عشق من ساده گرفتی
از کتاب: راگ هزره
، فصل رسا روزماری
، بخش
،
رسا روزماری
عشق من ساده گرفتی اشک و آه ام را
همه احساسم را این تب و تابم را
عشق من عهد شکستی تو به این آسانی
من به پايت ماندم به خيالم كه توهم ميمانى
تو ازاین عشق گذر كردى و رفتى
مرا ساده گرفتى به هر كس كه رسيدى
بدى مرا گفتى
فكر بكن تو كه با دلم چه كردى
به من دادى چه دردى در را به رويم بستى
به خيالت كه تو مردى
به خيالت اگر از من بريدى
به خوشبختى رسيدى
تانستى كه ببُرى، پريدى كه پريدى
به خيالت بازى عشق كه سادَست
دختر هم زياد است
احساسات يك زن همه پوچ است مثل باد است
به خيالت كه مهيم نيست،
سفر كن ازين عشق گذر كن
جامهء تازه بپوش و جامه كهنه بدر كن
به خيالت كه جزا نيست خدا نيست،
دلت غرق سياهيست دلى را كه شكستى،
صاحب اش عرش ألاهيست
به خيالت اگر از من بريدى
به خوشبختى رسيدى
تانستى كه ببُرى، پريدى كه پريدى
به خيالت بازى عشق كه سادَست
دختر هم زياد است
احساسات يك زن همه پوچ است مثه باد است
به خيالت كه مهيم نيست،
سفر كن ازين عشق گذر كن
جامهء تازه بپوش و جامه كهنه بدر كن
به خيالت كه جزا نيست خدا نيست،
دلت غرق سياهيست دلى را كه شكستى،
صاحب اش عرش ألاهيست
همه احساسم را این تب و تابم را
عشق من عهد شکستی تو به این آسانی
من به پايت ماندم به خيالم كه توهم ميمانى
تو ازاین عشق گذر كردى و رفتى
مرا ساده گرفتى به هر كس كه رسيدى
بدى مرا گفتى
فكر بكن تو كه با دلم چه كردى
به من دادى چه دردى در را به رويم بستى
به خيالت كه تو مردى
به خيالت اگر از من بريدى
به خوشبختى رسيدى
تانستى كه ببُرى، پريدى كه پريدى
به خيالت بازى عشق كه سادَست
دختر هم زياد است
احساسات يك زن همه پوچ است مثل باد است
به خيالت كه مهيم نيست،
سفر كن ازين عشق گذر كن
جامهء تازه بپوش و جامه كهنه بدر كن
به خيالت كه جزا نيست خدا نيست،
دلت غرق سياهيست دلى را كه شكستى،
صاحب اش عرش ألاهيست
به خيالت اگر از من بريدى
به خوشبختى رسيدى
تانستى كه ببُرى، پريدى كه پريدى
به خيالت بازى عشق كه سادَست
دختر هم زياد است
احساسات يك زن همه پوچ است مثه باد است
به خيالت كه مهيم نيست،
سفر كن ازين عشق گذر كن
جامهء تازه بپوش و جامه كهنه بدر كن
به خيالت كه جزا نيست خدا نيست،
دلت غرق سياهيست دلى را كه شكستى،
صاحب اش عرش ألاهيست