42

کاش آدم می شدیم

از کتاب: راگ هزره ، فصل عبیدجوینده ، بخش ،
عبیدجوینده

هر رنگش تار می آمد، نیامد
صدا تکرار می آمد، نیامد
کسی میگفت صبح نازانینی
فقد یکبار می آمد، نیامد

درخت مهربانی بی ثمر شد
محبت پشت ده ها دربدر شد
کسی باشد که فریاد بر آرد
دعا هم سال ها شد بی حصه شد

کاش آدم می شدیم ای عشق، ای فریاد از
از نفس هایت جهان را یک نفس کن هم نفس
مرگ راه گم میشود در لحضه های بی جرس

جنگ بس! دریای خون بس!
کشته بس! کشتار بس!

سرای دوستی ویرانه گشته
زمین عشق غربت خانه گشته
به سوی دره های دور بدرود
هوای عاشقی افسانه گشته

کاش آدم می شدیم ای عشق، ای فریاد از
از نفس هایت جهان را یک نفس کن هم نفس
مرگ راه گم میشود در لحضه های بی جرس

جنگ بس! دریای خون بس!
کشته بس! کشتار بس!