مجنون صفت به ناله و فریاد می روم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

مجنون صفت به ناله و فریاد می روم

در بیستون بدیدن فرهاد می روم

من صید نیم بسمل از یاد رفته ام

بالک زده بخانۀ صیاد می روم

بی قسمتی نگر اگر از پس از عمر یار من

خواهد که یاد من کند از یاد می روم

روشن نشد چراغ امیدم بشام مرگ

یعنی ازین جهان دل نا شاد می روم

شد عمرها که قامت سروش ندیده ام

از یاد او بسایۀ شمشاد می روم

تیرنگاه او بدلم میرسد چو برقی

از بیم اگر بخانۀ فولاد می روم

از دام کاکل تو  به تنگ آمدم بس است

مرغ دلم اگر کنی آزاد می روم

هردم شهید و بیکس و بی خانمان شدم

هر جا زگلرخی که خبر داد می روم

از گلخران کابلی آزرده دل شدم

درسوی هند هر چه که رود داد می روم

بی سیم و زرو چو سیمببران یا من نشد

در سوی کعبه از پئ امداد می روم

حاجت من به هیچ زیارت روانشد

در نزد حضرت شۀ بغداد می روم

جائی نموده ام درک یار با وفا

این بی وفا اگر دل من داد میروم

دانستم عشقری پو خوبان فتاده ای

از خاطرت به ملک پریزاد می روم