42

خلوتي كو كه خيالات تو آنجا ببرم

از کتاب: راگ هزره ، فصل فرهاد دریا ، بخش ،
فرهاد دریا

خلوتي كو كه خيالات تو آنجا ببرم
ديده بربندم و دل را به تماشا ببرم

قصه ام را به كدام آيينه فرياد كنم
شهر خود را به سر راه كي آباد كنم
بار اين درد همان خوب كه تنها ببرم

جلوه شوخ بهارم كه ز رنگ افتاده
مشت اميدم و در سينه تنگ افتاده
آه اگر حسرت امروز به فردا ببرم