42

به امید خدا

از کتاب: راگ هزره ، فصل امیر جان صبوری ، بخش ،
امیر جان صبوری

به امید خدا بت بالا بلا گلوبند طلا به گلو تو می بندم
گل از چمن شاعران وطن به تو برمیچینم سرموی تو می بندم

به بهانه ای نو به ترانه ای نو با غزل عاشقانه نو
میبرم از سوی خانه نو وقتی که شب به سحر نرسد
یار قدیمی زبر نرسد باغ غزل به سمر نرسد

خواب سحر جام جگر بیتو پریشانم وای بیتو پریشانم
شاخ نبات شام هرات وای قدر تو میدانم قدر تو میدانم