123

نگرشی بر شگردهای موسيقی عملی و نظری در عهد غوريان

از کتاب: کتاب ۲ ، بخش بخش سوم

در حاليكه از وجود تحريف و اضافات در متن بهجت­الروح نمي­توان انكار ورزيد؛ تأليف يافتن آن در عهد سلطان معزالدين محمد سام غوري توسط عبدالمؤمن پسر صفي­الدين هروي ثابت­است زيرا، حتي فارمر كه در باب اين كتاب ملاحظاتي نيز دارد، نظير پژوهشگران ايران منكر تأليف آن در عهد سلطان شهاب الدين غوري نيست؛ چي در تاريخ موسيقي عربي تا سده سيزدهم ميلادي خويش كه در سال ۱۹٢۹م انتشار داده، نوشته است كه: «نام مؤلف بهجة الروح بر اساس نسخه ي كتابخانه ي بادليان دانشگاه آكسفورد، عبدالمؤمن بن صفي الدين بن عزالدين بن محي الدين بن نعمت بن قابوس وشمگير جرجاني است. به نظر مي رسد اين كار در دوره ي حكومت محمد غوري، معزالدين (١١۷٣ - ١٢٠٦م) در افغانستان نوشته شده باشد. درين اثر از دانشمندان بيگانه (يوناني) و بومي چون افلاطون، هرمس، فخرالدين طاؤوس مروزي و ضيأالدين محمديوسف ياد شده و از ايشان نقل قول گرديده است.» ۵٠ اما در پيشگفتار ده سطره ي چاپ فارسي بهجت الروح، عكس اين نظر به امضاي فارمر آمده است كه درآن نوشته شده: «هرچند به اتكأ شجره ي نسب نويسنده، اين رساله مربوط به سده ي دوازدهم ميلاديست؛ ولي به ظن غالب در آغاز قرن هفدهم به رشته ي تحرير درآمده است. چنانكه متعلق به عصر نزديكتري هم باشد، اهميت بيشتري خواهد داشت؛ زيرا از آن اعصار هيچگونه رساله يي به فارسي در موسيقي در دسترس نيست.» ۵١  فاصله تاريخي بين اين دو نظر متضاد فارمر ظاهراً نزديك به پانزده سال است و معلوم نيست كه اين نظر مشابه به طرز تلقي استاد پرويز ناتل خانلري، زير تأثير ملاحظات محمد قزويني كه همكار رابينو در مقابله ي نسخه هاي خطي اين كتاب بوده است، شكل گرفته و يا اينكه براي تقويت نظر او توسط ناشرين اين كتاب آفريده شده است؟ كه در هرحالت مقرون به حقيقت نيست؛ زيرا، تا جايي كه ميدانيم بخش هايي از بهجت الروح در سده ي نهم هجري يعني سه صد سال پيش از قرن هفدهم ميلادي به زبان تركي برگردانده شده است كه اين امر بر تشكيك دانشمندان يادشده، به ساده گي مهر بطلان مي كوبد.


     در جمله ي آثار دانشمند تركي زبان سده ي نهم ـ شكرالله بن احمد آماسيوي شيرواني (درگذشته ي ٨۶۴ھ) ـ از ترجمه ي تركي رساله ي الايقاع عبدالمؤمن نامبرده اند، ولي آن را از تأليفات صفي الدين عبدالمؤمن گمان نموده، نوشته اند كه صفي الدين گويا رساله يي در ايقاع يعني ضرب به زبان فارسي داشته كه اين رساله ترجمه ي آنست. ۵۲ زنده ياد استاد محمدتقي دانشپژوه كه تقريباً همه رساله هاي موسيقي به زبان فارسي را از نزديك بررسي نموده و حاصل كارشان را در شماره هاي سال ۱٣۴۹ تا ١٣۵١ مجله ي هنر و مردم چاپ تهران به نشر رسانده است؛ مي نويسد كه «شكرالله بن احمد شيرواني آماسيوي، گويا همان بهجت الروح را به تركي ترجمه كرده كه در مجله ي شهبال تركيه به چاپ رسيده است»۵٣ به همين ترتيب، بخش هايي از بهجت الروح را كه احمد مُسَلَم موصلي (درگذشته­ي۱۱۵۰ھ = ١۷٣۷م) در سالهاي پاييني سده ي هفدهم و يا آغاز سده ي هجدم ميلادي به زبان عربي برگردانده بود، نيز ترجمه ي رساله ي الايقاع صفي الدين خوانده اند. قديمترين نسخه ي شناخته شده ي اين رساله كه الُدر النقي في علم الموسيقى عنوان داده شده است و در كتابخانه ي حجيات موصل نگهداري مي شود، در سال ۱۱۲۴ﻫ (۱۷۱۲م) به خط عثمان بن صالح رونويسي گرديده است، حاوي هيچگونه بحثي در مورد ايقاع نيست. و دو ديگر اينكه از صفي الدين عبدالمؤمن نيز هيچ رساله يي به زبان فارسي در دسترس نه بوده، در منابع موثق و متقدم تنها از الادوار و رساله ي شرفيه ي وي نام برده اند كه در انتساب الادوار به او شك هايي نيز وجود دارد. در باره ي رساله ي الإيقاع منسوب به صفي الدين عبدالمؤمن پيش از ترجمه ي شكرالله بن احمد يا به گفته ي تركان احمداوغلي، سندي در دست نداريم و اين اشتباه اوست كه تأليفي زير اين عنوان براي صفي الدين آفريده است كه در آثار پس از سده ي نهم به تواتر نقل گرديده است.


­­     ترجمه ي عربي بخش هايي از بهجت الروح كه توسط شيخ احمد بن عبدالرحمن موصلي قادري رفاعي مشهور به­مسلم موصلي صورت گرفته، نيز رساله ي ايقاع صفي الدين خوانده شده است، چنانكه پژوهشگر عراقي عباس العزاوي در كتاب موسيقي عراقي در عهد مغول و تركمن نوشته است كه بر اساس نسخه ي كتابت شده در سالِ ۱۱۸۶ﻫ الُدر النقي في علم الموسيقى، باور برينست كه احمد بن عبدالرحمان موصلي رساله ي ايقاع صفي الدين ارموي را از لغت فارسي به عربي برگردانده است؛ ولي به عقيده ي وي صفي الدين ارموي چنين رساله يي را نه به فارسي نوشته است و نه هم به عربي؛ بلكه محتويات اين رساله برگرفته از رساله ي شرفيه ي اوست كه به زبان فارسي نقل شده بود و نقالان به اين گمان افتاده اند كه اصل آن به فارسي نوشته شده است.۵۵ دانشمند ديگر عراقي ـ شيح جلال حنفي ـ كه ترجمه ي احمد موصلي را به چاپ سپرده است، در پيشگفتار خويش برين رساله، نوشته است كه وي به سه نسخه ي معتبر رساله ي شرفيه ي صفي الدين كه در سده هاي هشتم، نهم و دهم رونويسي گرديده اند، مراجعه نموده، اما هيچگونه مطلبي را در آنها نيافته است كه با محتويات در النقي في علم الموسيقي شباهتي داشته باشد و از طرف ديگر بحثي در باره ي ايقاع نيز در ترجمه ي احمد مسلم ديده نمي شود كه آن را برگردان رساله يي در مورد دانش ضرب تلقي نمود؛ پس نتيجه مي گيرد كه الُدر النقي في علم الموسيقى ترجمه ي رساله ي بهجت الروح عبدالمؤمن بن صفي الدين است كه فارمر در كتاب تاريخ موسيقي عربي خويش ازآن ياد كرده است.۵۶ كه در سطور بالا به نقل آن پرداختيم.


     رساله ي الُدر النقي في علم الموسيقى با آنكه نخستين بار توسط داكتر داؤود چلبي موصلي در كتاب مخطوطات موصل كه در سال ۱۳۴۶ﻫ (۱۹۲۷م) در بغداد به نشر رسيده بود؛ زير شماره ي ۱۹۶ بازشناسانده شده است؛ ۵۷ و از آنجايي كه اين رساله سومين بخش مجموعه يي از رسالاتست كه از اول و آخر افتاده گي دارد، به صورت درست شناسايي نگرديده بود و ترجمه ي تركي شكرالله بن احمد آماسيوي نيز در آخرين ساليان دهه ي چهل شمسي (۱۳۴۸ و يا ۱۳۴۹ش = ۱۹۶۹م) در استانبول به چاپ رسيد، آنهم در مجله يي و نه به صورت مستقل. از همين جهتست كه پژوهشگران و از جمله فارمر ازين دو ترجمه ي بهجت الروح ناآگاه بوده اند. ترجمه ي عربي اين كتاب يا الدُر النقي في علم الموسيقي براي نخستين بار طي مقاله ي داكتر مصطفي جواد كه در سال ۱۹۶۴م زير عنوان المقامات العراقيه والاوبرويت الغربيه در جريده ي الأيام البغداديه به نشر رسيد؛ به صورت روشنتري بازشناسانده شد. داكتر جواد درين مقاله نوشته است كه رساله ي دُر النقي ترجمه ي عربي كتابيست زير عنوان بيان المقامات العلية مع الفروع و الأوزان اصلية تأليف عبدالمؤمن بلخي كه به زبان فارسي تأليف يافته است و شيخ احمد موصلي كه قسمتي از آن را به عربي برگردانده است؛ عنوان الدُر النقي في علم الموسيقي را براي آن برگزيده است. از آن جايي كه مترجم از علم موسيقي آگاهي داشته و از معلومات فني خود نيز چيز هايي برين رساله افزوده است، حق آن را داشته است كه رساله را به خود نسبت داده، عنوان جديدي براي آن برگزيند. ۵۸ به اين ترتيب مي بينيم كه ترجمه هاي ابن احمد شيرواني و احمد موصلي، هردو برگردان بخش هايي از بهجت الروح اند نه از كتابي ديگر.


     نسخه يي از كتاب در النقي چاپ عراق را نگارنده ي اين سطور پس از جستجوي زياد در كتابخانه ي دانشگاه بركلي كاليفرنيا سراغ گرفت و به مدد دوستان دانشمند جناب قاضي محمدعمر مهرآيين و مولانا صاحب نورالهدي نقلي از آن را به دست آورد و به دقت با متن فارسي بهجت الروح در معرض مقابله قرار داده، به چنين خلاصه رسيد كه بهجت الروح و سوابقش براي احمد مسلم نيز زياد آشنا نه بوده است، زيرا او نوشته است: «سألني بعض الاخوان ان أترجم لهم رسالة الأستاذ عمدة اهل المعارف و الأفاضل عبدالمؤمن البلخي آمنه الله يوم تذهل فيه المرضات و تضع فيه الحوامل، المسماة بالمقامات العلية مع الفروع و الأوزان اصلية و كان قد ألفها بلغة العجم مزيلة للغي والألم و سألني أن أبين مالكل مقام من الطبائع الأربع ليحصل بسماعها أعظم لذة لمن يعقل و يسمع، فضربت صفحا عن مرامه لقصور بضاعتي بلغة الأعجام، و ضعف اطلاعي علي طبيعة كل مقام.» ۵۹ يعني دوستان از وي خواسته بودند تا كه رساله ي المقامات العلية مع الفروع و الأوزان اصلية را كه استاد بزرگ دانشمندان و اهل عرفان ـ عبدالمؤمن بلخي ـ به زبان اهل عجم تأليف نموده بود؛ براي آنها ترجمه نموده، درك موسيقي را به وسيله ي طبايع چهارگانه (مزاج ها) و اثرات ساز و آواز را بر آن؛ براي شان بيان دارد و او نيز در پي مقصود برآمده، اين مطلب را از لغت عجم برگردانده و چيز هايي نيز بر آن افزوده است. اين يادآوري نشان مي دهد كه پيش از همه رساله ي در دست داشته ي احمد مسلم المقامات العلية مع الفروع و الأوزان اصلية عنوان داشته، نه بهجت الروح؛ و موجوديت عبارت اوزان اصليه درين عنوان، برخي از پژوهشگران را به فكر رساله ي خيالي ايقاع انداخته است و دو ديگر اينكه رساله ي در دست داشته ي احمد مسلم منتخباتي از رساله ي بهجت الروح بوده، نه همه ي كتاب زيرا متن موجود فارسي آن مركب از ده باب است؛ ولي شيخ احمد، چهار قسمت آن را، سه فصل و يك خاتمه عنوان داده و به تازي برگردانده است و اين نشان مي دهد كه متن كامل رساله در اختيار وي قرار نداشته است. پيش از ديدن متن چاپي درالنقي نگارنده به اين نظر بود كه شايد بهجت الروح در اصل چهار فصل داشته است؛ زيرا نسخه هاي داراي چهار فصل اين رساله يكي در كتابخانه ي شخصي شهيد محمد يونس حيران در كابل موجودست و ديگري در كتابخانه ي مصطفي فيضي در كاشان ايران. ولي متن كابل را كه نگارنده سالها پيش از نزديك ديده بود، تنها يك فصل آن با درالنقي مشترك بوده و سه فصل ديگر آن از ساير بخش هاي آن رساله برگزيده شده است كه در ترجمه ي عربي نيامده اند. پس آن يكي نيز منتخباتي از بهجت الروحست. و نكته ي آخر اينست كه احمد مسلم نيز هردو عبدالمؤمن را يكي مي پنداشته است؛ زيرا عناوين و القابي را كه براي اين موسيقيدان به كار برده، دانشمند معروفي چون صفي الدين عبدالمؤمن را در ذهن انسان مجسم مي سازد تا دانشمند كمتر شناخته شده يي چون عبدالمؤمن بن صفي الدين را. دوديگر اينكه احمد مسلم، مؤلف كتاب را در سه مورد عبدالمؤمن بلخي خوانده۶٠ و در دو مورد گفته هاي علي رواياتي يا روياني را از قول صفي الدين آورده،۶۱ پس فهميده نمي شود كه اين نقل ها را عبدالمؤمن از قول پدرش صفي الدين روايت كرده است يا احمد مسلم خود او را صفي الدين مي خواند كه اسم پدر اوست نه كنيتش؛ و اين امر سردرگمي ديگري را فراراه خواننده قرار مي دهد كه عبدالمؤمن بلخي كيست؛ صفي الدين عبدالمؤمن و يا عبدالمؤمن بن صفي الدين؟


     محتواي كتاب درالنقي به وضاحت نشان مي دهند كه موضوعات آن برگرفته از بهجت الروح است ولي اين ترجمه، برگردان لفظ به لفظ و جمله به جمله نيست. چنين مي نمايد كه احمد مسلم مطالب باب هاي چهارم، هشتم، مقدمه و فصلي مستقلِ پس از بابِ دهم بهجت الروح را خوانده و بعد آنهارا خود به عربي نوشته است كه در پيشگفتار رساله اش اشاره يي مبني بر افزوده هايش برين رساله دارد و يا اينكه متن رساله ي منتخباتي از بهجت الروح، زير عنوان المقامات العلية مع الفروع و الأوزان اصلية  كه مورد استفاده ي شيخ احمد مسلم بوده، با متن چاپي بهجت الروح كه در اختيار ما قرار دارد، داراي تفاوت هاي جدي انشايي بوده است. حتي دو فصل و مقدمه ي درالنقي كه هرچند نشانه هايي از بهجت الروح در آنها ديده مي شود، به چنين صورتي در متن فارسي وجود ندارند. فصل هاي درالنقي ازين قرارند:


خطبه يا پيشگفتار

مقدمه در بيان اصل مقامات


باب نخست: در بيان مقامات لحن انبيا و اصل آنها كه هفت تا بوده اند

باب دوم: در بيان دواير و تعلق آنها به افلاك و ساعات

باب سوم در بيان طبايع و سازگاري آنها با مقامات.

خاتمه: در بيان مجالس و توافق طبايع شنونده گان و كيفيت خواندن؛ و نقل از مقامي به مقام ديگر.


     مقدمه ي رساله كه روايت پيدايش دوازده مقام موسيقيست در بهجت الروح و درالنقي متفاوتست. بهجت الروح به يادآوري حلول روح در پيكر آدم با خواندن در تن در تن در آ در تن توسط جبرئيل پرداخته، در حاليكه درالنقي اين مطلب را در باب دوم ضمن شرح تعلق دواير با بروج، افلاك و ساعات آورده و به كتاب نزهة الأنام في تعريف كل وزن و مقام تأليف علي رواياتي يا روباني كه استاد عبدالمؤمن بوده، استناد جسته است۶۲ و به جاي آن به نقل روايتي ديگر پرداخته كه موسيقي شناسان ما آن را روايت اسرائيلي پيدايش موسيقي مي خوانند، و آن اينكه حضرت موسي در هنگامي كه به امر خداوند، عصا بر سنگي كوبيد، ازآن صخره دوازده چشمه جاري گشت كه آواز جريان آب هر يك آنها از ديگران متفاوت بود. پس دوازده مقام از صداي جريان اين چشمه ها پديد آمد.


     به نظر نگارنده ي اين سطور، روايت بالا در مورد موسيقي، منبع اسرائيلي نداشته، بلكه ساخته و پرداخته ي خراسانيان است تا موسيقي را جنبه ي ديني داده از فشار قشريون برآن بكاهند. اصل اين روايت كه به موسيقي ارتباطي ندارد، آيتي از كتاب الهي است؛ زيرا در آيه ي مباركه ي شستم سوره ي بقره آمده است:


     وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ.


     و هنگامى كه موسى براى قومش آب خواست به او گفتيم: با عصايت به اين سنگ بزن. آن‏گاه دوازده چشمه از آن جوشيد [به گونه‏اى كه‏] هر قبيله‏اى آبگير خود را مى‏شناخت. [گفتيم:] از رزق خدا بخوريد و بنوشيد و در زمين سر به فساد بر مداريد.


     مقايسه ي روايت رسالات موسيقي با آيه ي مباركه ي بالا به وضاحت نشان مي دهد كه آواز چشمه ها مطابق به دوازده مقام موسيقي را پسان ها در آن افزوده و مطلب را در كل نه همچو يك آيه ي قرآني، بلكه بسان يك روايت نقل كرده اند كه اغلب منابع زبان دري در موسيقي آن را به عنوان روايت پيدايش مقامات موسيقي ياد كرده اند؛ حال آنكه دوازده مقام در خراسان بزرگ پديد آمده نه در فلسطين؛ و منشأ آن نيز سرودهاي اويستايي بوده است. گذشته از آن در سرزمين فلسطين نيز حضرت داؤودع مقدم بر زمان حضرت موساست و كتاب مزامير او كه به فارسي نيز ترجمه شده، دردست است كه متن آن همه با موسيقي خوانده مي شد.


     باب اول در النقي ترجمه ي آن بخشي از بهجت الروحست كه پس از باب دهم، زير عنوان مقدمه: در بيان آنكه هر آهنگي را از چه برداشته اند؛ آمده است. تفاوت ميان اين مبحث و ترجمه ي عربي آن ناچيزست. ولي باب دوم كه عنوان آن منطبق با باب چهارم بهجت الروحست، چنين مي نمايد كه مقدمه ي آن از ترجمه ي عربي حذف گرديده و اين متني كه به آن مقدمه ارتباط دارد، از چاپ فارسي بهجت الروح افتاده است. اين دو بخش كاملاً باهم مرتبط بوده، دواير و جداول موجود در هردو نشانه ي موجوديت هر دو بخش با همدگر را مي رساند و در پهلوي آن نقل قول هايي از استاد عبدالمؤمن ـ علي رواياتي يا روباني ـ و مولانا حسين پروردي كه در منابع ديگر روحپرور ناميده شده است، و يادكرد اسامي موسيقي داناني كه فقط در بهجت الروح آمده است، نشانه ي آنند كه اين بخش به باور كامل برگرفته ازين رساله است نه از سرچشمه هاي عربي.


     باب سوم كه در بيان طبايع و سازگاري آنها با مقامات است در متن چاپي بهجت الروح در متن فصلي آمده كه پس از باب دهم قرار داشته، زير عنوان چهار شد در موسيقي، به فشرده گي شرح گرديده است؛ ولي همين بخش در دُرالنقي به باب سوم مبدل گشته و با شرح و بسط بيشتري توضيح گرديده و از شش سطر به بيست و دو سطر ارتقأ داده شده است. خاتمه ي در النقي نيز تلفيقي از باب هشتم و فصلي كه پس از باب دهم قرار دارد به رشته ي تحرير درآورده شده است.


     با در نظر داشت گفته هاي بالا و شواهد بسياري ديگري كه در متن الدُر النقي في علم الموسيقي وجود دارد، عليرغم تفاوت هاي كه ميان اين رساله و متن چاپي بهجت الروح به زبان فارسي موجودست، نمي توان ادعا كرد كه اين رساله برگرفته از بهجت الروح عبدالمؤمن بن صفي الدين نيست. و اين نكته در پهلوي باطل سازي نظر تأليف يافتن بهجت الروح در سده ي هفدهم ميلادي و جعلي بودن هويت مؤلف آن، برين مطلب نيز صحه مي گذارد كه متن اصلي درالنقي به زبان دري، نوشته ي عبدالمؤمن بن صفي الدين بوده نه از آن صفي الدين عبدالمؤمن؛ زيرا يادآوري هنروران خراسانزمين چون استاد سعدي (سغدي)، مولانا حسين پروردي (روحپرور)، ابراهيم نهاوندي و مولانا حسن چاكيري كه دو تن آنها در متن چاپي فارسي به صورت سعدالدين محي آبادي، سيدحسين اخلاطي آمده ياد گرديده اند،۶۳ برين امر صحه مي گذارد. گذشته ازينها ذكر اسامي امام طاؤوس هروي كه او را مروزي نيز خوانده اند؛ و ضيأالدين يوسف كه يكي از استادان معاصر عبدالمؤمن است و ديگري فرزندش و اين دو نام را كه صرف در بهجت الروح مي بينيم؛ در درالنقي نيز به نظر مي رسند و از طرف ديگر يادكرد اسم استاد نويسنده ي اصل رساله ـ علي رواياتي يا روياني ـ (و احتمالاً رادوياني اگر عبدالمؤمن بلخي بوده باشد) سند ديگريست كه عبدالمؤمن بن صفي الدين را به عنوان مؤلف منبع درالنقي تثبيت مي دارد. گرچي اين نام در متن چاپي بهجت الروح وجود ندارد، ولي مسلم مي نمايد كه وي استاد عبدالمؤمن بن صفي الدين است، زيرا در هيچ منبعي از استادان صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي در هنرهاي گوناگون او نامي برده نشده است؛ در جمله ي استادان مستنصريه ي بغداد كه صفي الدين در آنجا آموزش ديده است۶۴ نيز به چنين نامي بر نمي خوريم.۶۵ پس به يقين مي توان گفت كه درالنقي في علم الموسيقي ترجمه ي بخشي از بهجت الروح عبدالمؤمن پور صفي الدين است و رساله ي ايقاعي نيز از صفي الدين عبدالمؤمن بغدادي وجود ندارد؛ پس ترجمه ي شكرالله پور احمد آماسيوي نيز برگردان تركي بخشي از بهجت الروح است و در نتيجه گمان رابينو و علامه تقي زاده در مورد متأخر بودن اين كتاب اساسي نداشته، ادعاي مؤلف مبني بر نوشتن كتاب در عهد سلطان معزالدين محمد غوري درست است.


     اينكه چرا بهجت الروح اين همه سردرگمي آفريده است؛ دو علت واضح دارد: نخست آنكه اگر بپذيريم اين رساله در نخستين سال فرمانروايي معزالدين محمد غوري تأليف يافته باشد؛ چهارده سال پس از آن دولت غوري فيروزكوه در ۶۱۲ھ توسط خوارزمشاهان منقرض گرديد. در نتيجه ي جنگ هاي شديد بين غوريان و سپاه خوارزم صدمات جبران ناپذيري به ميراث هاي مادي و معنوي مركز امپراطوري غوريان وارد آمد و باز، صرف دو سال پس از آن طوفان مدهش يورش مغلان همه مراكز تمدن و فرهنگ خوارزم و غور به خاك يكسان ساخت. چنگيزيان وحشي، شهر فيروزكوه را با تمام داشته هاي مادي و معنوي آن چنان از بنياد بركندند كه حتي امروز نيز تعيين موقعيت آن دشوار بوده، دانش باستانشناسي با تمام پيشرفت خود، به صورت دقيق تعيين نتوانسته كه اين شهر در كدام نقطه ي غور وجود داشته است. از ورأي چنين حالتي، اگر اسكلت رساله ي بهجت الروح نيز به ما مي رسيد، غنيمتي مي بود در خور ارزش فراوان؛ اينكه كتاب مورد بحث همچون هزاران اثر فرهنگي كتابخانه ي سلطنتي فيروزكوه نابود نگرديده و صورت حتي ناقص آن به روزگار ما رسيده است، موهبتي است خداوندي كه مارا از يكي از مهمترين جريانات فرهنگي آن عهد آگاهي مي بخشد. صورت اصلي و اوليه ي بهجت الروح يا درين ويراني هاي از بين رفته است و يا اينكه در يكي از كتابخانه هاي منطقه ناشناخته باقي مانده است؛ زيرا نگارنده ي اين سطور در جريان بررسي نسخه هاي خطي زبان دري در مورد موسيقي هند و افغاني در كتابخانه هاي هند، پاكستان، افغانستان، تاجيكستان، اوزبيكستان، تركيه و حتي ايران و كتابخانه ي بريتانياي لندن متوجه اين امر گرديده است كه فهرست نگاران نسخ خطي، بعضاً مجموعه ها را به عنوان رساله ي واحد تسجيل نموده اند، در برخي از موارد نيز به علت عاجز ماندن از خواندن نسخ نگاشته شده به خط شكست و يا بدخطي بعضي از آنها، محتواي رسالات را چيز ديگري معرفي كرده اند و ياهم به علت عدم آشنايي دقيق با زبان برخي ازين نسخه ها به بازشناسي نادرست آنها دست يازيده اند؛ مانند نسخه ي سروده هاي شاه عبداللطيف بتهايي كه در كتابخانه ي ملي ملك تهران همچو اثري در موسيقي شناخته مي شود و نگارنده براي شناخت آن تا شهرك هاي قرون وسطايي خيرپور، روتري و سكهر سند پاكستان سرگرداني كشيد تا دريافت كه اين كتاب ترجمه سروده هاي حضرت مولاناي بلخي به زبان سنديست كه در سده هاي هجدم و نزدهم ميلادي توسط شاه عبداللطيف بتهايي صورت گرفته است نه اثري در موسيقي؛ و بالآخره بسياري از رسالات زير عنوان كلي رساله ي موسيقي معرفي گرديده كه شناخت شان بدون مراجعه ي مستقيم به متن آنها ميسر آمده نمي تواند. حتي درين كتابخانه ها با رسالاتي بر مي خوريم كه در فهرست ها به عنوان رساله ي موسيقي تسجيل يافته و مراجعه ي مستقيم نشان مي دهد كه موضوعات آنها در علوم ديگريست؛ مانند علوم هندي نايكا بهيد و سامدريك؛ ازينرو احتمال زياد وجود دارد كه متن اصلي بهجت الروح درين كتابخانه هاي به ويژه در هند و پاكستان و يا تركيه وجود داشته باشد. علت دوم نيز اينست كه رساله ي يادشده، اثري مغلق و تيوريك نيست تا تنها اهل تخصص به آن علاقمند باشند. درين كتاب، مسايل دلچسپ در مورد موسيقي، به زباني ساده و عام فهم القأ گرديده است. آن عده مسايلي كه مورد علاقه ي همگانست و در روزگار مؤلف چنين مباحثي بين علاقمندان موسيقي عام بوده است؛ زيرا رساله ي موسيقي محمد نيشاپوري دانشمند بزرگ دربار سلطان بهرامشاه غزنوي (۵۱۲ ـ ۵۴۷ﻫ/ ۱۱۱۸ ـ ۱۱۵۲م) نيز نشان مي دهد كه چنين مباحثي درين حوزه ي جغرافيايي رواج گسترده داشته است. نكته يي را كه درين رابطه مي خواهيم بگوييم آنست كه يكي از ويژه گي هاي چنين رسايل مورد علاقه ي عامه ي مردم، دستبرد پذيري و قبول تصرفات بي جا و بجاييست كه هر خوانده و هر رونويسگر از خويشتن بدانها مي افزايند. نمونه هاي فراواني از چنين نسخ خطي داريم كه از يكي دو تا بر سبيل نمونه ياد مي كنيم: نخستين مثال رساله ي كرامت مجراي ابوالوفا پسر تاتارخان سفره چي ملقب به دوره بيگ است كه در ايران زير عنوان كراميه شهرت يافته است. اين رساله كه در پايان سده ي يازدهم هجري در هند تأليف يافته و به نام يكي از امراي محلي به نام عليقلي خان مصدر گرديده است، چنان مورد دستبرد و برافزودي ها قرار گرفته كه به مشكل ميتوان دو نسخه ي منطبق به­هم آن را به دست آورد. اين رساله كه بر اساس هفده ي نسخه ي خطي موجود آن در افغانستان، پاكستان و ايران، توسط اين قلم آماده ي چاپ ساخته شده، نه تنها اينكه مي توان سه تحرير مختلف آن را ارائه داد، مؤلفين مختلف و اهدأ شونده هاي گوناگوني نيز براي آن مي توان معرفي كرد، به طور مثال نسخه يي ازين رساله كه ترجمه ي انگليسي چاپ كشمير  The Flowing of Munificence از روي آن صورت گرفته است، كسي آن را همچو تأليف خويشتن براي امير لشكري به نام سيد امير سليم محمد مصطفي مصدر ساخته است و يا اينكه كتاب ارزشمندِ اصول نغمات آصفي را كه شخصي گويا به نام محمد صابر و يا صابرعلي براي آصف الدوله فرمانرواي اَوَدھْ نوشته بود، اندكي بعد، شخص ديگري به نام غلامرضا پور محمد پناه به نام جانسن حكمران انگليسي لكنهو، همچو تأليف خودش اهدأ نموده است و يا رساله ي تحفةالادوار عنايت الله هروي كه به نام جلال محمد اكبر نوشته شده است، كسي ديگر به نام محمد وجهه الله به نام يكي از حكمروايان محلي سند به نام اسحق هديه نموده است به همين ترتيب از رساله زمزمه ي وحدت باقياي ناييني كه در اساس چهار نسخه ي آن توسط اين قلم تصحيح و آماده ي چاپ گرديده است؛ سه تحرير مختلف به دست داريم كه از ميان دو نمود آن نميتوان تعيين كرد كه اصل رساله كدام يكي بوده است؟ به صورت خلاصه بايد گفت كه رساله هاي غير تخصصي و عاموي موسيقي كه از سده ي دهم هجري تا سده ي سيزدهم هجري در افغانستان، هند، پاردريا و ايران نوشته شده اند كمتر رساله يي را مي بينيم كه از اضافات و تحريفات رونويسگران مصؤون مانده باشد. اين قلم را باور برآنست كه اضافات و دگرگوني هاي بهجت الروح نيز در همين برهه ي زماني صورت گرفته است، چنانكه فصلبندي اين رساله نظم اساسي خود را از دست داده، باب ششم زير عنوان در بيان علم الادوار الموسيقي بالنظم، تكرار يافته است. گر چه فصل الحاقي به عنوان ادامه ي باب، در بحور اصول بالنظم عنوان داده شده؛ و كليات انواع ضرب در آغاز نقل گرديده است؛ اما در ادامه ي آن كليات اسامي دوازده مقام كه سروده يي از ابونصر فراهيست و از معاصران مؤلف كتاب، كليات شش آوازه و كليات شعبه هاي مقامات، كليات آوازه ها و مقامات مربوط آنها كه ادامه ي بحث پيشين است درين فصل تكرار يافته اند و حتي نمود ديگر كليات نخستين باب ششم به تكرار درين بخش نقل گرديده است كه اينها بايد دستبرد پسينيان باشد. پس از باب دهم با مقدمه يي روبرو مي شويم كه اصولاً و برمبناي فهرست ياد شده در پيشگفتار، خاتمه ي كتاب باشد نه مقدمه؛ و به دنبال آن فصلي آمده زير عنوان در بيان آنكه نزد هر فرقه چي نغمه بايد خواند و در اخير بازهم باب دهم داريم كه مخترعين برخي از آلات موسيقي را معرفي مي كند و مطلب آن عيناً همانست در ختم رساله ي صوت الناقوس محمد عثمان قيس آمده است؛ ولي آن رساله متأخرست. چنين درهمي ساختار رساله را سست ساخته و اضافات و دستبردهاي ديگران را به وضاحت مي رساند. در گذشته رساله يي كه براي يك پادشاه نوشته مي شد خالي از هرگونه نقايص تأليفي و موضوعي مي بود كه بهجت الروح نبايد ازين كليت مبرا دانسته شود. بهر صورت نتيجه گيري ازين بحث مبسوط اينست كه بهجت الروح اثر جعلي نبوده؛ مؤلف آن نيز شخصيت حقيقي دارد. اين كتاب در پايان سده ي ششم در فيروزكوه غور و يا شهر غزني توسط عبدالمؤمن پسر صفي الدين براي سلطان معزالدين محمد غوري كه به نام شهاب الدين غوري نيز معروف است، تأليف يافته است.                                      (ادامه دارد)