از فیض صحبتی دل ما بهره و رنشد

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

از فیض صحبتی دل ما بهره و رنشد

وز تیره بختی حیف شب ما سحر نشد

گفتم رقم کنم بر یار عرض حال خویش

خلص گرفتم هر قدرش مختصر نشد

ناخوانده از کوایف ختلم تو وافقی 

شادم که بر تو نامۀ من درد سر نشد

مه طلعتی ز خون من امشب حنایست

رما عدو کی گشت که زیر و زبر نشد

عاصی پر گنام و لیک از ندامتی پ

بالین و بسرتم  شبی از گریه تر نشد

هر ساله میروم بگل سرخ مرتضی 

یکسال یار همرۀ من همسفر نشد

باشد طریق عشق اگر چند پر خطر

رفت عشقری بلطف خدا بی جگر نشد

بگذشت عمر عشقری در عشق گلرخان

در روزگار صاحب علم و هنر نشد