چشم بادام داری
از کتاب: راگ هزره
، فصل افسانه
، بخش
،
چشم بادام داری
چه شیرین نام داری
یارک سبزهً من
به کتفت جام داری
می گل فام داری
شوخ سر لفظهً من
تو بودی ساقی و می خواره بودم
ز مستی هر کجا آواره بودم
نبود لحظهً تنهای تنها
اگر چه عاشق بیچاره بودم
مرا تنها در این میخانه بگزار
به پیش من دو صد پیمانه بگزار
بنوشم آنقدر تا مست گردم
سرم در زانویت جانانه بگزار
مرا یک جرعه می دادی و رفتی
مراد دل تو کی دادی و رفتی
نکردی کام من از بوسه شیرین
به من این تلخ شی دادی و رفتی
چه شیرین نام داری
یارک سبزهً من
به کتفت جام داری
می گل فام داری
شوخ سر لفظهً من
تو بودی ساقی و می خواره بودم
ز مستی هر کجا آواره بودم
نبود لحظهً تنهای تنها
اگر چه عاشق بیچاره بودم
مرا تنها در این میخانه بگزار
به پیش من دو صد پیمانه بگزار
بنوشم آنقدر تا مست گردم
سرم در زانویت جانانه بگزار
مرا یک جرعه می دادی و رفتی
مراد دل تو کی دادی و رفتی
نکردی کام من از بوسه شیرین
به من این تلخ شی دادی و رفتی