به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
از کتاب: راگ هزره
، فصل احمد ولی
، بخش
،
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیئنه از رخ می پرد رنگم
ز بیکاری نفس ها سوختم تا دل شیه کردم
ز دود شمع آخر سرمه دان شد کلبهً تنگم
ز قانون نفس جستم رموز پردهً هستی
همین آواز می آمد که بی سازست آهنگم
ببینم تا کجا منزل کند صبر ظعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست می لنگم
مشو غایب که چون آیئنه از رخ می پرد رنگم
ز بیکاری نفس ها سوختم تا دل شیه کردم
ز دود شمع آخر سرمه دان شد کلبهً تنگم
ز قانون نفس جستم رموز پردهً هستی
همین آواز می آمد که بی سازست آهنگم
ببینم تا کجا منزل کند صبر ظعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست می لنگم