شبی با خود ترا در گوشه ای میخانه میخواهم
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ولی
، بخش
،
شبی با خود ترا در گوشه ای میخانه میخواهم
لبت را بر لبان خویش چون پیمانه میخواهم
غروب زندگی آمد بیا ای عشق افسونگر
که خواب مرگ نزدیک است و من افسانه میخواهم
نباشد جز دل ویران من شایسته ای عشقت
ترا ای گنج ناپیدا در این ویرانه میخواهم
لبت را بر لبان خویش چون پیمانه میخواهم
غروب زندگی آمد بیا ای عشق افسونگر
که خواب مرگ نزدیک است و من افسانه میخواهم
نباشد جز دل ویران من شایسته ای عشقت
ترا ای گنج ناپیدا در این ویرانه میخواهم