیست که مردم آن فارسی زبان اند. زیرا بسیاری نامهائ مناطق سرزمین ما به منظور اثبات ادعای مالکیت دیگران فارسی شده اند. پس هرشهر و قصبهٔ که نام فارسی دارد، مردم آن ضرورتاً فارسی زبان نیستند. همان طور که مردم میمنه عربی زبان نیستند و مردم غزنی به زبان ترکان غز تکلم نمی کنند.
مغلها و صفویها در آبادئ سرزمین ما هیچ احساس مسؤلیت نکردند. اعمار باغ بابر و برج شهرارا در دورهٔ کوتاه مغلی کابل نشانهٔ آن است که در کشور سرمایه و استعداد آبادی وجود داشت، ولی سرمایه (مالیات) و احتمالاً استعداد کشور را به غارت بردند، دهلی را رشک جهان ساختند و اصفهان را نصف جهان، اما در افغانستان یک متر دیوار گِلی هم بلند نکردند. از القاب ماموران مغلی چون صوبه دار، علاقه دار، حواله دار، تحصیلدار، رساله دار، جاگیردار، چوکیدار و تعینات چون خضرخواجه خان جاگیر جلال آباد یا خواجه شمس الدین خوافی مستوفی کابل معلوم است که آنها جز اخذ مالیات به هیچ چیز دیگرعلاقه نداشتند. صفویها هم کندهار را برای محصول مالیات یا به ناقلین کُرد به گرو می دادند یا به گیورگی یازدهم پادشاه کارتلی (قفقاز) مسیحئ که بعداً به نام گرگین خان مسلمان شیعه شد، به اجاره می دادند.
با شرایط همگون و تقریباً همزمان امریکاییها برضد استثمار انگلیس زیر شعار ”No taxation without representation“ از پرداخت «مالیات بدون سهمگیری درحکومت» سر باز زده انقلاب کردند. مردم ما قبل از آنها به پا خاستند، هردو امپراطوری را شکست دادند، و دولت مستقل افغانستان را تشکیل دادند. این یگانه دلیل کینه و نفرت آنها با نام افغان و افغانستان است.
تأسف در این است در حالیکه شاهد هجوم دیگری از غرب هستیم که می کوشند در عربستیزئ خود زبان سنایی و مولانا را از ما بیگانه سازند، عدهٔ ناخود آگاه همین کینه و نفرت بیگانگان را در معجونی از تناقضات با توجیهات مضحک از خود ساخته اند، به طور مثال:
۱- ضعف بنیهٔ اقتصادی کشور را بر دوش فرمانروایان سه صد سال اخیر کشورکه همیشه با ابرقدرتهای استعماری درگیر بودند می گذارند، ولی از استثمار اقتصادی مغلها و صفویها در دو قرن ماقبل آن که هیچ تهدید اروپایان متوجه شان نبود انکار می کنند.
۲- تحمیل هویت زبانی تاجیکها را بالای گروها زبانی دیگر در تاجیکستان و افغانستان می پذیرند، ولی هویت جغرافیایئ افغانستان را با تاریخ افتخارات سه قرن اخیر آن که به هیچ قوم خاص مربوط نیست به حیث هویت ملی نمی پذیرند.
۳- به ایرانیان امروزی که به رضای خود مسلمان شده اند حق عربستیزی می دهند، ولی برای خود که به زور و جبر شیعه شده اند حق ایرانی ستیزی نمی دهند. آن هم با این تفاوت: تمدنی که اعراب با خود آوردند در ظرف زبان عربی (و فارسئ معرب) و اسلام امثال ابن سینا و فارابی و البیرونی و مولانا را به جهان تقدیم کرد، اما مذهب شیعه و زبان پارسی را صفویان بر افغانها (هزاره ها و پاړسیبانان) چنان تحمیل کردند که دو قرن سلطهٔ آنها هیچ دانشمند و فیلسوف و شاعری از ساحهٔ اختناق فرهنگئ آنها بر نخواست.
تقلید کورکورانهٔ هویتسازیهای فاشیزم نوع المانی یا روسی مردم منطقه را به سیاه روزی بیشتر مواجه میسازد. خودبزرگ پنداریهای که با شعارهای «خراسان بزرگ» یا «لوی افغانستان» اذهان مردم را زهرآگین ساخته اند با واقعیتهای زمان، امکان، و احتمال مطابقت ندارند. صرف نظر از رنگ و ریشهٔ آن تاریخ بر زوال فاشیزم شهادت میدهد. پایه گذاران فاشیزم دنیا را به جنگ تباه کن دوم اروپایی سوق دادند که باعث هلاکت بیش از ۷۵ میلیون انسان گردید. صد سال بعد بلندپروازان منکر تاریخ میخواهند ما را به راهی بگمارند که ناکامی نهایی آن تضمین شده چون مساحت این کرهٔ خاکی همزمان برای خیال بافئ «لوی افغانستان» و «تاجیکستان بزرگ» و «خراسان بزرگ» و «ایران بزرگ» و... جا ندارد.
دامنه های کوهساران ما به گلهای رنگارنگ زیبا شده. باید به هویت زبانی هزاران سالهٔ هر یک از ۳۷ زبان افغانستان حق حرمت گذاشت. تحمیل هویت بالای گروهای کوچک زبانی غنای تنوع زبانهای منطقه را از بین می برد.
چون زبانهای اریایی به شمول پشتو و دری/پارسی با هم نسبت و قرابت ریشه ای دارند، پس هر کلمهٔ که برای دری زبانان آشنا به نظر آید، لزوما منحصر به فارسی نیست، بلکه کلمات مشترک فرهنگ مشترک اند که به جای ادعای مالکیت باید به اصالت فرهنگئ آن احترام گذاشت.
به امید روزی که با فهم درست از تاریخ زبان و فرهنگ کشور در دایرهٔ بزرگ خواهری و برادری و برابری در افغانستان سر بلند همدست و همدل شویم.