153

زیارت چهل دختران

از کتاب: افسانه های قدیم شهر كابل

در هشت میلی جنوب کابل نزدیک گلباغ محلی بنام چهل دختران، زیارتگاه خاص و عام است. می‌گویند در سالیان قدیم مردم آن دیار خواستند تا سدی به رودخانه کابل بربندند. جوانان ده با بازوان قوی دست به کار شدند و کوشش بی‌شمار به خرج دادند، لیکن همین‌که آب رودخانه زیاد می‌شد آن بند دیگر مقاومت نمی‌کرد و آن همه زحمت و تلاش‌شان به هدر می‌رفت.

روزی چهل دختر از قریه‌های دور و نزدیک ضمن هواخوری از کنار رودخانه می‌گذشتند، چون جریان بند را تماشا کردند بر جوانان رقت آوردند و صدا زدند بگذارید که این بند را ما تمام کنیم. جوانان ده به یکسو شدند و میدان را به دختران میان‌باریک گذاشتند. دختران کمر همت بربستند و سعی فراوان به عمل آوردند تا بالاخره موفق شدند بند را آباد کنند. در این اثنا شکاری با سگ تازی خود کنار بند ایستاده به دختران نگاه می‌کرد، دختران رو به خدا آوردند و گفتند خدایا اگر این مرد با سوء نظر به ما می‌نگرد او را به سنگ مبدل کن.

دعای‌شان قبول شد و آن مرد با سگش یکجا به سنگ مبدل گردید. اکنون هرکس از آن ناحیه می‌گذرد  آن دو مجسمه چون دو زنده‌ جانی استوار می‌بیند. دختران همین‌که خواستند سوی خانه برگردند غریو عظیمی به گوششان رسید، ناگهان دیدند که کفار با لشکر گران قصد جان‌شان کرده و چون باد می‌تازند، چندان نزدیک نرسیده بودند که دختران دست دعا به آسمان بلند کردند و به خدای بزرگ التجا نمودند که همه‌شان را به سنگ مبدل گرداند. دعای آنان مستجاب شد و قبل از آنکه اسیر کفار شوند همگان به سنگ تبدیل گردیدند.