هر گلرخی بر سر من ناز می کنند
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
هر گلرخی بر سر من ناز می کنند
دل در میان سینه ام آواز می کند
مشک ختن حنجل شود از لاف همسری
باد صبا چو زلف ترا باز می کند
از بزم خویش درو چرا بشمری مرا
مرغ دلم چو دور تو پرواز می کند
معشوق پخته سال مرا بنگرید هنوز
چون دور ساده روئی سرم ناز می کند
بهر مخارج خود اگر حبه راخسیس
بیرون زکیسه آورد اعجاز می کند
با اینقدر جفا نشوی رنجه عشقری
بنگرد گر چه ان بت طناز می کند