37

تأثیر زبان و ادبیات دری بر زبان و ادبیات عربی

از کتاب: گرآورده های مهم

تـاثير زبانها در همديگر امرطبـيعى وعادى است. درسـراسـركرة زمين نمي توان زبانى را دريافت ،كه واژه هـا ويا تعابيرى را از زبان ديگرى به عاريت نگرفته و به نوبهء خود واژه ها وتعابيرى را به همان زبان يا زبانهاى ديگرى نداده باشد. برخى از صاحبنظران درين مورد عقيده دارند كه زبان خالص، مانند نژاد خالص وهم وگمانى بيش نيست واصلاً وجود خارجى ندارد. ازينرو زبان فارسى درى و زبان عربى هم - كه در ادوار قبل از اسلام و درعهد هاى اسلامى داراى روابط نزديك بوده اند - ناچار واژه ها و تعابيرى را از يكديگر به عاريت گرفته ، چه درتداول عوام وچه درعرصهء ادبيات خويش آن را به كار بسته اند .                  


         دركشور ما ، افغانستان ، زبان فارسى درى را نه تنها اهل زبان مورد به كاربرد قرار میدهند ؛ بلكه مليتهاى ديگرى هم كه زبان مادرى شان درى نيست ، ازين زبان من حيث زبان دومى استفاده به عمل آورده و در زندگى روزمرهء خويش ازان استمداد میجويند .


         زبـان فـارسى درى درطول زمـانه هـا در برخورد با زبـانهاى ديگر حالت نخستين خويش را از دست داده ، صيقـل گرفته و پذيرشگر بارورى پاياگرديده ؛  ولى هرگز تداوم و اصالت فرهنگى خويش را از دست نداده و در برابر زبانهاى ديگر از پا درنيامده است . بارواج يافتن آيين ملكوتى اسلام درخراسان و تـغيير يافتن الفـبا و آشنايي مردم ما با زبان عربى ، سير اين زبان تندترشده وهيچ عاملى نتوانسته در زبان فارسى درى تغيير اساسى واردكند ؛ بل در برابر زبان عربى - كه زبان دينى ، علمى و سياسى بود -  همانگونه باقامت افراشته پا برجا ايستاد و تا امروز به حيات خويش ادامه میدهد . اصول و قواعد دستورى زبان درى حالت اصلى خويش راحفظ كرد ، مخارج صوتى  حروف عربى  در زبان ما مراعات نگرديد و برخى از واژه هاى عربى كه به زبان ماراه يافت ، معناى اصلى خويش را از دست داد و در زبان ما داراى معناى ديگرى شد .


         به گفـتـهء پژوهشگرى ، اين زبان يكى از عمده ترين ، شيواترين ، غنى ترين وخوش آهنگ ترين زبانهاى جهان است ، كه با اندك تفاوت لهجه يي بيش از ( 160 ) مليون تن دركشورما ، ايران ، هندوستان وآسياى ميانه بدان سخن میگويند .


     زبان فارسى درى بـيش ازهمه زبانها در زبان عربى راه نـفـوذ گشوده و تاثيراتى را بران وارد كرده است ، كه علت آن روابط چند هزار سالهء سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فرهنگى و ... ميان آرياييان و تازيان میباشد .


از شواهد و قراين برميايد ، كه روابط ميان آرياييها وعربها از زمان منهدم شدن آثورها به دست مادها و تقسيم سرزمين شان دربين مادها آغاز يافته است . هنگامى كه كوروش شاهنشاهى بزرگى را در بابل ، پايتخت كلده ، اساس گذاشت ، خانواده هاى بزرگ عربى درتحت فرمانروايي وى موجوديت داشتند و باج وخراجى به اوميپرداختند ، كه اين خود در آميزش زبانها نقشى داشته است .


         يكى ديگرازعوامل مهم واساسى كه موجب انـتشارفرهنگ وادب فارسى تا ژرفاى سرزمينهاى عربى شد ، داستان  پناهنده شدن سيف ذى يزن – شاهزادة حميرى – به دربار خسرو اول است ، كه وى ازدست حبشيان فرار اختيارنموده وتوسط نعمان بن منذر به بارگاه خسرو اول راه يافت و جهت دفع و طرد بيگانگان از سرزمين خويش ، طالب كمك گرديد .


آميزش واژه ها و اصطلاحات ميان فارسى وعربى در دو دور بـيشتر صورت پذيرفته است : نخست درعصر ساسانيان – به ويژه زمان پادشاهى خسرو اول – و دوم هنگام ظهور وتجلى اسلام در سرزمينهاى فارس وخراسان . درين دو دور واژه ها و مفاهيم زيادى از زبان درى به عربى راه يافته ، مورد نياز آنها قرارگرفته و بالاخر در جريان زندگى روز مره مورد استفادة تازيان قرارگرفته است ، كه بعداً پيرامون آن سخن خواهيم گفت .


عربها ازقديم به نسل ، نـژاد ، خون و جنس بشرى خويش ميبـاليدند و خويشتن را پـهلوانان صحراگرد و قهرمانان هيجانات ، احساسات ، رزم ، پيكار وخونريزى و صاحبان مروت ، ايثار وفا وكرم ميخوانده اند ، نه صاحبان تمدن ، علم وفرهنگ ؛ اما برخلاف ، خراسانيان ازقديم بدينسو خود را درمحيطى مييابندكه تمدن ، علم و فرهنگ سراپاى آن جامعه را فراگرفته و در پـرتو اين تمدن و فرهنگ قرون متوالى به سربرده اند. به گفـتـة دكتور ذبـيح الله صـفـا - دانشمند ايرانى - ) تا آن روز كه جز نژاد عرب حكومت نداشت ، اثرى از روشنى علم درعالم اسلام مشهود نبود ، بعد از آن كه ملل غيرعرب - به ويژه خراسانيان - در دستگاه اموى وعباسى قدرت يافتند ، گردونة دانش وتجربه و محملهاى علوم عقلى ، آرام آرام به پيشروى آغاز كردند .)


             به هرصورت ، سخن اينجاست كه در اثر تقاطع فرهنگى و آميزشهايي كه ميان زبان درى و عربى در سير زمانه ها صورت گرفته ، زبان ما چه تأ ثيراتى را بر زبان عربى واردكرده است ؟


         اگرتاريخ را ورق بزنيم و در ژرفاى قرون گام نهيم ، ديده میشودكه جوانه هاى اولى شعر درى در سرزمينهاى عرب نشين قامت افراشته ، برگ و بار آورده و سرانجام در زمانة ما به درخت پربار وگشن شاخى مبدل گرديده است ، چنانچه طبرى و ابوالفرج اصفهانى مينويسند : هنگامی که يزيد بن مفرغ طى شعرى خانوادة عبدالله بن زياد را به باد نكوهش گرفت ، وى نسبت به شاعرخشمگين شد و دستور داد تا او را دركوى و برزن بصره بگردانند. ( هنگامى كه او را سوار برالاغى كرده و دركوى و برزن كشيدند ) كودكان درقفاى او فرياد ميزدند و به زبان درى ميپرسيدند : اين چيست ؟ اين چيست؟ شاعر به زبان درى جواب ميداد :


آبست ونبيذ است               عصارات ذبيب است


سميه روسپيز است


      اين ابـيات دليل واضحى است بر تـأثير زبان فارسى درى در يك محيط عرب نشين و انـتـشار فرهنگ و ادب درى درميان آنها .


       به همين ترتيب دانشمندان و شعراى عرب ، برخى از قالبها و تصاوير شعرى را كه در سرزمين خراسان شايع بوده ، اخذ نموده و ازمحتوا و بافتهاى گوناگون آنها كمك فراوان گرفته اند . چنانچه كسرى انوشيروان در مورد گل نرگس ميگويد : ) نرگس به ياقوت زردى ميماند ، كه در وسط آن مرواريد سفيد بالاى زمرد قرارگرفته است .) كه عين مطلب و محتوى ، بر شاعرعربى تأثير افگنده و آن را چنين بيان داشته است :


و ياقـوته صفراء فى رأس درة     مركبة فـى قـايم مـن زبـرجـد


كان بقايا لسطـل فى جنبـاتهـا    بقـيـة دمـع فوق خـد مــورد


         هـمچنان درمثـال زيرين ميتوان به گونة بهتر به موضوع راه يافت. بزرگمهـر گفـتـه است :


 ( اذا اقبلت عليك الدنيا فانفق، فانها لاتفنـى واذا ادبرت عنك فانفق، فانها لاتبقى.)


 يعنى : هنگامى كه دنيا برايت روى آورد ، نفقه كن ؛  زيرا نفقه وكرم آن را از بين نمي برد و هنگامى كه دنيا از تو روگردانيد، بازهم نفقه كن ؛ زيرا ديگر نزدت باقى نمي ماند. بازهم شاعرعربى ازين محتوى متأثرگرديده و آن را درقالب شعرعربى چنين گنجانيده است :


فانفق، اذاانفقت ان كنت مؤسرا        وانـفق على ماخيلت حين تعبر


فلاالجوديفـنى المال والجدمقبل        والبخل يبقى المال والجد مدبر


         دو ديگر از مظاهر اساسى و مهم كه از زبان ما به زبان عربى رفته و بيشترين تأثيرات را دران به جاگذاشته ، توقيعات است ، كه يكى از فراورده ها و ميراثهاى باستانى پادشاهان فارس وخراسان را تشكيل ميدهد. اگر ادبيات ايران را بعد از فتح قادسيه (637 = 17 هجرى ) – كه مصادف است با مرگ آخرين فرمانرواى ساسانى ( يزدگرد  652 م .) – مورد پژوهش و مطالعه قرار دهيم ، درمييابيم كه بسيارى از واژه ها و عباراتى كه از قول شاهنشاهان ساسانى و رجال آن دور دركتب عربى نقل شده ، همه به زبان شيواى درى ميباشد . از جمله عباراتى است كه جاحظ دركتاب ( المحاسن والأضداد ) آورده و چنين ميگويد : ( و وقع عبدالله بن طاهر من سعى رعى ومن لزم المنام رأى الأحلام ) سپس ادامه داده ميگويد : ( هذا المعنى سرقة من توقيعات انوشيروان ) يعنى : اين مفهوم از توقيعات انوشيروان به سرقت برده شده است ؛ زيرا در توقيعات انوشيروان آمده است : ( هرك روذ  چرذ  و هرك خسپذ خواب بينذ .)


         به هميـن گـونـه درميان خراسانيـان عادت چـنـان بوده كه وقـتـى مطلـبى و يا شكايتـى را بـه امرا و ملوك تـقـــديم مينمودند ، آن را به صورت كتبى به مقام و دربار ميسپردند ، كه ما اكنون آن را به نام عريضه و درخواستى ميشناسيم . ملوك و امراى مذكور در پايان آن درخواستها باعبارات بليغ و سخنان حكيمانه كه جمال الفاظ وكمال جودت معنى را شامل ميبود ، مينوشتند و مهر و امضا ميكردند ، كه اين توقيعات داراى ارزش فراوان تاريخى ميباشد . اينك به عنوان مشت نمونة خروار به مثال زيرين اكتفا ميورزيم :


         شخصى ورقه يي به كسرى بن قباد تقديم نمود و دران اطلاع داد كه نيات جماعتى از مردم فاسد شده و ازجمله ضماير فلان و فلان نفر آن خبـيث گرديده است. كسرى در پايان ورقهء آن شخص نوشت : ( من مالك ظاهراجسام [ افراد ] هستم ، نه مالك نيات و ضماير آنها ، حكم من براساس عدل و تقوى استوار است ، نه به خواهشات وتمايلات شخصى ، هميشه به كشف اعمال انسانها توسل ميورزم ، نه به نيات وضماير آنها .)


          تـوقـيـعـات خراسانيـان و اهل فارس نخسـت از زمـان خلفـاى راشـدين بدينسـو در سرزميـنهاى عربى راه ميگشايد و مورد كاربرد آنها قرار ميگيرد ؛ اما سيل اين توقيعات در زمان حكومت عباسيها درميان اعراب سرازير ميشود ؛ زيرا بيشترين شعرا ، نويسندگان و وزراى دولت عباسى از نژاد غير عربى ( فارسى وخراسانى ) بودند ، كه اين شعرا و نويسندگان سنن و ميراثهاى پدرى خويش را درمناطق تحت نفوذ و سيطرة عباسيها انتشار ميدادند ، حتى ديوانهاى بزرگى از توقيعات را به ميان آوردند ، كه مورد تقليد فرمانروايان عباسى قرار گرفت .


         ازجمله عواملى كه باعث اين تأثير گذارى و تأثير پذيرى ميان دو زبان مذكور گرديده ، يكى هم نفوذ خراسانيان در دستگاه خلفاى عرب - به ويژه خلفاى عباسى - ميباشد ، كه با مساعدت برمكيها، ميراثهاى فرهنگى خراسانيان درمناطق تحت كنترول عباسيان منتقل ميگرديد . پذيرش شيوه هاى آموزشى و پرورشى ، رسميت بخشيدن لباسهاى خراسانى ، رسميت يافتن موسيقى خراسانى در دربار و رعايت آداب ملى و شيوة تشريفات خراسانى ميتواند براين مدعا گواه آيد. عباسيها  به تقليد از مردمان خراسان ، نوروز را جشن ميگرفتند و دانشمندان و قضات دولت عباسى به گونة خراسانيان كلاه برسر مينمودند. فضل بن سهل ( وزير مأمون ) - كه اصلاً خراسانى بود - خليفه را متقاعد ساخت ، تا كارمندان دولت به جاى پوشيدن لباس سياه ، سبز دربركنند. نتيجه همان شد كه به تمام عمال دولت دستور داده شد ، تاكلاهها و درفشهاى خويش را با رنگ سبز بيارايند ، كه پوشيدن لباس سبز از ميراثهاى كسرى و مجوس و ادارهء دولت فارس به شمار ميرفته است .   


         عـامل ديگرى كه سبـب تـأثـيـر و تـأثـر مـيـان اين دو زبان گرديد ، موج ترجمه هايي است كه درعصر مذكور به راه افتاده بود. خراسانيان در درازاى قرون و اعصار مردمانى بوده اند داراى علم و فرهنگ غنامند و پربار. هنگامى كه عباسيان درين سرزمين استيلا يافتند ، مردم ما را داراى فرهنگ پرمايه واصيل يافتند ، كه در پهلوى آن تمايلات ملى و وطندوستى نيز عرض وجود نموده بود. از همين جاست كه مردمان اين سرزمين دراثر ذكاوت و فراست خويش در دستگاه خلافت عباسى قدرتى به هم رسانيدند و پس از به دست آوردن نفوذ به نقل و ترجمة آثار باستانى و ميراثهاى فرهنگى خويش گام برداشتند . ( 14 )


         حـركـت تـرجمه دريـن دور خيلى به سرعت رو به انكشاف نـهاده و اهميـت فراوانى را براى خويش فراهم آورد ، حتى خلفاى عباسى از اطراف و اكناف مملكت ، كتب و آثار را جمع آورى نموده و دست اندركاران اين عرصه را به ترجمة آن توصيه ميكردند. دانشمندان ما برعلاوة اين كه درعرصة ترجمه خدمات قابل قدرى انجام دادند ، درساحات گوناگون فرهنگ عرب نيز كارهاى ارزشناكى را به فرجام رسانيدند و در غنامندى فرهنگ عرب نقش مهمى را ايفا كردند. دانشمندان بزرگى ؛ چون : علامه سعدالدين تفتازانى ، عبدالرحمن جامى ، السبتى ، فارابى ، ابن سيناى بلخى ، علامه زمخشرى ، ابوسليمان جوزجانى و ... كه به فرهنگ عربى خدمات سودمندى انجام داده و در جهت اكمال آن گامهاى وسيع برداشته اند ، همه و همه از سرزمين ما برخاسته اند ونهال نو باوة فرهنگ عربى را با دانش خويشتن سيراب گردانيدند . ( 14 )


         همچنان از جمله دانشمندانى كه درعرصة ترجمه كارهاى قابل توجهى را انجام داده و از زبان درى به عربى آثار فراوانى را به ترجمه گرفتند ، ميتوان از ينها نام برد : ابن المقفع ، موسى بن خالد ، يوسف بن خالد ، ابوالحسن على بن زياد التميمى ، احمد بن يحيي البلا ذرى ، جبلة بن سالم ، اسحاق بن يزيد ، محمد بن الجهم البرمكى ، هشام بن القاسم ، موسى بن عيسى الكردى ، زادويه بن شاهوية اصفهانى ، محمد بن بهرام بن مطيار اصفهانى ، بهرام بن مردانشاه ، عمر بن الفرخان و.... ( 8 ، ص 236 )


         و اما كتبى كه درين دور برگردان شده و تأثيرات فراوانى را بر ادبيات عربى وارد كرد ، نيز خيلى فراوان است كه بيشترين اين كتب مؤثر را عبدالله بن المقفع به ترجمه گرفته است .


ازجمله كتبى كه درين عصر به ترجمه رفته ، ميتوان از كتابهاى  ( رستم واسفنديار ) ، (كتاب زردشت ) موسوم به اوستا و ( هزار افسانه ) نام برد ، كه همه توسط جبلة بن سالم از درى به عربى ترجمه شده و ادبيات عرب از طريق اين كتابها پذيرشگر تحولات عميق و بنيادى گرديد. همچنان كتابهاى ديگرى را كه ابن المقفع ترجمه نموده - و بيشترين بخش ترجمه ها دران دوران متعلق به اوست - هريك تأثيرات ژرفى برادبيات عرب داشته است. به گونة كوتاه مينگريم :


         ازجمله آثارى كه ابن المقفع به ترجمه گرفته يكى هم كتاب ( خداينامه ) است . اين كتاب جنبة تاريخى داشته و دران پيرامون سير زندگى آرياييها به گونة مفصل سخن رفته است . ابن المقفع در ترجمة خويش نام ( تاريخ ملوك الفرس ) را براين كتاب گذاشته است .


         دو ديگر كتابى است به نام ( آيـين نـامـه ) ، كه اين هـم توسط ابن المـقـفـع تـرجمه شده و مجموع آيين ، عادات  ، تقاليد ، عرف و شرايع را دربرداشته است .


كتاب ديگرى كه توسط وى ترجمه شده است ، ( التاج ) نام دارد ، كه در سيرت انوشيروان تحرير يافته . به همين گونه كتاب ( الادب الكبير والادب الصغير ) نيز از ترجمه هاى اوست .


         به جز از كـتبـى كه برشـمرديم ، كتابهاى بـيـشمار ديگرى نيز وجود دارند كه هر يك بـه نوبة خود تـأثيـراتى را در عرصة ادبيات عرب وارد ساختند ، كه يادآ ورى  همة آنها از حوصلة اين بحث خارج است و بحث ديگرى را ايجاب مينمايد. اما كتاب ( كليله ودمنه ) ، مهمترين و ارزشناكترين آثار مؤثر در ادبيات عربى به شمار رفته كه توسط عبدالله بن المقفع ترجمه شده است : اين كتاب نخست درحوالى قرن هشتم ميلادى از زبان پارسى درى به عربى برگردان شد ، كه ترجمة آن ژرفترين اثرات را در ادب عربى به جاگذاشت . بار ديگر كتاب مذكور توسط عبدالله الاهواتى به نام اميرجعفر بن خالد برمكى از درى به عربى برگردان شد ، كه بعدها آن را ( ريان بن لاحق ) - شاعر عربى - به نظم عربى آورد ، و مجموع ابيات اين كليله و دمنة منظوم به چهارده هزار بيت ميرسد. از اثر ترجمة اين كتاب بسيارى از شعراى عرب تحت تأثير قرار گرفته و در پرتو آن به ايجادياتى دست يازيده اند ، حتى  احمد شوقى - شاعر مشهور عرب - از آن به قدرى متأثرگرديده كه اثرات آن را ميتوان به گونة واضح درآثارش دريافت. قابل تذكر تواند بود احمد شوقى هنگامى كه تحصيلات عالى خويش را در اروپا تكميل مينمود ، از طريق آثار لافونتن فرانسوى اثر پذيرگرديده و منبع تأثير لافونتن را ترجمة كتاب كليله و دمنه تشكيل ميدهد ، كه در قرن پانزدهم از طريق مولانا حسين واعظ كاشفى به دسترس او قرار گرفته است. كتاب مذكور در زمان خلافت عباسيها ازجملة كتابهاى ادبى دربار به شمار ميرفته است ، كه آن را از امور ضرورى سلطنت ميشمرده اند . ( 14 )


     و اما داخل شدن واژه هاى درى در زبان عربى :


         اين يك حقيقت مسلم است ، كه ميان زبان پارسى درى و زبان عربى درطول تاريخ آميزشهاى گوناگونی  صورت گرفته ؛ هركدام از يكديگر چيزهايي گرفته و چيز هايي داده اند ، كه بديهيست درين جريان هريك تأثيرات و تأثراتى داشته اند.


 بيشترين واژه هايي كه از زبان بيگانه در زبان عربى به چشم ميخورد ، متعلق به زبان شيواى درى است ؛ زيرا اين دو زبان داراى روابطى اند كه ريشة بس عميق و تاريخى داشته ، پيشينة آن به دوره هاى ماقبل الاسلام تعلق ميگيرد .


         هنگامى كه اردشير بابكان درقرن سوم قبل از ميلاد ، برخى از مناطق عرب نشين عمان را تحت سيطرة خويش دراورد ، روابط ميان فارسها وعربها ريشه گرفت ، كه در اثرآن زبان عربى تأثيراتى را پذيرا شد. همچنان روابط همجوارى را كه ميان فارسها و سرزمينهاى شرقى عربى وجود داشت و دارد ، نمي توان ناديده گرفت. به همين گونه ميان فارسيان و حبشيان جنگهايي وجود داشته ، كه دامنة آن تا سرزمينهاى يمن و حجاز رسيده. ازسوى ديگر ميان فارسها و عربها درطول زمانه ها روابط تجارتى و بازرگانى وجود داشته وكشتيهاى تجارتى شان ازطريق خليج فارس به سرزمينهاى یکديگر اموال تجارتى رانقل ميدادند. ( 8 ، ص 229 )


         دراثر اين داد و ستدها ، بازاريان چيز هاى نوى را از همديگر فراگرفته وآن رابه كار ميبستند . همه و همة اين روابط دست به دست هم داده و شرايط آن را فراهم آوردند ، تا واژه هايي از زبان ما به زبان عربى رسوب نمايد.


جاحظ دركتاب خويش به نام ( البيان والتبيين ) پيرامون اين موضوع اشاره نموده و مينويسد : درادوار قبل از اسلام گروهى ازفارسيان درمناطق عرب نشين آمده و رحل اقامت افگندند ، كه درنتيجه زبان شان با زبان عربى آميزش يافته و بسيارى از واژه هاى آنان به زبان عربى راه يافت.


         در اثـر هميـن همزيـستـى ميـان قبـايل فـارسى واهـل كوفـه بسيـارى از واژه هـاى فـارسى با زبان ايشـان درآميخت و اكنون ديده ميشود كه واژة بال را به جاى ( مسحاة ) ، چهارسوك را به جاى ( اربع طرق ) ، وازار را به جاى ( سوق ) ، خيار را به جاى ( قـثـاء ) و ... استعمال مينمايند ، كه واژه هاى بال ، چهار سوك [ چهار راهى ] ، وازار [ بازار ]  وخيار [ بادرنگ ] همه ريشهء فارسى داشته ، وازين زبان به عربى رفته است.  ( 9 ، ج/2 ، ص ص 170- 171 )


         به همين گونه زبان فارسى در بصره - كه منطقة عرب نشين بوده - شيوع داشته است  و پسوند {- ان } كه درآخر برخى از اسماى عربى ؛ مانند : عمران ، سويدان ، خالدان ، مهلبان و … به نظرميرسد ، از اصل فارسى است ، كه با واژه هاى عربى تركيب يافته است . همچنان در مورد شعراى عرب كه به فارسى شعر ميگفته اند سخن بسيار است ، كه درگذشته ( يزيد بن مفرغ ) را مثال داديم.


         واژه هـاى ديگرى هـم كه ازطريق اهـل بازار مـورد تـداول قـرارگرفـته وعموميت حاصل كرده و بالاخر در عرصة ادب و شعرعربى راه گشوده نيز خيلى فراوان است ، كه شمارش آن كاريست دشوار ؛ مگر جهت روشنى موضوع بد نخواهد بود مثالهايي بياوريم . اسحاق موصلى كه يك تن از شعراى مشهور عربيست ، ميگويد :


اذا ما كنت يوماً فى شجاها      فقل للعبد يسقى القوم پُرا


و ( پُر ) واژة دري است ، كه درعربى آن را ( ملآن ) گويند. همچنان هنگامى كه ابوالعلاء به بغداد مسافرت نمود ، مدتى درميان فارسيان زيست ، كه درين دور خيلى تحت تأثير قرارگرفته و بسيارى از واژه هاى فارسى دراشعارش راه گشود ، چنانچه دربخشى از ( لزوميات ) ميگويد :


اذا قيل لك اخش اللـ        ـه مولاك فقل آرى


و ( آرى ) واژة فارسى است كه درعربى آن را ( نعم ) ميگويند . ديگر واژة ( يخ ) است ، كه به زبان عربى آن را ( ثلج ) ميگويند و در بيت زيرين به كار رفته است :


شيئان عجيبان هما ابرد من يخ     شيخ يتصابى وصبى يتـشـيخ


         واژه هـايي را كه درخلال ابـيات فوق نگريستـيم ، همه به زبـان فارسى درى تعلق داشت و ديده شد كه اين واژه ها بدون اين كه كوچكترين تغييرى در شكل يا معناى شان آمده باشد ، به همان گونة نخستين به شعرعربى داخل شده و به كار گرفته شده است .


ثعالبى در ( لطايف المعارف / ص ، 9 ) ميگويد :  ( اول من مهد للضيف صدرالمجلس و سماه ( مهمان ) بهرام جور. وتفسيره سيد المنزل وفى ذلك يقول الشاعر....)


يعنى : نخستين كسى كه جايگاه ( ضيف ) را صدرمجلس تعيين كرد و او را ( مهمان ) ناميد ، بهرام گور بود كه تفسير آن (مهمان ) آقاى خانه است و درين مورد شاعر [ عربى ] چنين ميگويد :


ماسمت العجم المهمان مهمانا        الا لإجلال ضيف كان ماكانا


فالمه اكبرهم والمان منزلهم        والضيف سيدهم مالازم المانا


( 17  ، ص ص 126-128 )


         هـرچند تازيان در برابر زبان ما ازخويش تعصبى شديد نشان داده و نمي خواستند كـه الفاظ و تراكيب عجم به زبان شان راه يابد ؛ مگر با وصف آن بازهم در برابر زبان پارسى درى كارى نتوانستند و برخلاف ميل شان آميزشهاى گوناگون فرهنگى و ادبى ميان زبان و ادبيات ما و آنها صورت پذيرفت .


در مورد جلوگيرى از تداخل  واژه هاى درى درعربى سخن بسيار است ؛ ولى به گونهء مثال به نكته هاى زيرين بسنده ميكنيم :


         گوينـد ( مظفـر بن نصـر) درحالـى كه پسـرش ( ليث ) نيز با وى همراه بود ، از راهى ميگذشت . مظفر خواست ضمن سؤالى پسرش را تعليم دهد . پس از وى پرسيد ، ماهذا ؟ ( يعنى اين چيست ) ، پسرش در جواب به زبان فارسى گفت :  بز -  كه آن را درعربى ( معز ) ميگويند - مظفرغضبناك شد وگفت : سوگند است كه ترا به قريه هاى دوردست ميفرستم تا ديگر بز را نشناسى. پس او را به باديه ارسال كرد، و درانجا بيشتر از ده سال را سپرى كرد ( تا واژه هاى فارسى بر زبانش راه نيابد ) . ( 20 ، ج/17 ، ص 50 )


         هم چنـان اصمعـى ميگفت : بر سـه كس حكم مروت بايدكرد : يكى مردى كه سواركارى كند ، دوم آن كه به عربى سخن گويد و سوم آن كه بوى خوشى از بدنش خيزد. و برسه كس حكم دنائت بايد نمود : اول آن كه درمجلسى از وى بوى شراب خيزد ، دوم آن كه در شهر عربى نشين به زبان فارسى سخن گويد و سوم آن كه بر سر راه در مورد قضا و قدر منازعه نمايد . ( 8 ، ص235)


         درين مـورد سخنـان ديگرى هـم بـه گـونـة فـراوان مـوجـود است ، كه ياد دهانـى همـة آن مـا را بـه حاشيه روى خواهد برد ؛ ولى ازخلال همين نكات درمييابيم كه عربها سعى بليغ به خرج ميدادند ، تا در زبان شان واژه ها و اصطلاحات بيگانه راه نيابد و به شكل نخستين خويش باقى بماند ؛ مگر با آن همه كوششها و تلاشها بازهم زبان درى دران نفوذ حاصل نموده و برعلاوة اعطاى واژه هاى بيشمار ، بخشهاى ديگر فرهنگى و ادبى ايشان را نيز تحت تأثير خويش قرار داد. حتى امروز ميبينيم بيشترين واژه هاى بيگانه كه در زبان عربى وجود دارد متعلق به زبان درى است و آن گونه كه اين زبان در زبان عربى تأثيراتى به جاگذاشته ، هيچ زبان ديگرى بدين پيمانه نتوانسته دران نفوذ حاصل نمايد .


          واژه هـاى درى كه از عهـدهـاى مـا قـبـل الاسلام تا امـروز در زبان عربي راه يافته و مورد استفاده قرار گرفته ، به دو بخش منقسم ميگردد : 1 - دخيل ، 2 - معرب .


         واژه هـاى دخيل واژه هايي انـد كـه بـه هـمان شكل اصلـى و نخـستـين خود ، يعنى بدون كاسته شدن و يا افزوده شدن حرفى ازحروف ، در زبان عربى داخل شده و به كارگرفته شده اند ، كه كلمات : آيين ، آخور ، انبـيق ، ايوان ، بازار ، بازدار ، بلور، بخت ، بند ، بندر ، بيمارستان ، تخت ، تخت روان ، خان ، خوان ، دربان ، دربند ، درويش ، دفتر ، دفتردار ، دكان ، دهقان ، دهليز ، دوشك ، ديدبان ، ديوان ، زبرجد ، زمرد ،  زنجير  ، ساده ، سردار ، سرسام ، سمند ، سنجاب ، سندان ، شال ، شاه ، شاه بندر ، شاهنشاه ، شاهين ، فرمان ، قند ، قهرمان ، كباب ، كيوان ، مرزبان ، موميا ، ميدان ، ناى ، نرد ، نسرين ، هاون ، هزار ، همايون ، ياسمين و ... از همين قبيل اند . (18 ، ص ص 35 ،151 ، 188 ،397 ، 436  ؛ 15 ، ص ص 82 ، 799، 788 ؛ 5 ،  ص ص  775 ، 808  ؛ 1، ج/13 ،ص 406 ، ج/10 ، ص 487  ؛ 7 ، ص ص 700 ، 593 )


       و اما واژه هاى معرب واژه هايي اند كه با افزوده شدن ياكاسته شدن و يا تبديل يك حرف به حرف ديگـر، تـغييـر پذيرفته و به صورت تصنعى با صبغة عربى آراسته گرديده ، مورد استفاده قرار گرفته اند ، كه واژه هاى كسرى ، كمنجة ، مالج ، مسك ، نرجس ، هنداز ، لجام ، كشرى و... ازين دست اند . و هركدام به ترتيب دراصل خويش خسرو ، كمانچه ، ماله ، مشك ، نرگس ، اندازه ، لگام ، كچرى و ... بوده اند .


     عربى سازى واژه هاى ما در زبان عربى بيشتر به شش گونة ذيل صورت گرفته است :


الف :


     حرفى و يا حروفى ازحروف اصلى واژه به حرف ديگرى مبدل گرديده و بدين ترتيب عربى شده است ، كه داراى اشكال زيرين ميباشد :


   1.     تبديل { گ } به { ج } ؛ مانند : اللجام ، الجلنار ، الاوج ، الزنجى و الجناح ، كه دراصل لگام ، گلنار ، اوگ ، زنگى ، وگناه بوده اند .


   2.     تبديل { گ } به { ك } ؛ مانند : الكركدن ، الكمرك ، الكنز ، اللكن  و البازركان ، كه دراصل كرگدن ، گمرك ، گنج ، لگن و بازرگان بوده اند .


   3.     تبديل هاى غيرملفوظ { ه } به { ج } ؛ مانند : البهرج ، البابونج ، البرنامج ، الراهنامج ، السيرج و الطازج ، كه در اصل بهره ، بابونه ، برنامه ، راهنامه ، شيره و تازه بوده اند .


   4.     تبديل هاى غير ملفـوظ { ه } به { ق } ؛ مانند : اليلمق ، السنبوسـق ، البـاذق ، الباشـق و الشهـدانـق ، كه دراصـل يلمـه ، سنبوسه ، باده ، باشه و شهدانه بوده اند .


   5.     تبديل { پ } به { ب } ؛ مانند : البابوج ، البركار ، البرواز ، البلاس والبوز ، كه دراصل پاپـوش ، پـركار ، پـرواز ، پــلاس و پـوز بوده اند .


   6.     تبديل { پ } به { ف } ؛ مانند : الفرجار ، الفتيل ، الفرانق ، الفرند والفستق ، كه دراصل پركار ، پتيل ، پروانه ، پرند و  پسته بوده اند .


   7.     تبديل { ش } به { س } ؛ مانند : البنفسج ، المسك ، السكر ، الدرفس والسروال ، كه دراصل بنفشه ، مشك ، شكر ، درفش و شلوار بوده اند .


   8.     تبديل { د } به { ذ } ؛ مانند : الساذج ، الاستاذ ، الباذنجان ، الفالوذج و الفولاذ ، كه دراصل ساده ، استاد ، بادنجان ، فالوده و فولاد بوده اند .


   9.     تبديل { ت } به { ط } ؛ مانند : الاسطوانة ، الطابق ، الطازج ، الطالسان  والطبر ، كه دراصل استوانه ، تابه ، تازه ، تالسان و تبر بوده اند .


  10.    تبديل { چ } به { ص } ؛ مانند : الصرم ، الصنار ، الصنج والصولجان ، كه دراصل چرم ، چنار ، چنگ و چوگان بوده اند .


  11.    تبديل { چ } به { ج } ؛ مانند : الكماج ، الديباجة و الكمنجة ، كه دراصل كماچ ، ديباچه و كمانچه بوده اند .


  12.    تبديل { ك } به { ق } ؛ مانند : القفش ، القيروان و اللقلاق ، كه دراصل كفش ، كاروان و لكلك بوده اند .


    13.       تبديل { غ } به { ج } ؛ مانند : الارجوان و الزاج ، كه دراصل ارغوان وزاغ بوده اند .


14.  تبديل { د } به { ت } و برعكس آن ؛ مانند : الترزى و البد ، كه دراصل درزى و بت بوده اند .


    15.      تبديل{ س } به { ص }؛ مانند: الصرناية و الصندل ، كه دراصل سرنا و سندل بوده اند.


16. تبديل { ج } به { ز } ؛ مانند : اللازورد  و الكنز ، كه در اصل لاجورد و گنج بوده اند .


       به جز ازينهاكه برشمرديم ، اشكال ديگرى هم وجود دارد ، كه ياد آورى از همة آن سخن را به درازا ميكشاند .


ب :


         شكل ديگـرى كه از عربى سازى واژه هـاى درى در دست اسـت ، عبـارت است از افزودن برخى ازحروف درآغاز، وسط و پایان  برخى از واژه ها ؛ بدينگونه :


1. افزودن { الف } درآغاز واژه ؛ مانند : الانموذج ، الاترج  ، الاسوار و الاهليلج ، كه دراصل نمونه ، ترنج ، سوار و هليله بوده اند .


2. افزودن { الف } در وسط واژه ؛ مانند : الازا دارخت ، الاسباناخ و اللقلاق ، كه دراصل ازا درخت ، اسپلاخ و لكلك بوده اند .


3. افزودن تاى مربوطه { ة } در پايان واژه ؛ مانند : الروزنة و النارجيلة ، كه دراصل روزن و نارگيل بوده اند .


4. افزودن همزه { ء } در پايان واژه ؛ مانند : الهماء والبارياء ، كه دراصل هما و بوريا بوده اند .


ج :


         شكل سـومين آن به ترتيبى است كه از اصل واژه يك حرف حذف شده و بـدين ترتيب معرب ميشود . مثالهاى آن را ذيلاً به مشاهده ميگيريم :


1. حذف { و } از واژه ؛ مانند : البستان ، التنبك ، الخربز ، الرزنامة و الزنبرك ، كه دراصل بوستان ، تنباكو ، خربوزه ، روزنامه و زنبورك بوده اند .


2. حذف هاى غير ملفوظ { ه } از پايان واژه ؛ مانند : الفيروز ، الفالوذ و الكوز ، كه دراصل پيروزه ، فالوده و كوزه بوده اند .


3. حذف { ن } از وسط واژه ؛ مانند : التبان والاترج ، كه دراصل تنبان و ترنج بوده اند .


4. حذف { الف } از وسط واژه ؛ مانند : الكمنجة والنرنج ، كه دراصل كمانچه و نارنج بوده اند .


5. حذف { ى } از وسط واژه ؛ مانند : البشكير و الشبور ، كه دراصل پيشگير و شيپور بوده اند .


د :


         تـغـيير دادن حركات حروف يك واژه ، نيز يكى از اشكال تعـريب واژه هـاى پارسـى درى است ، كه حركت يك حرف را از حالت نخستين تغيير داده و حركت ديگرى بران ميافزايند ؛ بدين گونه :


1. تبديل كسرة حرف نخستين به فتحه ؛ مانند : السَيب ، السَيخ ، الدَهقان ، الشَيرج ، الشَيشه واللَيوان ، كه دراصل سيب ، سيخ ، دِهقان ، شيره ، شيشه  و ليوان بوده اند .


2. تبديل فتحة حرف نخستين به كسره ؛ مانند : الفِرند و الكِرباس ، كه دراصل پرند و كَرباس بوده اند. 


هـ : 


       ديگـر از اشكال تعـريب واژه هاى درى تـغـيير مكان حروف اسـت ، كه حـروف يك واژة درى را يكى به جاى ديگرى قرارداده و تقديم و تأخيرى را به ميان مياورند ؛ ولى درمعنى تغييرى نمي آيد ؛ مانند : اللينوفر ، البرطمان ، الجنزير والسروال ، كه دراصل نيلوفر  ، مرتبان ، زنجير و شلوار بوده اند .


و :


         نوع ديگر از واژه هاى درى كه در زبان عربى داخل شده ومعرب گرديده اند ، گونة متشتت و پراگنده دارند ، كه اضافات وكاهشهاى گوناگون و تغيير و تبديل چندين حرف ازحروف اصلى آن ، به كلى سيماى واژه را عوض كرده و تقريباً آن را به شكل نا مأنوسى دراورده است ، به گونة مثال از اينها ميتوان نام برد :


واژهء درى                                   واژهء عربى


گاوميش                                        جاموس


زنده كرد                                        زنديق


سنگ گل                                      سجيل


سركه انگبين                                  سكنجبين


سفره                                            صوبج


آژى دهاك                                     ضحاك


فرسنگ                                        فرسخ


دله خفك                                       دلق


فوگان                                           فقاع


كاسه                                            قصعة


گردن                                           كرد


انگشتانه                                        كشتبان


اندازه                                            هنداز


بنگان                                           فنجان


خسرو                                           كسرى


  ( 1، 5  ، 7  ، 11 ، 15 ، 18)


         هـمچنـان قـابل ياد دهـانى ميتـوان بود كه ، در زبان عربـى واژه هـاى درى بـيشـمارى وجود دارد كه يا به شكل دخيل و يا به شكل معرب تا اكنون موجوديت خود راحفظ كرده اند ؛ ولى در زمان حاضر جز در سر دانشمندان و در دل كتابها ، درميان مردم و ادبيات معاصرما جا ندارند و ازانها استفاده يي صورت نمي پذيرد ، البته علت آن هم تغيير و تحول دايمى ادبيات است ، كه درگريوه هاى زمانى فراورده هاى نوى را با خود همراه داشته است. ازجهتى هم برخى واژه ها ، اصطلاحات و ... به مرور زمان ازخاطره ها وعرصةكتابت به باد فراموشى سپرده شده است. ازسوى ديگر تغيير و تبديل حروف اين واژه ها ( جهت تعريب ) سبب شده كه در نظر ما نا آشنا جلوه كنند و ديگر ازانها كار نگيريم. روى اين اساس برخى از واژه هاى درى كه در زبان عربى راه يافـته و تا امروز به حيات خويش ادامه داده ، درادبـيات خودمان ازانها استفاده نمي گردد ، حتى اگر پيرامون معناى آن در زبان خودمان پرسشى مطرح گردد، بسيارى از مردم برعلاوة اين كه معنايش را نمي دانند ، بدين باور خواهند شدكه واژه ، واژة درى نيست و شايد ازكدام زبان ديگر باشد.


         اينك جهت روشنى بيشتر، واژه هاى چندى را به عنوان مشت نمونة خروار مثال ميدهيم ، كه درادبيات امروزين ما راه ندارند ؛ ولى برعكس در زبان و ادب عربى به كثرت به كار برده ميشوند :


ابزيم، استبرق، افري، املج، انجر، اوزة، ايارجة، بدرون، برجـيس، برزقـة، بـريد، بزدرة، بشـرف، بنـدق، رست، رونـد، زقلة، زلابـية، سختـيان، سكرجة، سمـسار، سنديان، سيكاه، شاكرى، شاويش، شرشف، شهرمان، غال، فستان، قندر، كار، كال، كبر، كشك، كيوان، ماذريون، مردقوش، ميزاب، تربيش، نمبرشت و.... ( 1  ؛  5  ؛  7  ؛ 11 ؛  15  ؛  18 )


         خـلاصـه از ينگـونـه واژه هـا در زبان عربـى ، آن قــدر فـراوان اسـت كـه نـمـي تـوان هـمـه را بـــه شمـارش گرفت ، و اگر قـرار باشد همه را نام ببريم ، بايدكتابى آماده كنيم تا همه دران بگنجد .


به هرصورت ؛ زبان عربى هم به نوبة خود قاعده هايي را وضع نموده ، كه به اساس آن ميتوان واژه هاى بيگانه را ازكلمات اصلى عربى تفكيك نمود ؛ ولى اين قواعد خيلى منحصر بوده وجز از چند نوع ، ديگر واژه ها را نمي تواند در برگيرد. بايدجهت دستيابى به شناخت اكثريت واژه هاى بيگانه قواعد و قوانين ديگرى نيز در پهلوى اينها وجود ميداشت ، تا راه را براى پژوهندگان هموارترميساخت ؛ مگر متأسفانه جزهمين چند قاعده ، قواعد ديگرى وجود ندارند و نمي توان توسط اين چند قاعدة مختصرهمه واژه هاى بيگانه را در زبان عربى بازشناسى كرد . قواعد مذكور قرار ذيل است :


1. هيچگاه دريك واژة اصلى عربى { ج } و { ق } با هم نمي گنجند . ازينجاست كه ميتوان گفت واژه هاى المنجنيق ، القباجور ، القبج و الجلاهق واژه هاى بيگانه اند .


2. در يك واژة اصلى عربى هيچگاه { ص } و { ج } با هم نمي آيند . پس واژه هاى الجص ، الصولجان ، الصهريج ، الصوبج و الصنج واژه هاى عربى الاصل نيستند .


3. در زبان عربى واژه يي وجود ندارد كه دران پس از { ن }  حرف  { ر } آمده باشد . ازينرو به اين نتيجه ميرسيم كه واژه هاى نرجس ، نربيش ، نرد و ... واژه هاى معرب اند .


4. در واژه هاى اصلى عربى بعد از حرف { د } هيچگاه حرف { ز } آمده نمي تواند ؛ لذا واژة (مهندز) و امثال آن عربى نبوده و از جملة واژه هاى بيگانه شمرده ميشوند .


5. واژه هاى عربى هيچگاه { ز } يا { ذ } را در اجتماع با { س } نمي پذيرند . پس ميتوان حكم كردكه واژة { ساذج } و همگونه هايش اصليت عربى ندارد .


6. هيچگاه در يك كلمة اصلى عربى { ط } با { ج } ديده نشده است ، بدين ملحوظ واژه هاى طاجن ، طازج و ... واژه هايي اندكه از زبان بيگانه داخل زبان عربى شده اند .


7. واژه هاى رباعى الاصل و خماسى الاصل در زبان عربى هميشه داراى يكى از حروف زلاقه - كه عبارتند از : ل ، ر ، ن ، م ، ف ، ب - میباشند ، تنها واژه ء ( عسجد ) - كه به معناى طلاست - ازين امر مستثنى ميباشد . ( 19 ، ص ص 4 - 5 )


         با درنظرداشت همة اين موضـوعات ، سـؤال ديگرى مطـرح بحث قرارميگيرد ، وآن اين كه آيا در قرآنكريم واژه هاى بيگانه وجود دارد يا نه ؟ ( 1 )


         درين مورد دانشمندان دو نظرمتفـاوت دارند. گروهـى به اين عقـيده اندكه واژه هـاى غيرعربـى درقـرآن كريم وجود دارند و مثال آن طـه ، اليم ، الطور ، الربانيون است ، كه واژه هاى سريانى اند . همچنان واژه هاى صراط ، قسطاس و فردوس به زبان روميست . به همين ترتيب كلمات مشكاة وكفلين مأخوذ ازاصل حبشى اند و هيت لك واژه يي است از زبان حورانى . واين همه واژه هايي اندكه درقرآنكريم وجود دارند . ( 14، ص 175 )


       گروه دیگری بدین باور اند که در قرآن کریم واژه های بیگانه به صورت قطعی وجود ندارد و همه واژه های آمده در قرآن کریم به زبان خالص عربیست ؛ زیرا خداوند (ج) فرموده است : ( انا جعلناه قرآناً عربياَ. الزخرف / 3 ) و یا ( بلسان عربی مبين. الشعراء / 195 ) اما ابوعبیده القاسم بن سلام ( متولد سنهء 150 درهرات ) - که از جملهء دانشمندان بزرگ عصر خویش بوده و در علوم فقه ، لغت و حدیث دسترسی کامل داشته - درین مورد چنین میگوید : ( به نظر من تصدیق اقوال هردو گروه بجاست؛ زیرا واژه های الیم ، الطور، فردوس ، الربانیون و ... در اصل عربی نبوده ؛ بلکه ریشهء عجمی اند؛ مگر این واژه ها به زبان عربی راه یافته اند و به مرور زمان اصالت عربی کسب کرده و عربی شده اند . سپس قرآن کریم نازل گردیده که این واژه ها دران با واژه های عربی آمیزش یافته است . پس هرکه ادعا کند که واژه های مذکور و امثال آن عجمیست به خطا نرفته و آن که ادعا کند عربیست، نیز سخنش درست و به جا خواهد بود. )


( جوالیقی ) به تأیید گفتهء ابوعبید پرداخته و میگوید : ( واژه های مذکور به اعتبار اصل شان عجمی اند و به اعتبار حال شان عربی. ) و اما ( ابن حاجب ) با ارائه ء دلیل دیگری قول ابوعبید و جوالیقی را تأیید نموده و میافزاید: ( دانشمندان زبان درین مورد اتفاق نظر دارند ، که یکی از علل مانعهء تصریف در قرآن کریم همانا وجود برخی از واژه های عجمی میباشد . و اگر قرآن کریم همه به زبان خالص عربی باشد ، باید واژه یی دران یافت نشود که ممنوع من الصرف باشد . ) - ( 13 ، ص ص 176 - 179 )


         خلاصةكلام آن كه درقرآن كريم واژه هاى زيادى از زبانهاى رومى ، هندى ، فارسى ، سريانى و ... وجود داردكه نميتوان از وجودشان چشم فروبست وانكار ورزيد ؛ ولى اكنون همةاين واژه ها به صبغة عربى آراسته گرديده واصالت عربى راكسب نموده اند ، حتى بعضيها عقيده دارندكه درقرآنكريم ازتمام زبانها واژه هايي وجوددارد . اگرقرارباشد درين مورد آگاهى بيشترى فراهم آيد ، بايد پيرامون واژه هاى مشكاة ، استبرق ، سجيل ، قسطاس ، ياقوت ، اباريق ، تنور  و … كاوشهايي دركتب تفسير صورت پذيرد .


         روى اين اساس ميتـوان به اين نـتـيجه رسيدكه درقرآن كريم  واژه هاى زيادى از زبانهاى بيگانه وجود دارد ؛ اما ازانجايي كه بيشترين بخشهاى قرآنكريم به زبان خالص عربيست ، لذا به حكم ( جزء تابع كل است ) اين واژه هاهم خاصيت عربى رابه خويش گرفته و درحكم عربى درامده اند . و اى بسا كه در زبانهاى اصلى خويش در روزگارما فراموش شده اند . چنانچه درصفحات گذشته پيرامون اين گونه واژه ها سخن گفتيم .


         اين هم چند واژه از واژه هاى زياد زبان درى كه به زبان عربى راه يافته وپس ازتعريب مورد به كاربرد قرارگرفته ، سپس با نزول قرآنكريم بازبان عربى آميزش حاصل نموده وخاصيت عربى به خويش گرفته ، درحالى كه همة اين واژه ها داراى ريشة اصلى درى ميباشند :

1. استبرق ، در آيت :


متكئين على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتين دان .


( 12، الرحمن ، 54 ؛ 18 ، ص 57)




2. ابريق ( به صورت جمع ) ، در آيت :


بأكواب و اباريق وكأس من معين .


( 12 ، الواقعة ، 18 ؛ 18 ، ص 7 )




3. سجيل ، در آيت :


فلما جاء امرنا جعلنا عليها سافلها وامطرنا عليها حجارة من سجيل منضود.


( 12 ، هود ، 82 ؛ 1، ج/11 ، ص 326 )




4. سندس ، درآيت :


يلبسون من سندس واستبرق متقابلين .


( 12 ، دخان ، 53 ؛ 18 ، ص 567 )




5. فتيل ، در آيت :


قل متاع الدنيا قليل و الآخرة خير لمن اتقی ولا تظلمون فتيلا .


( 12 ، نساء ، 77 ؛ 5 ، ص 488 )





به همین ترتیب واژه های بیشمار دیگری در احادیث رسول الله (ص) موجود است ، که همه ریشهء دری دارند ؛ به گونهء مثال :


1. مشک ، در حدیث :


اطيب طيبكم المسك .


(  2  ، ج/3 ، ص 200 ؛ 1 ، ج/ 10 ، ص 487 )




3. لجام ، در حدیث :


من سئل عن علم علمه ، ثم كتمه، الجم يوم القيامة بلجام من نار. 


( 2 ، ج/2 ، ص 336 ؛ 7 ، ص 593 )




         قـابل ياد دهـانى ميتواند بودكه واژه هايي كه از زبان درى بـه عربى راه يافـتـه و دراحاديث رسول اللـه (ص) به مشاهده ميرسد ، خيلى فراوان است ؛ اما درينجا جهت اختصار سخن از ارائة مثالهاى بيشترصرف نظرمينماييم .




         واژه هـايي را كه عربهـا از بلاد فرس به عاريت گرفـتـه و در زبان خويش آن را به كار بسته اند ، بـيشتر مربوط است به  ادوات زينت ، خوراكه ، معادن ، موسيقى ، نظامى ، سياسى ، ادارى ، اسماى اشيا و ظروف ،  حيوانات ، نباتات و ... كه اينك واژه هاى چندى را به گونة نمونه مينگاريم :




1. واژه های مربوط به ادوات زینت ؛ مانند:


النرجس، السمور، السنجاب، الجلنار، البستان، الدرفس، البنفسج، الابريسم، الديباج، النسرين، السندس، السوسن، الارجوان، البابونج، الجمان، الشيت، الشيشة، النيلوفر و .... ( 1؛ 7؛ 9 )



2. واژه های مربوط به خوراك ؛ مانند :


الفالوذج، اللوزينج، الجوزينج، الكامخ، الطباهجة، الدوشاب، الخشاف، المسطار، الخربز، التوت، الاسباناخ ، الباذق، الباذنجان، البرزقة، البنزهير، الجوز، الخشكنانة، الخوان، الرشتة، الزلابية، السكر، السكنجبين، السنبوسق، السيب و .....



3. واژه های مربوط به معادن ؛ مانند :


المغناطيس، الزرنيخ، الزئبق، المردارسنج، الفيروزج، الزبرجد، البوتقة، الزمرد، الزنجار، الزنجفر، السنباذج، اللازورد، المرسنك، النشادر و....



4. واژه های مربوط به موسيقي ؛ مانند :


الناي، نرم ناي، سورناي، الصرناية، البربط، الطنبور، البم، الزير، البشرف، الجنك، الدستان، الرست، السيكاه، الصنج، القانون، الكمنجة، الونج و ....



5.      واژه هاى نظامى ؛ مانند :


 الخنـدق، الصولجـان، الخـوذة، الجامكـية، الاسـوار، البنـد، البـيادة، الجلمــاق، الجـنـد، الجنـدار، الـدربـان، الديدبان، السنجق، الشاويش، الشبور، العسكر، القردمانى، الكال، الميدان، النيزك ، اليارج  و ....



6.      واژه هاى سياسى وادارى ؛ مانند :


 المرزبان، الدفتر، البرنامج، الرستاق، الاستان، الديجور، المهرجان، الياور، التمغة، الايوان، البريد، التخت،  الجوسق، الخان، الدهقان، الديوان، السراية، الشاه، الشاهنشاه، الفرمان، القانون، الكاخية، كسرى، الكمرك  و ....



7.      واژه هاى مربوط به ظروف واشيا ؛ مانند :


البابوسج، الليوان، الجام، الكوز، الابريق، الطست، الابزيم، الأخور، الاصطبل، الانبيق، البرطمان، البركار، البشكير، الجربندية، الدورق، الدوشك، الراقود، السندان، الشاكوش و ....



8. واژه هایی که مظاهر تمدن را نشان میدهند ؛ مانند :


الآجر، الاسطوانة، المهندز، البازركان، البندر، الزيج، الصاروج، القنقن، الميزاب، السدير و ....



9. واژه های مربوط به اسمای حیوانات ؛ مانند :


الاوزة، الباشق، البذج، البوري، التدرج، الجاموس، الحرباء، الدلق، السذائق، الشاهين، القبج، الشهرمان، القندر، الكركدن، الهماء و ....



10. واژه های مربوط به اسمای نباتات ؛ مانند :


التودري، الروند، السنديان، الصنار، الصندل، الفول، الكبر، الاصف، الماذريون، المردقوش و ....


به همين ترتيب برخي از واژه های دری ، که دارای پیشوند { سر } و پسوند های { دان } ، { دار } و { ستان } بوده اند ، در زبان آنها راه یافته و مورد استفاده قرار گرفته است.