116

تا به دور ِ دامن ِ آن گل بدن پیچیده ام

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط

تا به دور ِ دامن ِ آن گل بدن پیچیده ام

همچو پروانه به بوی یاسمن پیچیده ام


از نفس هایش به معنیء سخن پیچیده ام

نه بشاخ گل نه بر سرو ِ چمن پیچیده ام

شاخه ی تاکم بگرد ِ خویشتن پیچیده ام

————-

از دل دیوانه ی من شور و افسون میرود

از دو چشم من بجای اشکها خون میرود

در بیابان عدم لیلی ز مجنون میرود

گر چه خاموشم ولی آهم به گردون میرود

دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام

————-

غیر دیدار ِ تو دیدن نیست من کورم ز چشم

من ز خود رفتم بیاد تو و مخمورم ز چشم

من در آغوشم ترا خواهم معذورم ز چشم

میدهم مستی به دلها گرچه مستورم ز چشم

بوی آغوش ِ بهارم در چمن پیچیده ام

————-

از غمت واسوختم بر من کجا آرامشی

از گره ی طره ات بر دل نشد آسایشی

همچو غنچه داغ گشتم من به این لب خامشی

جای دل در سینه ی صد پاره دارم آتشی

شعله را چون گل بدور ِ پیرهن پیچیده ام

————-

چون شراب تلخ میان کوزه میجوشم رهی

از لبِ باده پرست اش باده مینوشم رهی

امپراطور رفته از خود یعنی بیهوشم رهی

نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی

همچو نیلوفر به شاخ نسترن پیچیده ام

————-