42

شب یلدا

از کتاب: راگ هزره ، فصل امیر جان صبوری ، بخش ،
امیر جان صبوری

اگر شب ها، شب یلدا
اگر روز ها پر از غم بود
قناعت بود و صبری بود
اگر بسیار اگر کم بود

همو(همان) شبها همو(همان) کابل
برایم مثل عالم بود
تو بودی در کنار من
دلم جم (جمع) بود دلم جم(جمع) بود

وای... دانه دانه باران میبارید
سوی باغ بالا میرفتیم
گاهی به تماشای مهتاب
در کنار دریا میرفتیم

کسی در فکر یارش بود
کسی دنبال کارش بود
خماری را خمارش بود
شکاری را شکارش بود
کسی مستانه می میزد
به بام خانه نی میزد
کسی از بابت دنیا
نه میترسید نه رأی میزد

اگر شبها شب یلدا
اگر روزها پر از غم بود
قناعت بود و صبری بود
اگر بسیار اگر کم بود

همو(همان) شبها همو(همان) کابل
برایم مثل عالم بود
تو بودی در کنار من
دلم جم (جمع) بود دلم جم(جمع) بود

وای... دانه دانه باران میبارید
سوی باغ بالا میرفتیم
گاهی به تماشای مهتاب
در کنار دریا میرفتیم

به چشم خسته خوابی بود
به جام تشنه آبی بود
به شهر عشق و عیاری
حریف با حسابی بود
جدایی خواب را دزدید
زلال آب را دزدید
از آن شبهای مهتابی
کسی مهتاب را دزدید

اگر شبها شب یلدا
اگر روزها پر از غم بود
غناعت بود و صبری بود
اگر بسیار اگر کم بود

همو(همان) شبها همو(همان) کابل
برایم مثل عالم بود
تو بودی در کنار من
دلم جم (جمع) بود دلم جم(جمع) بود

وای... دانه دانه باران میبارید
سوی باغ بالا میرفتیم
گاهی به تماشای مهتاب
در کنار دریا میرفتیم