36

اگر پاکستان نبود

از کتاب: نیلگون کمان

از دیدگاه عرفانی مفهوم «اجل معلق» را طوری توجیه می‌کنند که خداوند انتخاب گزینه‌ها را به انسانِ صاحبِ اختیار واگذار می‌شود، چون در نهایت انسان است که مسوولیت عواقب آن را بر دوش می‌گیرد. بنابراین احتمال وقوع هر پدیده مطلق نیست، بل معلق و منظر اختیار انسانِ مسوولیت‌پذیر است.


فرضیه‌هایی که در مورد وقایع تاریخ مطرح می‌شوند یعنی «اگر چنین می‌شد، یا چنان می‌کردند» بر وفق همین اصل اجل معلق استوارند. چون و چرای فرضیه‌ها صرف بر حسب حدس و خیال نیستند، بل مربوط به تصامیم و عواقب آن‌هاست که انسانِ دارندهٔ عقل و اختیار به عمل آن مبادرت می‌ورزد و مسوؤلیت پیامدهای آن را می‌پذیرد. در این نوشته علل احتمال و امکان ایجاد پاکستان را به حیث چنین یک فرضیه بررسی می‌کنیم.

بریتانیا در طول قرن نزده به سبب تهاجم‌های پیاپی‌اش ملت رزمنده و آزادی‌دوست افغانستان را آن‌قدر خسته و درمانده ساخت، زمانی‌که یک قرن بعد به اخراج از منطقه مجبور شد، متوجه شد که این افغانستان ضعیف در مقابل توسعه‌طلبی روسیهٔ شوروی ایستادگی کرده نمی‌تواند، ناگزیر مسلمانان هند را به داشتن کشور مستقل در جوار افغانستان تشویق و پشتیبانی کردند تا طبق خواسته خودشان دیوار مقاومت اسلام را در برابر گسترش کمونیزم ایجاد کنند.

انگلیس‌ها تعصبات اقلیت مذهبی مسلمانان «پاک» را در مقابل هندوان «ناپاک» برانگیختند و کشور مصنوعی «پاکستان» را با هویت مصنوعی آن به‌حیث پشتوانه‌یی در جوار افغانستان تشکیل کردند.


تشکیل کشور پاکستان یک رویداد آنی نبود؛ بل پیامد یک اشتباه بزرگ سیاست دورهٔ امانیه بود. امیر امان‌الله خان با تفکر پیشتاز و آرزومندی بی‌نهایتش برای اعتلا و پیشرفت کشور از هیچ چیز روگردان نبود.


مردم افغانستان به همین سبب او را چنان دوست دارند که معمولا دورهٔ زمامداری او را مورد نقد و بررسی قرار نمی‌دهند، چه رسد به اینکه اشتباه‌های او را برملا سازند. ولی هرچند نخواهیم، جبر زمان حکم می‌کند که «اگر از اشتباه‌های تاریخ نیاموزیم، تاریخ با اشتباهاتش تکرار خواهد شد.»


این نوشته تکرار تاریخ نیست. بالای مسالهٔ ذهنیت عقب‌گرای جامعهٔ سنت‌گرای افغانستان و دسایس استعمار بریتانیا به‌حیث علل سقوط حکومت امانی با تکرار و اصرار بحث شده. به آن‌ها برنمی‌گردیم.


این نوشته نه مدیحه‌سرایی است که در آن امیر امان‌الله خان را از هر عیب و اشتباه مبرا پنداشته به پایهٔ خدا پرستش‌اش می‌کنند، یا آن‌هایی که به‌حیث وکیل مدافع از هر عمل او دفاع می‌کنند، نه در ردیف نوشته‍‌های غرض‌آلود آن نوع دیگر قرار می‌گیرد که از روی تعصب و نفرتِ هویت‌محوری هر عمل امیر امان‌الله خان را زشت می‌پندارند. نه آن افراط، نه این تفریط.


این نوشته از احساسات، خدمات، و دست‌آوردهای بی‌شمار امیر امان‌الله خان قدردانی کرده مقام ممتاز برای او قایل می‌شود، ولی محدودیت‌های تجربهٔ کاری او را که در مواردی سبب اشتباه‌های او گردید و عواقب وخیم برای ملت افغانستان در قبال داشت نادیده نمی‌گیرد. اینجا به بررسی فقط یک اشتباه دورهٔ زمامداری امیر امان‌الله خان می‌پردازیم که در تاریخ افغانستان معاصر سرنوشت‌ساز و نهایت تاثیرگذار بود.


معمولا رکود یا ناکامی دپلوماسی به جنگ می‌انجامد. جنگ با متارکه (ترک خصومت) توقف می‌کند و با امضای پیمان صلح به پایان می‌رسد. حالت آتش‌بس در زمان متارکه قدرت یا ضعف موضِع سیاسی طرفین قضیه را در مصالحه تعیین می‌کند. طرفی که از قدرت موضِعی نظامی برخوردار باشد، معمولا شرایط مصالحه را به‌نفع خود تمام کرده می‌تواند.


بعد از فداکاری‌های دلیرانهٔ لشکرهای قومی و جبههٔ نظام جنوبی، افغان‌ها توانستند سرزمین‌های آن سوی خط دیورند را آزاد سازند و اشغالگران انگلیس را به آن سوی دریای سند برانند تا آنکه بریتانیای شکست‌خورده به متارکه حاضر شد.


در پایان جنگ سوم افغان و انگلیس، افغان‌ها در موقف نهایت قوی قرار داشتند؛ یعنی هم از نگاه نظامی دست بالا داشتند، هم بر اوضاع سیاسی مسلط بودند و هم از پشتیبانی مردم مناطق آزادشده برخوردار بودند.


برعکس انگلیس‌ها هم در اثر جنگ اول اروپایی خسته بودند و هم در مقابلهٔ رویارو با افغان‌ها شکست خورده بودند. همهٔ این‌ها شرایط معاهده صلح را به نفع افغانستان تضمین می‌کرد، ولی درست در همین مقطع حساس پایانی جنگ، امیر امان‌الله خان بزرگ‌ترین اشتباه سیاسی را مرتکب شد.


توقع می‌رفت که پیروزی میدان جنگ در عرصه سیاست و دپلوماسی تکرار شود. افغانستان سیاست‌مدار فهمیده، کارشناس مجرب و دپلومات آگاه چون محمود طرزی داشت که به حیث وزیر خارجه کشور با آشنایی کامل با مراودات سیاست غرب از عهدهٔ چنین ماموریت موفقانه به‌در شده می‌توانست. ولی امیر امان‌الله خان، به‌رغم اعتراض‌های سیاسیون کشور، احتمالا به اثر اصرار مادرش، والی علی‌احمد خان، مرد فاقد تجربه در امور سیاست خارجی و دپلوماسی را برای امضای متارکه به راولپندی فرستاد.


مردی که بدون صلاحیت عوض متارکه، معاهدهٔ صلح را با انگلیس‌ها امضا کرد و در آن تمام امتیازها و افتخاراتی که در نتیجه پیروزی‌های جنگ نصیب افغانستان شده بود به بریتانیا رایگان واگذار شد.


گذشته از آن امیر امان‌الله خان که می‌توانست به سبب عدم صلاحیت امضاکنندۀ آن آن را رد کند، خودش هم دو سال بعد آن را امضا کرد که سبب واگذاری دوبارهٔ سرزمین‌های آزادشده به هند بریتانوی گردید و این فاجعهٔ بزرگ را «استرداد استقلال افغانستان» اعلان کرد.


فقط همین اشتباه امیر امان‌الله خان تا امروز سرنوشت افغانستان را در مخاطره نگه داشته که خسارات جبران‌ناپذیر عواقب آن را می‌توان در چون و چرای یک فرضیه مطرح کرد.


اگر محمود طرزی عوض علی‌احمد خان مذاکرات متارکه را با انگلیس‌ها رهبری می‌کرد، جلوگیری از احتمال وقوع عواقب زیان‌آور کوتاه‌مدت و درازمدت آن به این شرح قابل پیش‌بینی بود:


الف- عواقب کوتاه‌مدت

۱- طرف افغانستان هرگز سند مصالحه را به جای سند متارکه امضا نمی‌کرد؛ چون از صلاحیت هیات اعزامی خارج بود.

۲- در متارکه هرگز شرط عقب‌کشی یک‌جانبهٔ قوا را نمی‌پذیرفت، چون این کار به مثابهٔ واگذاری سرزمین‌های آزادشده به انگلیس‌ها می‌گردید که موقف افغانستان را در مذاکرات صلح ضعیف می‌ساخت.

۳- از روی موقف برتر مواضع نظامی افغان‌ها در پیروزی جنگ، انگلیس‌ها چاره نداشتند جز این‌که واقعیت جغرافیایی فی‌الحقیقه و فی‌الامر را بپذیرند و از ادعای حاکمیت بالای سرزمین‌های آن سوی خط دیورند منصرف شوند.

۴- تعهدات مندرجه بین دیورند و امیرعبدالرحمن خان پایان می‌پذیرفت و بار مسوولیت آن که به ملت افغانستان منتقل شد تا امروز بر شانه‌های ملت سنگینی نمی‌کرد.

۵- افغانستان به‌حیث یک کشور فاتح و قهرمان نه‌تنها در شعار؛ بل در واقعیت امر ظهور می‌کرد.

۶- در چنین یک افغانستان احتمال کامیابی برنامه‌های اصلاحاتی و اقتصادی امیر امان‌الله خان بیشتر می‌شد که هم حکومتش دوام می‌کرد و هم مردم افغانستان از آسایش، رفا، روشنفکری و تمدن بیشتر برخوردار می‌شدند. مهم‌تر این‌که نهضت امانیه به‌سوی منجلاب سیاه‌روزی اغتشاش داخلی کشانیده نمی‌شد.


ب-  عواقب درازمدت

۱- در زمان خروج بریتانیا از نیم قارهٔ هند، افغانستان آن‌قدر قوی می‌بود که برای ایجاد کشوری به نام پاکستان نه ضرورتی محسوس می‌شد و نه امکان آن میسر بود؛ زیرا قبل از تقسیم هند نیم جمیعت ایالات پنجاب و سند هندو بودند. بدیهی است که از سه تن سندی و پنج تن پنجابی مسلمان کشوری ساخته نمی‌شد.

۲- به‌خاطر یک طرح سیاسی انگلیس‌ها در نیم‌قارهٔ هند روابط هندو و مسلمان متشنج و قطبی نمی‌شد و به‌خاطر ساختن پاکستان ذهنیت دیانتی مسلمانان به افراط نمی‌گرایید. افراطیتی که بعدتر ذهنیت‌های متحجر را برای گسترش وهابیزم متحجر آماده ساخت و جهاد افغانستان را با روحیهٔ دیانت افراطی بر محور جنگ‌سالاری تنظیم کرد.

۳- فجایع خونبار و قتل عام‌های زنجیری مسلمانان و هندوان زمان تقسیم هند صورت نمی‌گرفت. در عوض هندوستان با داشتن بیش از نیم میلیارد مسلمان پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان جهان محسوب می‌شد که ناگزیر به افتخارات اسلامی دورهٔ سلطنت دهلی و دورهٔ مغل به همان اندازه افتخار می‌کرد که به میراث هندو و بودایی خود می‌بالد.

۴- این هم از امکان بعید نبود که برای ایجاد دیوار مستحکم اسلامی بریتانیا اقلا به قسمتی از ایالات سرحدی مسلمان‌نشین هند چون سند، کشمیر و پنجاب حق انتخاب الحاق به افغانستان را می‌داد که این کار مُمد و مُکمِل تلاش‌های بعدی انگلیس و امریکا در تشکیل پیمان مرکزی یا پیمان سنتو بین ترکیه، ایران امروزی و پاکستان بوده می‌توانست.


در واقع اگر امیر امان‌الله خان مهارت میدان سیاست حکومت خود را هم‌سطح پیروزی میدان نبرد عیار می‌ساخت، افغانستان پیروز و نیرومند عرض وجود می‌کرد. افغانستانی که با اعضای دیگر پیمان مرکزی یعنی ایران امروزی و ترکیه همسری کرده می‌توانست. افغانستانی که مورد تهاجم شوروی قرار نمی‌گرفت و در جنگ‌های داخلی متعاقب آن پایمال نمی‌شد. افغانستانی که سرنوشت سیاسی‌اش را استخبارات پاکستان تعیین نمی‌کرد. افغانستانی که هویت ملی‌اش دست‌خوش تلاش‌های ایران امروزی برای ازهم‌پاشی هویت ملی افغان قرار نمی‌گرفت. افغانستان قوی‌یی که پای امریکا به خاک آن کشیده نمی‌شد. افغانستانی که مردمش به هویت‌های منطقه، زبان، قوم و نژاد نمی‌گراییدند. افغانستانی که ره‌بُران آن از هر آنچه افغان و از افغانستان است فرار نمی‌کردند. ره‌زنانی که سرمایهٔ سرقت‌شدۀ ملی را به کشورهای خارج چون دوبی و ترکیه نمی‌بردند و اتهام دزدی اسلاف خود را در اعمال خود اثبات نمی‌کردند. در عوض با آن پول خانه و کاشانهٔ کشور خود را آباد می‌کردند. افغانستانی که نامش همچنان افتخارآفرین می‌ماند و دشمنانِ از خود منکر بیگانه‌پرست از هویتش انکار نمی‌کردند.


بلی، آن‌گاه عنوان این مضمون محض یک فرضیهٔ تخیلی نبود، بل یک واقعیت انکارناپذیر و تثبیت‌شده در قید مکان و زمان می‌بود؛ چون دیگر پاکستان نبود.