از صومعه سر بادر در میخانه کشیدم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

از صومعه سر بادر در میخانه کشیدم

شب تابه سحر ساغر و پیمانه کشیدم

در بحث زهر یک چوبدیدم رگ گردن

خود را از در مدرسه مردانه کشدیم

از سحبه و زنار ریا خیر ندیدم

من شیخ و برهمن ز درخانه کشیدم

صد پاره دلم را بنمود حربۀ ابروت

تاز لف دلاویز ترا شانه کشیدمپ

در محبس عشق تو مرا بود سروری

از پای خود افسوس که زولان کشیدم

از جذب محبت زحرم دلبر خود را

باد بدیه و شوکت شاهانه کشیدم

از خانل هشلیاری برون گشتم و خورا 

دچار سوی عشق تو دیوانه کشیدم

کیف دیگری دیده ام از شمغ رخ یار

بردیده چو خاکستر پروانه کشیدم

گردیده دلم تنک چودر شهر بخارا

از دامن خود پا سوی فرغانه کشیدم

از امدن خود دخلل افگند چو زاهد

با حرمت بسیار ز کاشانه کشیدم

بر یاد جوانی کسی عشقری امشب

در پیری چنین نالۀ مستانه کشیدم