42

لب لب جویبار میره گلها را چیده

از کتاب: راگ هزره ، فصل حبیب قادری ، بخش ،
حبیب قادری

لب لب جویبار میره گلها را چیده
قهر کرده، ناز کرده، خنده کرده، مره ندیده
مره ندیده، مره ندیده، مره ندیده

شمالک میزند به چادر یار
گزرگه میروم از خاطر یار
دو سه مثقال طلا دادم به زرگر
بسازد کنگرهء چادر یار

بهار آمد مه قربان تو گردم
فدایی تیر مژگان تو گردم
چی خوب در قول خود استاده استی
فدای قول پیمان تو گردم

در این کوچه هواه دار تو ام من
در این دنیا خریدار تو ام من
اگر روز دوسات (ساعت) برت ببینم
هنوز مشتاق دیدار تو ام من