دیروز بخانۀ که مهمان بودیم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

دیروز بخانۀ که مهمان بودیم

مهمان عزیزان قدردان بودیم

هر یک زجوان و پیر تا خورد و کلان

لطفی بنمودند کح حیران بودیم

آداب و شرافتیکه کز یشان دیدم

انگشت صد آفرین بدندان بودیم

بر یکسر خوان نشیته نان می خوردم

از طینت پاک خویش خندان بودیم

اینها همه لطف ایزد پاک بود

معلوم شد که زنسل انسان بودیم

اوقات عزیزما ازآن خوش بگذشت

هر یک چو بنوبۀ غزلخوان بودیم

خوش صحبت شاعرانه دست بداد

همدردی نموده درد در مان بودیم

در مجلس ما زموشگافان زن و مرد

پیچیده بمعنی و ادیبان بودیم

خوش صحبت گرم بود بیخار و خلل

در امن و امان بحفظ سبحان بودیم

یک صحنۀ پر کیف بمارخ بنمود

آیا که چه مضمون و چه عنوان بودیم

نور از درو بام ان سرا می بارید

پروانه صفت بین چراغان بودیم

با نور و نمک محفل ما انجامید

شادیم که جمله اهل ایمان بودیم

زان و خانه و داغ نموده قامت خم

از بسکه بریز بار احسان بودیم

اشعار من عشقری از ان با نمک است

پیر چو بشایق سخندان بودیم