42

تو آمدی و شام تارم از این شعله ور شد

از کتاب: راگ هزره ، فصل نگینه امانقلوا ، بخش ،
نگینه امانقلوا

تو آمدی و شام تارم از این شعله ور شد
طپیده تپ تپ این دل زارم از سینه ام بدر شد

تو امدی چو نکهت گل بر نشام گلزارم
تو آمدی شددوای ملحم به قلب بیمارم

تو امدی و زمان و جهانم حیات من دیگرشد
سیاترین شب تیره و تارم زتو منورشد

بلی دوام نکرد روزگارخوش لحظه های دیدار
تو بودی بامن نبودی از من چه خواب وچه بیدار

کنون رسید روز وداع و تو رفتی سوی خویش

بدین بماند روز وصال و غمی به سینه ای عشق
دگر چه گویم به خود چه سازم نرفتی از یادم

به خواب و دویا بیا عزیزم چنان به فریادم

تو آمدی و شام تارم از این شعله ور شد
طپیده تپ تپ این دل زارم از سینه ام بدر شد

تو امدی چو نکهت گل بر نشام گلزارم
تو آمدی شددوای ملحم به قلب بیمارم

تو امدی و زمان و جهانم حیات من دیگرشد
سیاترین شب تیره و تارم زتو منورشد