در پی خوبان عالم تاختم
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
در پی خوبان عالم تاختم
نقد عمر خویشتن را باختم
لاله روئی از وفا یارم نشد
بیوفا بودند من نشناختم
جور مهرویان کشیدم سالها
باد و دشنام ایشان ساختم
دین و دل منظورناشان نشد
سربه زیر پای شان انداختم
میخرامید آن صنم برآفتاب
پردل دل بر سرش افراختم
من نمی گشتم چنین پی پاو سر
چر بجان خویش می پرداختم
پر نگردید عشقری دکان من
هر قدر اجناس غم انداختم