مه نو دیده شد عید است فردا روز داران را

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

مه نو دیده شد عید است فردا روز داران را 

بشارت باد این روز مبارک جمله یاران را 

به غیر و ذالک هم تبریک گفتن خوشنما باشد 

بکن کوشش که اول دستگیر خاکساران را

بیکدیگر بقدر دشترس امداد می شاید

که ثروتمند باید جامه بخشد بینوایان را

دریند نیا نصیب ما سروموعیش و را حت نیست

ازین عید و برات پراالم کندیم دندان را

صدای خنده های عید خیزد ازدل زارم

تبسم می کنی و ی نمائی سلک دندان را 

صدای خنده های عید خیزد از دل زارم

اگر با دست رنگینت بمالم چشم گویان را

شب جشنم همان باشد که باشم بزم آرایت

خدا داند که بتو دیده نتوانم چراغان را

ز عیدئی کی گردم شاد و تبریکی کی را گویمی

چه روز است اینکه از غم پاره می سازم گریبان را

بروز عید هم دکان صوفی عشقری باز است

بامید که بیند بر سر بازار خوبان را