116

خطا ز خویش رها کن صواب را دریاب

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط

خطا ز خویش رها کن صواب را دریاب

برو به مکتب دل اکتساب را دریاب

ز آب معنویت انجذاب را دریاب

ببند چشم و خط هر کتاب را دریاب

ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب



امید بود و بقا ام بهانه ها دارد

کمین مرگ به ما موریانه ها دارد

ز هستی تا به عدم بین فسانه ها دارد

جهان خفته به هذیان ترانه ها دارد

تو گوش وا کن و تعبیر خواب را دریاب



ز فقر تا به غنا گامی چند پیش و پسی است

به کاروان رهی عمر به سینه ها جرسی است

تعلقات و تملک به فکر ها هوسی است

هزار رنگ من و ما ودیعت نفسی است

دو دم قیامت روز حساب را دریاب



درین جهان چه خواری چه عزت است ای شیخ

به قید و بند رسومات ذلت است ای شیخ

به فکر آب بقایی چه حسرت است ای شیخ

بهار میگذرد مفت فرصت است ای شیخ

قدح به خون ورع زن شراب را دریاب



مرا به عالم هستی بخود گذاشت غرض

به فکر آسودگی ها ستم چه داشت غرض

به مزرع دل ما غصه ها بکاشت غرض

قضا ز خلقت بی حاصلت نداشت غرض

جز این که رنگ جهان خراب را دریاب



به هر طرف نگر احوال و حال طوفانیست

ز فقر تا به غنا را ببینی حیرانیست

همه به قید نفس های خویش زندانیست

غبار جسم حجاب جهان نورانیست

ز ننگ سایه برا آفتاب را دریاب



وفا ز یار مجوی که یار اهل جفاست

گدای دهر جبون است و کان کید و ریاست

نفس بهم زدن آن دست جود استغناست

شرار کاغذ پرواز ناز جای حیاست

دماغ عالم پا در رکاب را دریاب



چه خنده ها که ندارد گلاب خاموشی

چه پرده ها که ندارد نقاب خاموشی

چه قفل ها که ندارد باب خاموشی

چه گفته ها که ندارد کتاب خاموشی

نفس بدزد و سوال و جواب را دریاب



به هر که بینی زخود دست شسته است اینجا

ز کاروان مروت گسسته است اینجا

به جور یکدیگر عهد بسته است اینجا

دورن آئینه بیرون نشسته است اینجا

به جلوه گر نرسیدی نقاب را دریاب



کلام عشق تو ” محمود ” چه سُر کند بیدل

که سنگ خاره به اذنش دُر کند بیدل

فضای تاریک جهل همچو خور کند بیدل

اگر جهان قدح از باده پُر کند بیدل

تو تر دماغی چشم پُر آب را دریاب