تا بر سر زلف سیه ات شانه کشدم
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
تا بر سر زلف سیه ات شانه کشدم
از میکدۀ چشم تو پیمانه کشیدم
از بسکه نهادی بدلم داغ سر داغ
در سینۀ خود صورت گلخانه کشیدم
لیلی وش من عشق تو دیوانه مرا ساخت
حرف کم بسیار زفزرانه کشیدم
ردور سر شمع شب وصل تو می گشت
از خانل خود مردۀ پروانه کشیدم
دیشب که زپشت در خود دادی جوابم
یگنالۀ سردا از دل مستانه کشیدم
شادم که به امر تو برفتم سوی زندان
بردیدۀ خود ولچک و ذولانه کشیدم
یک خال بناگوش کسی منتخبم شد
از بین هزار حلقۀ مردانه کشیدم
ای شوخ جفا جو گله مند از تو نباشم
خیر است کشیدم ستمت یا نه کشیدم
منزل چور مرا بود در ایام جوانی
افسوس زویرانئ بارانه کشیدم
از لعل لبت روزی تشکر نشنیدم
ماه پیکر من باج تو سالانه کشیدم
یادم چو رسید عشقری یاران گذشت
شب تا به سحر رنج زافسانه کشیدم