36

دری یا فارسی

از کتاب: نیلگون کمان
12 December 2018

مقدمه

در افغانستان و خطهٔ آسیای میانه بحث روی مسأ ئل هویت زبان، نژاد، و مذهب و اصالت های ناشی از آن معمولاً باعث ایجاد حساسیت ها میگردد. حساسیت های که در مقاطع خاص تاریخ منجر به کشمکشهای سیاسی بین کشورهای همسایه گردیده. از سده های متمادی به این سو قدرتمندان برای برآورده ساختن مقاصد سیاسی اصل «تفرقه انداز و حکومت کن» را در چارچوب تفوق گرایهای نژاد و مذهب در اذهان مردم پیاده کرده اند و اسباب فصل را بر وصل فزونی بخشیده اند.


درین مقطع نهایت حساس که تاریخ رویدادهایش را به خون مردمان ما می نویسد بر ماست که سیاست زبان یا «زبان بازیهای سیاسی» منطقه را در پرتو پسمنظر تاریخیٔ آن مطالعه و بررسی نمایم تا به عمق مسأله پی برده، از ناگواریهای هرچند دلخراش آن عبرت بگیریم، به هویت های نژادی و قومی همدیگر احترام بگذاریم و تا حد توان با علاقمندی زبانهای همدیگر را باموزیم و با هم بامیزیم و فضای برادری و برابری را ایجاد کنیم.


مضمون «درّی یا فارسی» بحث پیرامون این مسأ له است بر نوشتار جناب آیت الله سیّد علی خامنه ای رهبر مذهبی کشور همسایه ما ایران که در مقدمهٔ کلیات علامه اقبال لاهوری نوشته اند و همزمان تقابل اندیشه ایست با دوست عزیزم مجید روشنگر ناشر مجلهٔ «بررسی کتاب» که آنرا در شماره ۸۸ زمستان ۱۳۹۰ آن مجلهٔ نشر نموده اند. اینک آنرا از راه نشریهٔ انترنیتی «ستانیزی دات اورگ» به هموطنان افغان و دوستان فارسی و ایرانی تقدیم نموده امیدوارم آنرا واقعبینانه مطالعه نمایند.


*** *** ***


در شمارهٔ ۶۶ نشریهٔ وزین بررسی کتاب (تابستان ۱۳۹۰)، که زیر نظر دوست محترم مجید روشنگر نشر میشود، در بخش «چند حرف»، در حرف دوم، مطلبی توجه ام را جلب کرد که در آن نوشته است «امیر خسرو دهلوی (۶۵۱-۷۲۵ هجری قمری)، شاعر پارسی گوی هندی است که در عمر خود پایش را به ایران نگذاشته است و از تبار ترکان است، و، با این حال، منظومه های شعر او همه به زبان فارسی است. پنج گنج: مطلع الانوار، شیرین و خسرو، لیلی و مجنون، آیینه اسکندری و هشت بهشت... آیا شما در هیچ کجا سراغ دارید که شاعری از سرزمینی دیگر، با زبان سرزمین دیگری این همه کتابهای منظوم از خود به جا گذاشته باشد؟»


عبارات فوق با نوشتهٔ نویسندهٔ دیگری (آیت الله سیّدعلی خامنه ای) در آغاز کلیات اقبال لاهوری شباهت چشمگیری دارد. در آن مقدمه آمده است: «مردم ما که نخستین مخاطب جهانی اقبال بودند،... این شاعر بزرگ فارسی گوی که بیشترین شعرش را (نه به زبان مادری که به فارسی گفته است)، هرگز در فضای محبوب و مطلوب خود ایران قرار نگرفت، و نه فقط به ایران نیامد بلکه... اقبال نگارش و نثر فارسی را نمی دانست و نثر فارسی اقبال همین تعبیراتی ست... که می بینید فهمیدن آن برای فارسی زبان ها مشکل است.»


دو نظر فوق روی پیش فرضهای ذیل استوار اند:


اول اینکه ایران یگانه کشور فارسی زبان جهان است. پس اگر امیرخسرو دهلوی و اقبال لاهوری به فارسی شعر می سرودند مخاطب (اول) شان (حتماً) مردم ایران بود.


دوم اینکه چون ایران یگانه مهد و مرکز زبان فارسی است، شرط دانستن فارسی برای غیر ایرانیان، چون هندیان، مستوجب رفتن ایشان به ایران است در غیر آن، این یک امر خارق العاده است.


تاریخ براین پیش فرضها گواهی نمیدهد، مگر اینکه افتخارات ایران باستان را محدود و منحصر به کشور ایران امروزی قلمدادکنیم. مگر اینکه تفاوت فارسی ایرانی با فارسی درّی را چنان نادیده بگیریم که هردو را حق انحصاری و ملک کشور ایران امروزی بشماریم. مگر اینکه درّی زبانان افغان، تاجیک، و کشورهای دیگر آسیای میانه و نیم قارهٔ هند را از افتخارات ادبی و تعلقات زبانی مشترک آنها بیگانه و محروم سازیم.


اختلاف نظر در این مورد، صرف تفاوت سلیقه نیست، بلکه واقعیت های تاریخ را نادیده گرفتن است که نباید چنین باشد. به منظور روشن شدن مطلب به بررسئ مختصر تاریخ این زبان می پردازیم:


با از میان رفتن پارسئ میانه یا پارسئ پهلوی در قبال فتح قادسیه، ساکنان ایران امروزی، همچو تازیان، معرب گردیدند. ولی مردمان خارج از خطهٔ ایران امروزی از لهجه های محلی دره ها و کوهپایه ها، فارسی اشکانی و کلمات متداول و مروج عربی، زبانی را بنا نهادند و رونق بخشیدند که تفهیم میان عرب و عجم را بیشتر ساخت.


بانیان این نهضت، این زبان را به دو علت نه فارسی، بلکه درّی نامیدند. اول اینکه در پارس زاده نشده بود، دوم اینکه دورهٔ تکاملی آن من حیث زبان رسمی در عصر طاهریان، سامانیان، و غزنویان، در زادگاه اصلی اش در افغانستان صورت گرفت. بدان سبب شعرا و ادبای دورهٔ اول فارسی درّی چون رودکی، ابوشکور بلخی، شهید بلخی، ناصر خسرو، مسعودی، ابو شعیب، جورجانی، طاهر چغانی و غیره همه از افغانستان و ماورای شمال آن برخاسته اند. تنها درمرحلهٔ بعدی زبان درّی به مناطق دور دست آسیای میانه، فارس، آناتولی، روم شرقی و نیم قارهٔ هند گسترش یافت و زبان دوم تمدن اسلامی و زبان رسمی دربار دولتهای اسلامئ غیر عرب گردید. در این دوره است که شعرا و ادبای بزرگ دیگر در سراسر قلمرو این زبان، از کاشغر و چاچ و نمنگان تا دهلی و دکن و بنگال و ری و تبریز و قونیه، به ناموس قاموس این زبان پیوستند. دورهٔ جهانشمولی زبان درّئ فارسی تا پنج سدهٔ دیگر به همین منوال باقی ماند.


و اما در دورهٔ فارس صفوی، زبان فارسی و مذهب شعیه هر دو صبغه ملی و سیاسی پیدا کردند و جز لایتجزای هویت فارس صفوی گردیدند. دولت صفوی این هویت دوپهلو را نه تنها بر مردم داخل قلمرو خود، بلکه بر مردمان همجوار بیرون از سرحدات خود نیز جبراً می قبولاندند. مثلاً در دوران شاه عباس، مغول های هزارهٔ افغانستان مرکزی را به زور نیزه شیعی ساختند، تکلم به زبان مغولی را تحریم کردند و زبان فارسی را عوض زبان مغولی بر آنها تحمیل کردند. چون اکثر واعظان و داعییان از مشهد به غرجستان و غور و بامیان می آمدند، هزاره های افغانستان امروز هم به لهجهٔ مشهدی صحبت میکنند و جز اصطلاحات محدود، در گفتار شان هیچ اثر زبان مغولی موجود نیست.


افغانهای پشتون قندهار را همچنان به قبول مذهب شیعه و تغییر زبان از پشتو به فارسی مجبور می ساختند. سخن گفتن به زبان پشتو جرم سیاسی پنداشته میشد. شماری از مردم قندهار به ناچار فارسی زبان شدند و شیعه مذهب، که امروز هم به نام «پارسیبان» یاد میشوند. آنهایی که در دفاع از هویت خویش مقاومت میکردند، تهدید میشدند و کارمندان صفوی، کسانی را که به رسم اعتراض به پشتو سخن می گفتند زبان می بریدند. در این دوران اختناق مردم برای حفظ زبان و زبان شان، عوض کلمات پشتو، کلمات فارسی را در جملات پشتو به کار میبردند. در نتیجهٔ این فشارها لهجهٔ پشتوی قندهار آمیخته ای از زبان پشتو و فارسی گردید. صفوی ها زبان پشتو را تمسخر می کردند و این شعار را زبانزد عام ساختند که فارسی زبان شیرین است. در نتیجه زبان پشتوی آمیخته با کلمات فارسی «امتیاز» شیرین بودن را کسب کرد. امروز هم آنهایی که با تاریخ افغانستان آشنایئ کمتر دارند، ناخودآگاه میگویند که لهجهٔ پشتوی قندهار شیرین است. ولی باید دانست که این شیرینی از «قند»هار ریشه نگرفته بلکه از اثرات روش سیاسی تعصبات زبانی آن زمان است.


در زمان اختناق تعاملات رسمی ایجاب میکرد که صرف نظر از حفظ خیال خاطر اکثریت در جلسات ده تن پشتوزبان باید به خاطر یک تن فارسی زبان به فارسی صحبت میکردند. این روش سیاسی بعدها مروج عام گردید که اثرات آن تا امروز هم در افغانستان به همین منوال باقی است. در اثر همین تفوق گرایی زبانی بود که لشکریان نادر افشار بعد از سقوط حکومت هوتکی بیشترین قسمت آثار ادبی و علمی زبان پشتو را در بُست و قندهار به آتش کشیدند.


صفوی ها همچنان از اصطلاح فارسی درّی کلمهٔ درّی را حذف کردند تا نسبت این زبان را منحصر به فارس سازند و این انحصار را تقویت بخشند. در نتیجه نه تنها حساسیتهای سیاسی در برابر زبان فارسی درّی ایجاد شد، بلکه امتیاز جهانشمول بودن نسبی زبان درّی به تدریج از میان رفت. ملتها و کشورهای منطقه در برابر ذهنیت انحصارئ صفوی ها قدعلم کردند و یکی بعد از دیگری، رسمیت زبان فارسی درّی را در دربارهایشان ملغی کردند و به تدریج عثمانیها ترکی را جانشین فارسی درّی ساختند و مغول های هند اردو را، افغانها پشتو را برگزیدند و شیبانی ها ازبکی را رسمی ساختند. و زبان فارسئ دربار آنچنان که خواستهٔ ناخودآگاه صفوی ها بود، تنها در فارس زبان دربار باقی ماند.


نادر افشار، بعد از فتح هندوستان، متوجه اثرات تفرقه گرایی استبداد تحمیل مذهب و زبان برمردم منطقه شد و خواست به مجرد بازگشت به اصفهان، به منظور احیای مجدد برادری بین اقوام آریایی، از طریق الغای زبان و مذهب رسمی به جبران خسارت بپردازد. ولی به مجرد افشا شدن این اندیشهٔ سیاسی اش، تشدید پسندان قبل از رسیدنش به اصفهان او را کشتند.


اختناق ثقافتی دورهٔ صفوی، خاصتاً در بخش استعمار و شوونیزم زبانی، که نظیر آن تا عصر استعمار فرانسه در الجزایر دیده نشده، روش سیاسی بود ناشی از خودمرکز پنداری صفوی ها که اثرات آن در افکار ملی گرایی معاصر ایران نیز منعکس میگردد. از آنجاست که طرز فکرهایی ایجاد میشود که هر آنکه به فارسی نوشته باشد، صرف نظر از هویت قومی، نژادی، و محلی اش، باید ایرانی شناخته شود و یا کم از کم، باید ایرانی (از کشور ایران امروزی) پنداشه شود.


با مختلط کردن و به هم آمیختن هویت نژادی ایران باستان با هویت ملئ کشور ایران امروزی تفاوت بین فارسی مشرب بودن در شعر و ادب و ایرانی مشرب بودن در ثقافت و فرهنگ تحت غبار و سایهٔ هویت ملی و سیاسی واقع شده و آریایها یا ایران نژادان خارج از قلمرو کشور ایران امروزی در تلاطم بین ایران باستان و آستان قرار گرفته اند -- تلاطمی که محمدهاشم میوندوال صدراعظم سابق افغانستان آنرا«تاراج تاریخ» خوانده است.


این روش و روند پیش فرضهای مغایر با واقعیتهای تاریخی را تقویت می بخشد که هر شخصیت، اندیشه، یا واقعهٔ را که کلمات فارسی یا ایران با آن به حیث صفت یا موصوف به کار رفته باشد از کشور ایران امروزی بداند. به این سبب است که فارسی گویی امیر خسرو دهلوی و اقبال لاهوری را خارق العاده می پندارند چون این دو شاعر هرگز به خاک ایران امروزی پای نگذاشته اند. اینجاست که پیش فرض را باید با واقعیت تاریخ عیار ساخت نه عکس آن.


یکی از صفحات تاریخ که روی اغراض سیاسی از انظار عام دور نگهداشته شده خدمات ادبی آریایها در شرق است که باید روی آن روشنی انداخته شود تا واقعیت ها را بی پرده گفته بتوانیم.


در سده های پیش از ظهور فارس صفوی در غرب، در شرق دودمانهای افغان غرزی (خلجی) غوری، لودی، و سوری از آغاز سلطنت دهلی در تحکیم حکومت های اسلامی در هند نقش به سزایی داشتند و اصلاحات حکومتداری و استقرار اجتماعی آنها بود که بعد ها راه را برای سلطهٔ مغولهای هند هموار ساخت. این رویدادها وجیزهٔ «جان کندن افغان و عیش کردن مغول» را در هند آن زمان زبانزد عام ساخت و به نحوی در افغانستان این زمان هم تکرار میشود. همین امیر خسرو دهلوی در عصر زمامداری خلجی ها شاعر دربار افغانهای خلجی بود.امیر خسرو در تصنیفات موسیقی «تالها» (سبکهای ساز) چهارگانه برای آهنگ های پشتو ساخت. وی که موسیقیدان ماهر بود رباب افغانی را به شکل سیتار در آورد و دهل دو سر را به شکل طبله عیار ساخت.


امیر خسرو همچنان در تعمیم زبان فارسی درّی و ترویج زبان هنداوی، که بعدها به زبانهای اردو و هندی مسمی شد، نقش مهم ایفا کرد. امیر خسرو را که موسیقی نواز چیره دست و شاعر توانا بود مربی حافظ شیرازی هم میدانند چون حافظ زمانی که به نقل نویسئ نسخهٔ از دیوان امیر خسرو مشغول بود از نازک خیالی های او الهام می گرفت و شیفتهٔ سبک شعرئ امیر خسرو گردید. تضمین شعر سر آغاز دیوان حافظ بر شعر امیر خسرو از روی تصادف نیست و ممکن به نحوی ادای دین باشد بین دو شاعر بلند پایهٔ ادب فارسئ درّی. امیر خسرو می سراید:


شراب لعل باشد قُوت جانها قوَّت دلها

َلا یا اَیُهَا السَاقی اََدِر کأساً و ناوِلهَا



و حافظ دیوانش را با همان انتها آغاز می کند:

َلا یا اَیُهَا السَاقی اََدِر کأساً و ناوِلهَا

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها


امیر خسرو نعت و ذکر صوفیانه را طوری در نغمه های «راگ» (تصنیف ساز هندی) ترکیب میکرد که «تال» (سبک ساز) با زبان شعر همزمان خوانده و سروده میشد و معنی در مستی باعشق آفریدگار هستی در اهتزاز آهنگ می رقصید. مثلاً در این رباعی:


آنروز که روح پاک آدم به بدن

گفتند: درا، نمیشد از ترس به تن


خواندند ملائک به لحن داود:

در تن در تن درا، درا در تن درتن


به سبب همین رابطه نزدیک بین افغانها و مسلمانان هند، شعرای درّی زبان هندی و افغانی، خاصتاً در سبکهای شعر هندی و خراسانی، گرویدهٔ یکدیگر بودند. حتی امروز هم شعرای فارسی گوی هندی چون میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی، در کنار دو شاهر هندی مورد بحث، یعنی امیر خسرو دهلوی و محمد اقبال لاهوری، بین افغانها از محبوبیت خاص برخوردار اند. محبوبیتی که قدامت تاریخی دراز دارد.


اقبال لاهوری نظر به جهانبینی فلسفی که داشت خود را به همهٔ عالم اسلام متعلق میدانست و می گفت:


اگر چه زاده ی هندم، فروغ چشم من است

ز خاک پاک بخارا و کابل و تبریز!


اقبال خلاف آن چیزی که نویسندهٔ مقدمه بر کلیات اشعار اقبال نوشته اند، در اشعارش مردم افغانستان را مخاطب قرار میداد نه مردم ایران را. وی جامعهٔ ایران را در زمره غرب زدگان محسوب میکرد و می گفت:


ترک و ایران و عرب مست فرنگ

هر کسی را در گلو شست فرنگ


در حالیکه مردم و رهبران قدیم و معاصر افغانستان را از همه بیشتر مورد وصف شعری خویش قرار میداد. اقبال در بارهٔ افغانها میگوید:


آسیا یک پیکر آب و گل است

قوم افغان در میان آن دل است


یا اینکه توصیه می کند:


صبا بگوی به افغان کوهسار از من

به منزلی رسد آن ملتی که خود نگرست


اقبال از محبتی که با افغانها و افغانستان داشت، در وصف بسیاری شهر های افغانستان منظومه های سروده است که نمونهٔ چند بیت آنرا از اشعار مختلفش در اینجا ذکر می کنیم:


شهر کابل! خطهٔ جنّت نظیر

آب حیوان از رگ تاکش بگیر!

هزار مرتبه کابل نکوتر از دهلی ست

که آن عجوزه عروس هزار داماد است

قندهار آن کشور مینو سواد

اهل دل را خاک او خاک مراد

شهرغزنین! یک بهشت رنگ و بو

آب جو ها نغمه خوان در کاخ و کو

خیبر از مردان حق بیگانه نیست

در دل او صد هزار افسانه ایست!


افغانها من حیث ساکنین زادگاه اصلی درّی، از نگاه مجاورت، همجوارترین درّی زبانان هستند. بدان سبب هیچ لهجهٔ فارسی برای شان بیگانه نیست. با توجه به این امر که در طرز نوشتار فارسی مروج در ایران امروزی و املای فارسی درّی افغانستان و منطقه، تفاوت های سلیقه یی به میان آمده است، افغانها نوشته های اقبال را بدون مشکل می خوانند، می فهمند، و می پسندند. این خود اثبات آنست که رابطهٔ فارسی هندی با فارسی درّی افغانی نزدیکتر است نسبت به رابطهٔ آن با فارسی ایران. اثبات این امر در ادعای دوم نویسندهٔ مقدمه بر کلیات اشعار اقبال آشکار است که می نویسد «فهمیدن نگارش ونثر فارسی اقبال برای فارسی زبان ها(ی ایران) مشکل است». نظر به این دلایل و شواهد فراوان که در اشعار اقبال موجود است، می توان گفت که اگر اقبال ملت خاصی را مخاطب قرار داده است همانا ملت افغانستان است ولی برای آنکه حق اندیشهٔ عمیق او را ادا کرده باشیم باید بگویم که علامه محمد اقبال لاهوری شاعر و متفکر جهان اسلام است، آنچنانکه از پیام «زبور عجم» او پیدا است و از الهام جانبخش جهانبخشش هویدا است که می پرسد: « پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟» ما باید جواب اقبال را در سطح جهانی ارائه کنیم نه در تفاوتهای قبیله وی.


امید است این بررسی تاریخ زبان مشترک، در برادری ما همکیشان به برابری بیشتر بیفزاید. چون در نهایت به گفتهٔ اقبال:


نه افغانیم و نه ترک و تتاریم

چمن زادیم و از یک شاخساریم

تمیز رنگ و بو برما حرام است

که ما پروردهٔ یک نو بهاریم